ثقلین
TasvirShakhesshahidzenodin-

به امید خدا

صفحاتی از زندگی شهید مهدی زین الدین

 خبر داده بودند محسن رضایی توی جاده‌ی ارتباطی تصادف کرده و مجروح شده و برگردانده‌اندش عقب. این اتّفاق کلّی روحیه‌ی بچّه‌ها رو ضعیف می‌کرد.به مهدی ...

TasvirShakhesshahidzeynodin

چشم گریان مهدی

صفحاتی از زندگی شهید مهدی زین الدین

چیزی که شاید از خیلی از آدم‌های جنگ جدایش کند، از دست ندادن خلوت‌هایش توی بحبوحه‌ی کار است. توی خیبر، یادم هست، شب‌هایی که یک ...

TasvirShakhesshaidzeynodin3

شبیه معجزه

صفحاتی از زندگی شهید مهدی زین الدین

خب، حرف‌هایی که درباره‌ی مهدی می‌زنند، زیاد است و من وقتی می‌شنوم، به عنوان مادرش، به عنوان کسی که سهمی در بزرگ کردنش داشته‌ام، احساس ...

TasvirShakhesshahidzenodin2

نمازهایش

صفحاتی از زندگی شهید مهدی زین الدین

از بچّگی یادش داده بودم، نمازهایش را اوّل وقت بخواند، ولی خودم هم باورم نمی‌شد این‌طور با روحش آمیخته شود. فرمانده‌ی لشکر که شده بود، ...

TasvirShakhesshahidzeyndin1

انگار تنها نبودم

صفحاتی از زندگی شهید مهدی زین الدین

از همان وقتی که مهدی را باردار شدم، حسی در وجودم به من می‌گفت باید مراقب باشم؛ چیزی بیش‌تر از یک بارداری ساده. تمام فکر ...

TasvirShakhesshahidkave10-(

توپ ناغافل

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

محمود گفت: توی بیابان بودیم که یک توپ آمد خورد جلوی پایمان منفجر شد، هرچه نگاه کردیم نفهمیدیم از کجا زده اند، تا دوردست ها ...

TasvirShakhesshahidkave8-(1

محبوبیت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

هر بار گرهی به کارمان می‌افتاد فقط چشم‌مان به دست محمود بود بیاید بازش کند. یک بار خبر آوردند محمود زخمی شده و کسی نیست ...

TasvirShakhesshahidkave6-(1

فرزند کردستان

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

شهید بروجردی آمد نشست کنارم و از ناصر گفت و گنجی‌زاده و بهم فهماند نگران‌ست و ازم پرسید «مجید! به نظر تو کی برای تیپ ...

TasvirShakhesshahidkave5-(1

ضدکمین

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

یک بی‌سیم قوی آوردیم نشانش دادیم، گفتیم «این هم بی‌سیم. دیگر چی می‌خواهی؟»گفت «ببندیدش به ماشینم، برویم دور و بر شهر ببینیم بردش چقدرست.»بیست کیلومتری ...

TasvirShakhesshahidkave-(1)

فرمانپذیری تا پای شهادت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

یک بار مسؤولی آمد سرش داد زد «من فرمانده‌تم. باید به حرفم گوش بدهی.»محمود گفت «تو فرمانده من نیستی. فرمانده من امام‌ست.»بش تکلیف کردند «باید ...

TasvirShakhesshahidkave4-(1

فرمانده‌ی روحیه‌بخش

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

کاوه در عملیات بدر رفته بود نشسته بود روی کاپوت جیپ، زیر آتش توپخانه و ادوات عراقی‌ها، داشت به بچّه‌ها می‌گفت چی کار کنند.کارد می‌زدی ...

TasvirShakhesshahidkarimi2-

دیدار با امام

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

در جاده‌ی صعب العبوری که کنارش جنگل آلواتان قرار داشت. یعنی جاده‌ی پیرانشهر به سردشت. قاسملو به لوموند فرانسه در مهرآباد گفته بود «اگر این‌ها ...

TasvirShakhesshahid20-(1)

اعلام عزای عمومی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

سد بوکان برای خود ما غیر قابل تصوّر بود، ولی با سماجت محمود رفتیم گرفتیمش.بعد از آن بود که حزب دمکرات مثل مار زخمی شده ...

TasvirShakhesshahidkave23-(

پیشمرگ

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

 پاش که به شهر می‌رسید می‌رفت توی مردم، باید می‌آمدی از نزدیک می‌دیدی‌اش. خیلی‌ها به اسم صداش می‌زدند. یا دست براش تکان می‌دادند. یا می‌آمدند ...

صفحه 149 از 162« بعدی...102030...147148149150151...160...قبلی »