ثقلین
TasvirShakhesshahidkharazi6

چند ساعتی استراحت

شهید حسین خرازی

بعد از عملیات کربلای پنج بود که او فرسوده و بی‌خواب به مقر تاکتیکی لشکر – که به منطقه‌ی عملیاتی نزدیک‌تر بود – آمد و ...

TasvirShakhesshahidkharazi4

نحوه شکل‌گیری تیپ امام حسین علیه السلام

شهید حسین خرازی

از نیمه‌ی دوم بهمن سال ۱۳۵۹ هدایت عملیات در منطقه‌ی عمومی خوزستان به او واگذار شد و چند ماه بعد، در خرداد ماه سال ۱۳۶۰، ...

TasvirShakhesshahidkharazi5

او همه جا بود

شهید حسین خرازی

حسین خرازی اهل ماندن و استقامت بود؛ حتی وقتی دستش در طلائیه جا ماند، در شهر نماند، بلکه با آستین خالی، از بیمارستان به اهواز ...

TasvirShakhesshahidkharazi3

خط شیر

شهید حسین خرازی

رادیو لحظه به لحظه خبر سقوط یا محاصره‌ی یکی از شهرهایش را می‌داد. بچه‌های گروه ضربت نگران خرمشهر بودند که در حال سقوط بود، و ...

TasvirShakhesshahikharazi2

از گنبد تا کردستان

شهید حسین خرازی

از شمال کشور خبرهای نگران کننده‌ای رسید. گنبد و ترکمن صحرا ناآرام بود. فداییان خلق زمزمه‌ی خودمختاری آن منطقه را آغاز کرده بودند، مردم بسیج ...

TasvirShakhesshahid860

هزاران سر تراشیده

شهید حسین خرازی

او نمی‌توانست زورگویی را – فقط به خاطر این‌که دستور است تحمل کند، به همین خاطر با آن‌که بهترین تک تیرانداز شناخته شده بود، به ...

TasvirShakhesshahidkharazi1

مسئول اسلحه خانه

شهید حسین خرازی

بعد از پیروزی انقلاب به «کمیته‌ی دفاع شهری اصفهان» رفت. باید از آرزوهایش محافظت می‌کرد. شهر در دست مردم بود؛ از حفظِ امنیت شهر تا ...

TasvirShakhesshahid870

از کردستان می‌رفت

شهید حسین خرازی

آخرین بار بود که از این جاده می‌گذشت. از کنار این درخت‌ها، بوته‌ها، سنگ‌ها که در سنگینی عذاب‌آور آن همه خاطرات تلخ با او شریک ...

TasvirShakhesshahidbakeri10

پیکر برادر

شهید مهدی باکری

وقتی خبر شهادت حمید را به مهدی دادند، او لحظه‌ای سکوت کرد و بعد زیر لب «انا لله و انا الیه راجعون» گفت. معاون حمید، ...

TasvirShakhesshahidbakeri9

ما اردن را دور زدیم!

شهید مهدی باکری

حمید (باکری)، اولین کسی بود که در آن شب پرانفجار و خون قدم بر جزیره‌ی مجنون گذاشت. پشت سرش، اسماعیل و بسیجیان لشکر عاشورا به ...

TasvirShakhesshahid326

قوطی خرما

شهید مهدی باکری

مهدی به چند سنگر سر زد. حواس قدیر به مهدی بود. وقتی صورت مهدی سرخ شد و به پیشانی‌اش چین افتاد، دل قدیری هری ریخت ...

TasvirShakhesshahidbakeri8

الله بنده‌سی[۱]

شهید مهدی باکری

حوصله‌ی وحید داشت سر می‌‌رفت. نیم ساعت می‌شد که چشم به جاده دوخته بود. برای هر ماشین که می‌گذشت، دست بلند می‌کرد؛ اما هیچ کدام ...

TasvirShakhesshahidbakeri7

خاکریز

شهید مهدی باکری

«یعنی چه؟ مگر قرار نبود لودرها به خط بیایند و خاکریز بزنند؟»تا به حالف آقا مهدی را این قدر عصبانی ندیده بودم. رگ‌های گردنش باد ...

TasvirShakhesshahidbakeri4

جهیزیه دخترم

شهید مهدی باکری

باران تازه قطع شده بود. مهدی از پنجره‌ی اتاقش به خیابان نگاه می‌کرد. جوی‌ها لبریز شده و آب در خیابان و کوچه‌های مجاور سرازیر شده ...

صفحه 21 از 62« بعدی...10...1920212223...304050...قبلی »