اصولاً برخورد با این گونه افراد که با جمهوری اسلامی جنگیده و اسیر شده بودند، نیازمند به تصمیمی شجاعانه و اعتماد به نفس داشت و شهید دقایقی آن را دارا بود. چنانچه نقل شده، برای به کارگیری توّابین، در ابتدا کمیته‌ای از سوی اطلاعات آمده بودند و تصمیم داشتند در سنقر پادگانی برای آنان تأسیس کنند. نظر آن کمیته این بود که باید دور تا دور آن پادگان، سیم خاردار نصب شود. شهید دقایقی به شدّت با این عمل مخالفت می‌کند و به آن‌ها می‌گوید: «مگر زندان می خواهید بسازید. اگر به آن‌ها به عنوان اسیر نگاه می‌کنید، این‌جا جای اسرا نیست و اگر به عنوان مجاهد و یک رزمنده حساب می‌کنید، پس دیگر نیازی به سیم خاردار نیست. من نمی‌خواهم این‌جا اردوگاه اسرای جنگی شود، بلکه می‌خواهم پادگانی برای مجاهدین راستین تأسیس گردد.»

ایشان مسئولیت کلیه‌ی اسرای آزاد شده را قبول کرد و در تحول روحی و فکری آن‌ها بسیاری مؤثر بود که می‌توان آثار آن را در عملیات مشخص نمود. با آن‌ها برخورد اسلامی داشت و همه‌ی آن‌ها مورد اعتماد ایشان بودند و همین برخورد والا و انسانی باعث شد که یک تجربه‌ی جدید و بی‌سابقه به موفقیت برسد، به طوری که تمامی توابین با یک روحیّه و انگیزه‌ی بسیار عالی جنگیدند و شهید دادند و پیروزی‌های چشمگیری هم به دست آوردند.

قبل از عملیات کربلای ۲، دو نفر از عراقی‌ها به تیپ بدر پناهنده شدد. شهید دقایقی با آنان به گونه‌ای که حاکی از اعتماد و وثوق ایشان به آن‌هاست، برخورد کرد و به آنان گفت: «ما می خواهیم در این منطقه عملیاتی انجام دهیم و شما باید در این زمینه به ما کمک و مساعدت نمایید تا بهتر بتوانیم حمله کنیم و ….»

و مطالبی از این قبیل را با آنان مطرح می‌کرد. فرماندهان هرچه به او تذکر می‌دادند که این نوع برخورد از لحاظ امنیتی قابل قبول نیست. ایشان اصرار داشت که این دو نفر مورد اعتماد هستند و در روز عملیات به معاون خود می‌گوید که به این دو نفر پیشنهاد کن که اگر بخواهند می‌توانند با ما در عملیات شرکت کنند و در صورت عدم تمایل به شرکت، آزادند.

آن دو نفر از پیشنهاد استقبال می‌کنند. بنابراین به آن‌ها یک قبضه تفنگ و تعدادی فشنگ می‌دهند و چون شهید دقایقی متوجّه می‌شود که به ایشان نارنجک تحویل نداده‌اند، ناراحت می‌شود و خودش چند نارنجک به آنان تحویل می‌دهد و این دو پناهنده نیز به خاطر این اعتماد، قهرمانانه در عملیات شرکت می‌کنند و بعد از آن نیز به مجاهدین می‌پیوندند.

وقتی که در خانواده خود از مجاهدین عراقی صحبت می‌کرد، اشک می‌ریخت و می‌گفت: «شما نمی‌دانید که اینان مظلوم‌تر از ملّت ایران هستند، زیرا صدام آنان را در محدودیت بسیار گذاشته است.»

یکی از نیروهای ایرانی، در حضور اسماعیل با یکی از مجاهدین عراقی برخورد تندی می‌کند. اسماعیل پس از مشاهده‌ی این صحنه به طرف او می‌رود با تندی می‌گوید: «امور مجاهدین به من مربوط است و من به هیچ‌کس اجازه نمی‌دهم که آنان را اذیّت یا آزار کند. اینان ودیعه‌ی امام در دست من هستند و باید از آنان نگهداری کنم.»

آنان نیز با او به عنوان یک برادر بزرگ رفتار می‌کردند. اسماعیل بسیار علاقه داشت که مجاهدین تشکیل خانواده بدهند و امکاناتی را نیز برای این مهم فراهم آورد. حتّی در خواستگاری همراه با آنان می‌رفت و برایشان از ایرانی‌ها یا عراقی‌ها خواستگاری می‌کرد. ایشان به تدارکات تیپ ابلاغ کرده بود که هر کس ازدواج کرد، به او یک حلب روغن، یک کیسه برنج، شکر و چند پتو و سایر مایحتاج ابتدایی بدهند و به معاون خود ـ که از برادران پاسدار بود ـ همیشه با تأکید می‌گفت: «این‌ها مهمان ما هستند و مهمان «حبیب الله» است و باید به آنان به چشم یک مهمان نگاه کنیم و برخوردمان با این برادران منبعث از فرهنگ اسلامی باشد.»

اخلاق جذاب او باعث شد بود که در تمام صحنه‌ها و حتّی در داخل خانواده‌های مجاهدین جا داشته باشد.


منبع: کتاب رسم خوبان ۱، اخلاق، صفحه‌ی ۸۲ـ۸۶/ نرم افزار چند رسانه‌ای شاهد. ویژه‌ی سردار شهید اسماعیل دقایقی.