بسم الله الرحمن الرحیم

نثار روح مقدس حضرت صدیقه ی طاهره فاطمه ی زهرا سلام الله علیها صلواتی مرحمت بفرمایید.

خب شما [که] کتابتان را گرفتید، شما که اهل کتاب هستید، این فراز قبلی را برای ما قدری بخوانید. شما کتاب نیاورده اید؟ چرا؟ خب شما [نفر دیگر] چند عبارت بخوانید.

شاگرد: بسم الله الرحمن الرحیم إذا سلک الطالب فی التحصیل فوق ما یقتضیه حاله أو تحمله طاقته و خاف ضجره أوصاه بالرفق بنفسه و ذکره‏ ِقَوْلِ النَّبِیِّ ص‏ إِنَّ الْمُنْبَتَّ لَا أَرْضاً قَطَعَ وَ لَا ظَهْراً أَبْقَى‏. و نحو ذلک مما یحمله على الأناه و الاقتصاد فی الاجتهاد. و کذلک إذا ظهر له منه نوع سآمه أو ضجر أو مبادئ ذلک أمره بالراحه و تخفیف الاشتغال و لیزجره عن تعلم ما لا یحتمله فهمه أو سنه من علم أو کتاب یقصر ذهنه عن فهمه فإن استشاره من لا یعرف حاله فی الفهم و الحفظ فی قراءه فن أو کتاب لم یشر علیه حتى یجرب ذهنه و یعلم حاله منیه المرید ۲۰ ؛ باب۱۷ – إیصاء الطالب بالرفق إذا سلک فوق ما یقتضیه حاله …..  ص : ۲۰۰ .

استاد: صلوات [ختم] بفرمایید.

اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

“الثالث العشر اذا کان متکبر ببعض العلوم لا غیر لا ینبغی‏ له‏ أن‏ یقبح‏ فی‏ نفس‏ الطالب‏ العلوم‏ التی وراءه کما یتفق ذلک کثیرا لجهله المعلمین فإن المرء عدو ما جهل‏ و هکذا ینبغی أن یوسع على الطالب طریق التعلم فی غیره و إذا رأى مرتبه العلم الذی بیده متأخره عما بید غیره یرشده إلى من بیده السابق فإن ذلک هو الواجب من نصح المسلمین و حفظ العلم و الدین و أتم الدلیل على کمال المعلم و موجب الملکه الصالحه للمتعلم‏” منیه المرید ۲۰۱  باب  ۱۸ – إذا کان متکفلا ببعض العلوم لا غیر …..  ص : ۲۰۱

این [عبارت] هم از آن نکات بسیار واقع بینانه و سازنده است. ما فکر می کردیم که این مشکلات مال زمان های متاخر [است؛] [ولی بالعکس، از این عبارت] معلوم می شود که در آن زمان هم [این] مشکلات وجود داشته [است].

حسد، بیماری مهلک

گاهی  کسی در ادبیات خیلی مهارت دارد و شاگردانی که به غیر این رشته علاقه نشان می دهند [را] تقبیح می کند [و به اصطلاح] یک جور مچ گیری می کند و می گوید [شما] به دنبال آن علوم رفتید و در اینجا کم آوردید. کم و بیش این نوع کم بینی [و] عدم سعه صدر در هر تخصصی هست. واقعا عالم های ساخته نشده، حسودند و آنچه را که خود دارند، همان را میخواهند [بزرگ] کنند تا گرایش [یا] علاقه ای به غیر خودشان پیدا نشود.

یکی از چیزهایی که ما در تمام رشته های زندگی باید دقت کنیم، نفی حسد است. بیماری مهلک حسد، تنها یک مرض نیست که قابل تحمل باشد؛ بلکه إِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ‏ النَّارُ الْحَطَب‏” الکافی ج‏۲  ص  ۳۰۶   باب الحسد.  [حسد] مثل خوره، [ایمان را] می خورد. انسان حسود، ایمانش را با خودش به قبر نمی برد. حسد، آدم را بی دین و بی ایمان می کند. منشا بسیاری از جنگ ها، خونریزی ها، درگیری ها و شکاف ها، حسد بوده است. این یک جهت.

[جهت] دوم [این است که]: “النَّاسُ‏ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا” نهج البلاغه (للصبحی صالح)  ص۵۰۱٫؛ انسان با ذهن خود به چیزی که خیلی اشراف ندارد، داوری می کند و با توهمات خود یک چیز خوب را بد می بیند و بد معرفی می کند.

