به خاطر دارم، سربازی در لشکر بود که صدای خوبی در مدّاحی و خواندن دعا داشت، یک بار سرهنگ صدای او را شنید و به من گفت: «فلانی ترتیبش را بده که این سرباز بیاید به سوله‌ی فرماندهی، می‌خواهم این سرباز در اختیار خودم باشد.» از آن پس هر چند وقت، سرهنگ آن سرباز را صدا می کرد و می گفت: «ذکر مصیبت بخواند،» خودش هم می‌نشست یک گوشه و دست راستش را مشت کرده می‌گذاشت روی بینی‌اش، آن قدر ناله می‌کرد و اشک می‌ریخت که سر آستین لباس نظامی‌اش کاملاً خیس می‌شد؛ حتّی چندین بار افسران لشکر از من پرسیدند که چرا سرآستین سرهنگ که چند وقت خیس می‌شود؟


رسم خوبان ۸؛ تمسّک و اردات به اهل بیت علیهم السلام، ص ۸۳٫/ شیر صحرا، ص ۴۵٫