شهید داور علاقه‌ی شدیدی به مطالعه داشت؛ و یادم هست روزی به من گفت: چرا بیکاری؟ برو، مطالعه کن. جریان واقعه از این قرار بود که داور در گوشه‌ای از حیاط پادگان ماشین اداره را می‌شست. من با یکی از دوستان، خود را به او رسانیدیم و اجازه خواستیم ما این کار را انجام دهیم. وی با لحنی محبّت آمیز از ما تشکّر کرد و من در خواسته‌ی خود اصرار ورزیده، افزودم: برادر، ما فعلاً بیکاریم، اجازه بدهید ماشین را ما بشوییم. وی همین که لفظ «بیکار» را شنید، چهره‌اش متغیّر شد و با لحنی جدّی گفت: «چرا بیکاری؛ بیکاری یعنی چه؟ برو مطالعه کن.


منبع: کتاب «رسم خوبان ۲۷- آگاهی و دانش»؛ شهید داور یُسری، ص ۷۲٫ / این سبز سرخ، ص ۱۰۳٫