برخورد امام رحمه الله با حسد

رئیس تفکیکی ها که آدم بسیار مقدسی بوده است، [یعنی] مرحوم آقای مروارید، از امام رحمه الله علیه که رضوان خدا بر ایشان باد، [نقل می کند که وقتی] رضاخان عمامه ها را برداشت، ما نمی توانستیم [بدون] عمامه ها بیرون برویم؛ اما ایشان اجازه دادند [که بدون عمامه بیرون برویم و]  برای اینکه کار بر ما آسان شود، ایشان هم بدون عمامه بیرون آمدند، تا برای ما تسکینی باشد.

[ایشان] یک انسان فوق العاده مقدس با روحیه ی طلبگی [بودند؛] ولی امام برخوردی با ایشان کرده بودند و فرمودند که من اول مقداری بحث را [به صورت] علمی با [ایشان] شروع کردم. او چیزی گفت و ما جوابش را دادیم. دو سه تا مطلب [که] بین ما و ایشان مبادله شد، دیدم که اصلا متوجه نمی شود. دیدم که غیر از احترام با این آدم نباید بحث کرد؛ [چراکه] اصلا حدش نیست. خداوند متعال فهم فلسفی به ایشان نداده و رتبه اش همان است. چون پر ندارد که پرواز کند، یک توهمات ذهنی ای دارد و با همان ذهنیت خودش هم برخورد می کند. خب حضرت امام رحمه الله علیه ادب و احترام کرده بود و دیگر خیلی مجادله را پیش نبرده بود. او هم به امام علاقه مند شده بود.

بعد ها که یکی از کتاب هایی که امام رحمه الله علیه در فلسفه نوشته بود، به ایشان رسید، دوباره عَلم مخالفت برداشته بود تا [اینکه روزی] مریض شد و در بیمارستان، خودش پیغام داده بود که به حاج آقا روح الله بگویید بیاید به عیادت من.

اجمالا انسان های مقدس ولی محدود، با ذهن محدود و با معلومات محدود، غیر از آن دایره ای را که خودشان طی کرده اند قیچی می کنند. این هم یکی از مشکلات [است] که انسان آنچه را که خودش ندارد، انکار می کند. [این] بی توفیقی بالایی است. خیلی ها چیزهایی دارند، [ولی] چون ما نداریم، باورمان نمی آید که او داشته باشد. بعضی ها مکاتباتی دارند، رویاهای صادقه ای دارند و توفیقاتی فوق عادت ما دارند [که وقتی این مطالب در بعضی جاها] گفته می شود، [برای] بعضی ها خیلی سنگین است؛ لذا به تردید می افتند و شروع می کنند به جوسازی کردن و اینجا و آنجا بدگوئی کردن. [چنین چیزی] هم خلاف انصاف است و هم خلاف ظرفیتی است که یک انسان باید برای خودش کسب کند.

کتاب اسفار را نجس می دانستند!

امام رحمه الله علیه در مدرسه ی فیضیه درس اسفار را شروع کردند. یک عده ای [هم به] درس فلسفه ی ایشان می رفتند. آقازاده ی ایشان، حاج آقا مصطفی رحمه الله علیه آمده بود و در منبع [آبی] که در مدرسه ی فیضیه گذاشته بودند و مردم می آمدند و آب می خوردند، آب خورده بود؛ اما طلبه ها ظرفی که ایشان آب خورده بود را بردند و آب کشیدند؛ یعنی [آن را] نجس می دانستند.

بعضی آخوندهای بی توجه [نیز]، کتاب اسفار را دست نمی زدند [و آن را] با انبر برمی داشتند که نکند این کتاب نجس باشد و وجود آن ها را نجس کند! [این داستان] در حوزه ی قم [اتفاق افتاده بود.] در مشهد که اساساً فلسفه، کفر و زندقه بوده است و هیچ وقت کسی جرات نداشته که در آنجا یک میدان برای حکمت و فلسفه باز کند، مجاهد بزرگی که از جوها نترسید و راه فلسفه را هموار کرد، مرحوم علامه ی بزرگوار آقای طباطبایی رضوان الله تعالی علیه  وجود داشت.

قبل از آقای طباطبایی، از امام [به اصطلاح] استخوان دارتر نداشتیم. امام از ابتدای طلبگی اش عنصری نورانی، خود ساخته، شجاع، نترس و خط شکن بود؛ ولی جوّ تند حوزه اجازه ی ادامه ی حرکت عقلی را به امام نداده بود و بالاخره حضرت امام درسش را تعطیل کرد و ادامه نداد.

