کفالت و سرپرستی پیامبر

رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در کنف حمایت جدّش عبد المطّلب زندگی می‌کرد. عبد المطّلب به نیکی از نوه‌اش سرپرستی کرد و تا او نمی‌آمد، غذا نمی‌خورد. حتّی روایت شده که از پیامبری‌اش آگاه بود. مطابق این روایت به کسی که می‌خواست در سنین خردسالی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از جایش بلند کند، گفت: فرزندم را رها کن که پادشاه است.[۱] علی الظاهر این روایت معتبر است.

علاوه بر این پیشگویی سیف بن ذی یزن که به هنگام دیدار عبد المطّلب از یمن، به او گفته بود و نیز دلایل و اشارات دیگر، این عقیده را در قلب عبد المطّلب محکم کرد و موجب شد که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جایگاه ویژه‌ای نزد جدّش به دست آورد.[۲]

عبد المطّلب، در هشت سالگی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درگذشت، امّا پیش از مرگ، سرپرستی او را به ابوطالب سپرد که نه بزرگ‌ترین فرزند پدر بود و نه ثروتمندترین آن‌ها؛ زیرا بزرگ‌ترین آن‌ها حارث بود و ثروتمندترین برادران عبّاس. عذر عبّاس این بود که در آن هنگام کوچک بود و فقط دو سال از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بزرگ‌تر. هر چند از نظر ما سن او خیلی بیشتر از این بود. از سوی دیگر ابوطالب برادر پدری و مادری عبدالله بود. مادرشان فاطمه مخزومی بود. طبیعی است که از این جهت نسبت به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مهربان‌تر و عطوفت بیشتری داشته باشد.

ابوطالب و همسرش فاطمه بنت اسد آن‌قدر به فضایل و مکارم روحی و روانی و طهارت نفسانی آراسته بودند که شایسته‌ی کفالت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشند.

به هر حال عبد المطّلب از فرزندش ابوطالب پیمان گرفت که رعایت و کفایت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بر عهده گیرد؛ زیرا علاوه بر آنچه گذشت، او شریف‌ترین و گرامی‌تران برادران خود بود و جایگاه ویژه‌ای نزد قریش داشت و منزلت او از همگان برتر بود. ابوطالب به نیکی از عهده‌ی این کار برآمد و همواره برادرزاده‌اش را گرامی و بی‌نهایت دوست می‌داشت و در طول زندگی، همیشه با دست و زبان او را یاری کرد. در این‌باره در فصل جداگانه‌ای سخن خواهیم گفت.

 

سفر نخست پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شام

می‌گویند: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همراه عمویش ابوطالب به شام سفر کرد. در این سفر بحیرا، راهب بصری او را دید و به عمویش گفت: او پیغمبر این امّت است. بحیرا اصرار کرد که محمّد را به مکّه بازگردانند تا یهودیان که نشانه‌های پیغمبری را در او می‌بینند، او را نکشند. نشانه‌های پیغمبر آخر الزّمان در کتاب‌های یهودیان آمده بود و از نظر بحیرا آن نشانه‌ها در محمّد موجود بود. ابوطالب او را روانه‌ی مکّه کرد.

در روایت ابوموسی اشعری آمده که بحیرای راهب همچنان ابوطالب را سوگند می‌داد تا این‌که او را برگرداند. ابوبکر، بلال را همراه محمّد فرستاد. راهب بصری به او نان شیرینی و روغن داد.[۳]

در یک روایت دیگر آمده که هفت نفر تصمیم گرفتند، محمّد را بکشند، امّا بحیرا نگذاشت. آنان با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیعت کردند و همراه او ماندند.

از نظر ما این روایات درست نیست، زیرا؛

الف) پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن زمان دوازده سال داشت. برخی هم سن او را در این سفر، نه سال دانسته‌اند.[۴] از سوی دیگر ابوبکر بیش از دو سال از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کوچک‌تر بود و بلال پنج تا ده سال از ابوبکر کوچک‌تر.[۵]

آیا امکان دارد که ابوبکر در این سن و سال به شام سفر کند و در کارهای چنین مهمّی فرمان دهد؟! آیا ممکن است بلال که در آن زمان کودک خردسالی بود یا مطابق برخی اقوال هنوز متولّد نشده بود، در این سفر دور و دراز همراه ابوبکر باشد؟! آیا او می‌توانست مسئولیت بازگرداندن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از بصری به مکّه را به عهده بگیرد؟! در حالی که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چندین سال از بلال بزر‌گ‌تر بود؟!

