این اشک ها به پای شما آتشم زدند
شهادت امام حسین علیه السلام؛ شاعر: سید حمید رضا برقعیاین اشک ها به پای شما آتشم زدندشکرخدا! برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا ...
این اشک ها به پای شما آتشم زدندشکرخدا! برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا ...
زان روز که بر خاک فِتاد آن قد و قامت بر خویش فرو رفت ز غم ، صبح قیامت آفاق به سر ، خاک سیه ریخت ز ...
ماه شب از غبار غم زینبم گرفتاز داغم آفتاب، چون ماه شبم گرفت چسبید کام من ز عطش، بر زبان من راه سخن به ...
دختر شه با ادب تا دامن بابا گرفت کار عشق و عاشقی در کربلا، بالا گرفت گفت: ای جان پدر! دیدی که چرخ بیوفا ...
گریه، ای دختر رباب! مکن نرگست، شیشهی گلاب مکن روی غمهای جان، غمی مفزای ز اشک حسرت، دلم کباب مکن روی مخْراش و ...
حسین مانده و زینب، وداع آخر راگرفته مویهکنان، مرکب برادر را کجاست مقصدت؟ ای تکسوار عرصهی عشق!ببین به هر قدمت، دیدگان خواهر را تو یادگار ...
سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت: «فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت» پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست ...
ای اهلبیت! چون سوی یثرب گذر کنیداوّل گذر به تربت «خیرالبشر» کنید پیغام من بس است بدان روضه این قَدَدر کآن خاک را به ...
من که وقف عاشقی کردم، سرم را زینبم!پاسداری کن پس از من، سنگرم را زینبم! با سرانگشت محبّت، پاک کن اشک مرا تا به ...
گر برکشم ز دامنت، ای شهسوار! دستخواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست دل گویدم که از قدم دوست سر مکش جان ...
اگر دشمن زند بعد از تو سیلی، دخترت را هم عجب نبْوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ ...
اگرچه لشکر دشمن، چو موج دریا بودولی حسین چو کوهی هنوز بر جا بود نمانده بود دگر هیچ یک ز یارانش ولی ز کثرت ...
امین وحی بر آن تشنه گر رکاب نگیردقرار در لب کوثر ابوتراب نگیرد برادری که به اسب اجل کنند سوارشز آهن اردل خواهر بود رکاب نگیرد فشاند ...
گفت ای حبیب دادگر! ای کردگار من!امروز بود در همه عمر انتظار من این خنجر کشیده و این حنجر حسینسر کاو نه بهر توست ،نیاید به ...