رونق فلسفه و تفسیر در حوزه علمیه

[بعد از اینکه] آقای طباطبایی آمد، ایشان دو کار بسیار مهم و [انجام] نشده را با عنایات و تاییدات غیبی در حوزه باب کرد و الحمدلله [رونق] گرفت و تا به امروز ادامه دارد. یکی درس فلسفه بود و دوم درس تفسیر. تفسیر در حوزه ها به عنوان یک درس باب نبود و اگر کسی تفسیر می گفت، جزء علما به حساب نمی آمد؛ [بلکه] عالم کسی بود که فقه و اصول بلد باشد. غیر از این رشته اگر کسی در رشته حدیث، تفسیر، عرفان و کلام اگرچه  مبرّز هم بود، محدود بود و خیلی مهم نمی شد و خیلی مورد توجه حوزه نبود.

مأموریت مهم علامه طباطبایی

مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله علیه آمدند و درس حکمت را شروع کردند و من یقین دارم که این ماموریتی بود که آقای طباطبایی اجرا کردند؛ وگرنه آقای طباطبایی بیان خیلی خطابی نداشت. ایشان از نظر بیان خیلی نرم و ملایم و متعارف بود؛ و با این بیان ملایم و متعارف شهرتی هم نداشتند.

در نجف استاد ایشان و جمعی که به درس آقای قاضی رحمه الله علیه می رفتند، منزوی بودند و مرحوم آقا سید ابوالحسن رضوان الله تعالی علیه نیز شهریه آقای قاضی را قطع کرده بود. ایشان بیست و چند فرزند داشت و آهی هم در بساط نداشته و از نظر معیشتی در تنگنای عجیبی بود. آقای سید ابوالحسن [که] رضوان خدا بر ایشان باد در اثر رعایت جو عمومی حوزه نمی توانست ارتباط مستقیم با آیت الله قاضی رحمه الله علیه داشته باشد؛ لذا شهریه رسمی اش قطع شده بود. ولی شبانه آقای سید ابوالحسن رضوان الله تعالی علیه به درب خانه ی آقای قاضی رحمه الله علیه می رفتند و هم اظهار ارادت می کردند و هم کمک می کردند.

لطمه ی آیه الله بهجت از حسودان

جو عمومی نجف اقتضایی برای درس معرفت، خودسازی و اخلاق نداشت. [زمانی که] مرحوم آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه به درس آقای قاضی رحمه الله علیه رفته بود، بعضی از آخوندهای حسود همشهری به ابوی آقای بهجت نامه نوشتند که چه نشسته اید که دارند فرزندت را سوفی می کنند! به جای آنکه بیاید فقیه مجتهد شود، وصل شده است به گروهی که راهشان درست نیست. مرحوم پدر ایشان نامه ای به آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه نوشت که من راضی نیستم به عنوان پدر، که شما غیر از درسهای متعارف حوزه در هیچ درسی و در هیچ امر مستحبی شرکت نمایید.

مرحوم آقای بهجت نامه ی پدرشان را خدمت آقای میرزا علی آقای قاضی می آورد و می خواند و آقای قاضی دستور می دهد که شما به توصیه پدرت عمل کن. چند سال یک تشنه ی بی قرار خود را از چشمه ی فیاض جوشان وجود آقای قاضی محروم می کند که هم رضایت پدرش را تامین کند و هم دستور استادش را؛ ولی بعد ظاهراً در بین شاگردهایی که آقای قاضی داشته اند، [به کلاس درس] می آید.

آن هایی که به جایی رسیده اند، مانند مرحوم آقا علی اکبر مرندی، حاج عباس قوچانی و…  آن ها مدتی طولانی با آقای قاضی بوده اند؛ مثلاً آقای میرزا علی اکبر مرندی بیش از سیزده سال از محضر آقای قاضی بهره برده اند؛ اما آقای بهجت چهارسال از محضر وی بهره مند شدند و در این چهارسال، خدای متعال آن چنان سرعتی به ایشان داده بود که گویا از همه، گوی سبقت را برده بودند.

آقای میلانی نیز از شاگردهای آقا میرزا علی قاضی بودند و همچنین آقا میرزا ابراهیم سیستانی نیز از شاگردان رده اول آقای قاضی بودند و ظاهراً هم از نظر معنوی…