ببین مرا که در آهم شراره خواهی دید
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام؛ شاعر: سید محمد رستگارببین مرا که در آهم شراره خواهی دیدز اشک دیده به دامن ستاره خواهی دیدکنار بسترت از بس چو شمع میسوزمببین که در دل اشکم ...
ببین مرا که در آهم شراره خواهی دیدز اشک دیده به دامن ستاره خواهی دیدکنار بسترت از بس چو شمع میسوزمببین که در دل اشکم ...
ببین مرا که در آهم شراره خواهی دیدز اشک دیده به دامن ستاره خواهی دیدکنار بسترت از بس چو شمع میسوزمببین که در دل اشکم ...
طشت پُر خون جگر دیدن مرا باور نبوددست گلچین بشکند این قدر گل پرپر نبودکی گمان میکردم از داغت بسوزد جان من؟رو به رو گشتن ...
ای وسعت بهاری بی انتهای سبزمرد غریب شهر ولی آشنای سبزروح اجابت است به دست تو بسکه داشتباغ دعای هر شب تو ربنای سبزهر شب ...
یک عمر در حوالی غربت مقیم بودآن سیدی که سفرهی دستش کریم بودخورشید بود و ماه از او نور میگرفتتا بود، آسمان و زمین را ...
وقتی سکوت سبز تو، تفسیر می شودچون بوی عشق، نام تو تکثیر می شوددر انعکاس ساده آن فصل التهابتنهایی ات،هر آینه تصویر می شودطاقت گدازتر ...
ماه روزه بود و ماهپاره یی از ورای ابرها پدید شدآفریدگار عشق و عقل نیز شادمان از آنچه آفرید، شدآسمانیان فراز آمدند، روزهای رفته باز ...
می وزد بوی کسی از نامه اممی چکد خون جگر از خامه امدل به سودای سخن، گل می کندبر لبم، نام حسن گل می کندیا ...
آن شاخ گل که سبز بود در خزان یکی ستافشانده غنچه ی گل سرخ از دهان یکی ستآن گوهری کز آتش الماس ریزه شدیاقوت خون ...
سر، ز روی شانه های سایه ی خود برنداشتآنکه جز دیوار و سایه یاوری دیگر نداشتسایه ی مردان نارس روز مبهم می شودمرد حق جز ...
شهی که بود ز جانها لطیف تر بدنشنمود همچو زمرد ز زهر کینه تنشامام دوم و سبط رسول و پور بتولکه ذوالجلال بنامید از ازل ...
کس نیست نویسد غم پنهانی من راگوشی نشنیده است پریشانی من راسکان شکند غم، دل توفانی من راپایان نبود بی سر و سامانی من رازیرا ...
سوز غمی است شعله ور از غم غریب ترمثل حضور عشق از آن هم غریب تردر کارزار عشق که میدان حیرت استزخمم غریب آمد و ...
صدای درد به آن سوی زور و زر نرسیدصدا مقابل خود ماند، دورتر نرسیدصدا نجیب تر از قطره های باران بودولی به هرزه علفهای کور ...