ب) مگر چه ارتباطی بین ابوبکر و بلال بود که او را چنین فرمان می‌دهد؟

ابوبکر صاحب بلال نبود، بلکه امیه بن خلف مالک او بود. آن‌چنان که خود می‌گویند: ابوبکر سی سال بعد او را خرید.[۶] این در صورتی است که نگوییم: پیغمبر بلال را خرید و آزاد کرد. از این رو اصلاً ابوبکر مالک بلال نشد.[۷]

ج) راوی این خبر، ابوموسی اشعری است که هنوز به دنیا نیامده بود؛ چنان‌که می‌گویند: ابوموسی ده یا هشت سال پیش از بعثت متولّد شد. همچنان‌که او در سال هفتم هجرت، سال فتح خیبر وارد مدینه شد. در حالی که مسئله‌ی فوق حدود سی سال پیش از بعثت بود.

د) مطابق نقل مغلطای و دمیاطی ابوبکر اصلاً در این سفر نبود. شاید به همین دلیل، ترمذی این حدیث را غریب خوانده و این کثیر در صحّت آن تردید کرده است؛ چنان‌که ذهبی نیز گفته است:

گمان می‌برم این حدیث ساختگی باشد. بخشی از آن باطل است.[۸]

راز ساختگی بودن این حدیث اثبات این مطلب است که ابوبکر سال‌ها پیش از بعثت به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورد تا بدین ترتیب ایمان او از همگان حتّی علی (علیه السّلام) و خدیجه (علیها السّلام) و بلکه از خود پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بیش‌تر باشد!

نووی می‌گوید:

ابوبکر از همه‌ی مردم زودتر مسلمان شد. او در بیست سالگی ایمان آورد. گفته‌اند: پانزده ساله بود که مسلمان شد.[۹]

صفوری شافعی نیز مدّعی است که «ایمان ابوبکر پیش از تولّد علی بن ابی‌طالب بود.»[۱۰]

دیار بکری روایتی از عبدالله بن عبّاس درباره‌ی داستان بحیرای راهب آورده که در آخر آن می‌گوید:

پیش از آن‌که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مبعوث شود، یقین و تصدیق در قلب ابوبکر جا گرفت.[۱۱]

به نظر شما چرا بحیرای راهب، بلال، حارث و دیگر کسانی را که در این قضیه حضور داشتند، از سابقان اسلام نشمرده‌اند؟! مگر چه کسی از وقوع اسلام در قلب ابوبکر خبر دارد؟ آن هم پیش از آنان یا بدون آنان؟! از کجا فهمیدند که اسلام و تصدیق در قلب ابوبکر جا گرفت؟!

این پرسش‌ها و گفته‌ها در صورتی است که اصل قضیه را درست بدانیم.

لازم می‌دانیم در پایان بحث به یک نکته‌ی دیگر اشاره کنیم. مطابق برخی روایات، راوی تردید دارد که آیا سفر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شام همراه عمویش ابوطالب بود یا همراه جدّش عبد المطّلب؟![۱۲] بدین ترتیب روایت ابوموسی که از همراهی ابوبکر و بلال سخن می‌گفت، مشکل‌تر و پیچیده‌تر می‌شود، زیرا چنان‌که آوردیم، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به هنگام وفات عبد المطّلب هشت ساله بود.

از نظر ما درست آن است که عمویش ابوطالب با او به مکّه بازگشت[۱۳] و نه ابوبکر و نه دیگران. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سفر دیگری هم به شام داشت که در جای خود از آن سخن خواهیم گفت.

