یکی از همسایگان پیرمرد پابرهنه‌ای بود که صحرا رفته بود. تابستان بود و هوا بسیار گرم و این پیرمرد پابرهنه مانده بود. محمد علی وقتی این صحنه را می‌بیند، کفش خود را بیرون آورده و به پیرمرد می‌دهد و خود با پای برهنه به منزل می‌آید.


رسم خوبان ۱۶، کمک به نیازمندان، ص ۸۱٫