شهید مزاری یک وانت پیکان داشت که وقف پایگاه بسیج بود. وی پشت این ماشین نمی‌نشست و رانندگی به عهده‌ی من بود. معمولاً ما سر ساعت مقرر با ۶۰۰ـ۷۰۰ نایلون شامل لوازم مصرفی مورد نیاز به درِ خانه‌های نیازمندان می‌رفتیم و آن‌ها را توزیع می‌کردیم. گاهی اوقات خودش به در خانه نمی‌رفت و به من می‌گفت که فلان چیز را ببر درِ فلان خانه و بیا.

روزی ایشان به دریکی از خانه‌ها رفت و مقداری از این وسایل را تحویل داد. من اطلاع نداشتم که این خانه متعلق به کیست. ایشان تذکر داد که شما حق ندارید بیایید. در ماشین بنشینید تا من بیایم، فقط بسته‌های سنگین را تدم در بیاورید و بروید.

بعلاوه این که مقداری پول در پاکت گذاشت و با خود برد. بعد از شهادت شهید متوجّه شدم که این خانه متعلق به کسی است که پسر آن خانواده هر جا که می‌نشست علیه حاج آقا صحبت می‌کرد، امّا ایشان معتقد بود که چون سادات هستند، به گردن ما حق دارند. پس باید حق ایشان را ادا کنیم.


منبع: کتاب رسم خوبان ۱، اخلاق، صفحه‌ی ۳۰ـ ۳۱/ ترمه نور، ص ۲۹۶٫