توی سنگر، گاهی وقتها اتفاق میافتاد که شهید حسینی دست روی سینهاش میگذاشت و عرض ادب میکرد. این کار او براری ما جای سؤال شده بود. فکر میکردیم شاید زیارت عاشورا میخواند و برای سلام دادن به امام حسین (علیه السلام) از جا بلند میشود و ادای احترام میکند.
این کار شهید حسینی به یک راز تبدیل شده بود، تا این که چند ساعت قبل از شهادت، رازش را برای یکی از بچّهها فاش میکند و میگوید: «حال که زمان شهادت نزدیک شده است، میخواهم رازم را فاش کنم. زمانی که میایستادم و ادای احترام میکردم، به خاطر حضور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود. ایشان گاهگاهی برای سرکشی به بچّهها وارد سنگر ما میشد و من با دیدن امام عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) ادای احترام می کردم.»
ساعتی بعد از فاش شدن این راز، خمپارهای نزدیک او منفجر شد. سرش به طور کامل از بدن جدا شد، امّا شال سبزی که بر گردن داشت همچنان روی شانههای بیسرش باقی ماند.
رسم خوبان ۸؛ تمسّک و اردات به اهل بیت علیهم السلام، ص ۱۹ و ۲۰٫/ مسافران آسمانی، صص ۵۶ – ۵۵٫ متأسفانه نام کامل شهید در منابع ذکر نشده است.
پاسخ دهید