اعضای تیم شناسایی عبارت بودند از: قدیر نظامی و حبیب الله مظاهری. حبیب می‌خواست نسبت به آن‌جا توجیه باشد، لذا او را هم با خودمان برده بودیم. نفر چهارم هم شهبازی.

اوّلین نفر که رفت و خط دشمن را دید زد و برگشت، شهبازی بود.

آن‌جا من کنار آقای قدیر نظامی ایستاده بودم، آخر او شناسایی بیشتری در آن‌جا انجام داده و از من توجیه‌تر بود. ایشان داشت من را توجیه می‌کرد. حبیب مظاهری هم در آن ته روستا، منتظر بود تا نوبتش بشود و بیاید توجیه بشود.

ناگهان دیدم محمود شهبازی، در حالی که اسلحه‌اش را به صورت حمایل فنگ درآورده، دارد مثل تیر رو به سمت عقب می‌دود. مو بر تن‌مان راست شد و با خودمان گفتیم: قطعاً عراقی‌ها متوجّه حضور ما در روستا شده‌اند و این طرف آمده‌اند تا ما را اسیر بگیرند که محمود، دارد این‌طور سراسیمه می‌دود و دور می‌شود!

ما هم دوربین را برداشتیم و پشت سر محمود، شروع کردیم به دویدن. حالا او دارد جلوتر می‌دود، ما هم در پی‌اش داریم می‌دویم. منتها می‌دیدیم همان طور که دارد می‌دود، با یکی از دست‌هایش، انگار دارد چیزی را از سر و صورتش دور می‌کند. حیرت کرده بودیم چرا این‌طوری می‌کند؟ سرانجام وقتی به او رسیدیم، معمّا حل شد.

معلوم شد وقتی که ما مشغول شناسایی بوده‌ایم، محمود که حوصله‌اش سر رفته بود، بازیگوشی‌اش گل می‌کند و می‌رود سر وقت کندوی عسلی که به تنه‌ی درختی چسبیده بود. بعد تکّه‌ای از عسل را با موم گرفته و بیرون کشیده تا بخورد. زنبورهای عصبانی هم به او حمله کرده‌اند و او همان‌طور که دارد می‌دود، با یک دست عسل می‌خورد و با دست دیگرش، با زنبورها می‌جنگد!

وقتی به او رسیدیم، دیدیم همچنان آن تکه موم را توی مشت گرفته و با دست آزادش دارد تهاجم زنبوها را پس می‌زند. حتّی حاضر نشد آن موم را رها کند. خب اگر این کار را می‌کرد، طبیعتاً زنبورها ولش می‌کردند. به او که رسیدیم دیدیم لب و چانه‌اش پر از عسل است و می‌جنبد، ولی حاضر نیست بقیه‌ی موم را دور بیندازد.


منبع: کتاب «رسم خوبان ۱۳- سرزندگی و نشاط»؛ شهید محمود شهبازی، ص ۸۸ تا ۹۰٫ / مهتاب خیّن، صص ۱۹۰ ۱۸۹٫