امین وحی بر آن تشنه گر رکاب نگیرد

قرار در لب کوثر ابوتراب نگیرد

 

برادری که به اسب اجل کنند سوارش

ز آهن اردل خواهر بود رکاب نگیرد

 

فشاند دختر زهرا به راه شاه گلابی

که آسمان ز گُلی آن چُنان گلاب نگیرد

 

لبش ز سوز عطش خشک گشته جای عجب نیست

به شاه ختمِ فَتَحنا اگر رباب نگیرد

 

رقیّه آب بپاشید ز اشک چشمه ی چشمش

فرات در خور آن چشمه خود سراب نگیرد

 

ز دیده اشک نریزد ،چسان حریم ولایت؟

قرار دردل آتش ،بلی کباب نگیرد

 

خموش باش حسینی !ز شرح این غم عظمی

که شرح این غم عظمی ،دو صد کتاب

 

شاعر: حسینی سعدی زمان