شبانی و گوسفندچرانی

برخی از مورّخان بیان کرده‌اند که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در قبیله‌ی بنی سعد، آن‌جا که دوره‌ی شیرخوارگی خود را گذراند؛ گوسفندچرانی کرد؛ چنان‌که برای خانواده‌اش و حتّی برای مردم مکّه نیز شبانی کرد. برخی از جمله بخاری در باب اجاره و دیگر ابواب فقهی از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده‌اند که فرمود:

خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر این‌که پیش از آن گوسفندچرانی کرد. صحابه پرسیدند: شما هم؟! فرمود: آری، در ازای دریافت قراریط برای مردم مکّه گوسفندچرانی کردم.[۱۴]

قراریط را جزئی از درهم و دینار دانسته‌اند که با آن خریدهای ناچیز و اندک را انجام می‌داده‌اند.[۱۵]

ما، در صحّت این داستان تردید جدّی داریم که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای کسانی جز خانواده‌اش در مقابل اجرتی چنین پست که حتّی پیرزنان هم از گرفتن آن ابا دارند، برای مردم مکّه شبانی کرده باشد. این مبلغ در مقابل وقت و زحمتی که صرف چرانیدن گوسفندان می‌شود، بسیار ناچیز است. دلایل ما به شرح زیر است:

الف) یعقوبی که یکی از محدود مورّخان دقیق است، تأکید کرده که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هرگز اجیر کسی نبوده است.[۱۶]

ب) روایات در این‌باره تناقض دارد. در حالی که در برخی واژه‌ی «لأهلی» -برای خانواده‌ام- آمده، برخی دیگر می‌گویند: «لأهل مکّه» -برای مردم مکّه- در حالی که در برخی روایات واژه‌ی «قراریط» آمده، در شماری دیگر کلمه‌ی «اجیاد» ثبت شده است. در صورتی که راوی همه‌ی این روایات یک نفر باشد، قطعاً از او نمی‌پذیرند. بلی، برخی گفته‌اند: مردم عرب، قراریط را نمی‌شناختند. این واژه نام مکانی در مکّه است.[۱۷] سؤال این است که چرا فقط در همان مکان شبانی کرد؟ و چرا به جاهای دیگر نرفت؟! با صرف نظر از آنچه گذشت، اختلاف روایت در واژه‌های «قراریط» و «اجیاد» از این جهت است که هر دو واژه نام یک محل یا دو محل نزدیک به هم بوده است. با این حال ممکن است اشکال شود که در روایت بخاری «علی قراریط» آمده و واژه‌ی «علی» ظاهراً بر اجرت دلالت دارد. شاید بتوان چنین پاسخ داد که قراریط نام کوهی در مکّه بوده و پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالای آن، گوسفندچرانی کرده است. باید دانست که بر صحّت هیچ یک از این احتمالات، شاهدی نداریم. وانگهی در صورتی باید سراغ این شواهد رفت که سند روایت صحیح باشد و از معصوم (علیه السّلام) نقل کنند. در حالی که در این مورد، وضع چنین نیست، بلکه روایت از ابوهریره و دیگر کسانی است که نمی‌توان به آن‌ها اعتماد کرد.

سفر دوم پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شام

می‌گویند: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای بار دوم در سن بیست سالگی به شام مسافرت کرد.[۱۸] این سفر، یک سفر تجارتی بود که به پیشنهاد ابوطالب برای خدیجه انجام شد. هنگامی که روزگار بر آنان سخت شد و سال‌های دشواری را تجربه می‌کردند، ابوطالب پیشنهاد کرد که همانند دیگران اموالی از خدیجه بگیرد، امّا پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حاضر نشد خود را به خدیجه عرضه کند. هنگامی که خدیجه از این گفتگو با خبر شد، خود اقدام کرد و دو برابر اموالی که به دیگران می‌داد، در اختیار حضرت گذاشت، زیرا پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به امانت‌داری، راست‌گویی و اخلاق کریمانه می‌شناخت. مطابق روایت برخی، ابوطالب خودش با خدیجه در این‌باره صحبت کرد. خدیجه شادمانی و تمایل خود را به این کار اظهار داشت و آنچه اجرت می‌خواست، به او داد.

پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اموال خدیجه به شام رفت و چند برابر دیگران سود کرد. در این سفر برخی کرامات از آن حضرت دیده شد. هنگامی که کاروان بازگشت، میسره غلام خدیجه که همراه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، داستان را به خدیجه گزارش کرد. او نیز علاوه بر گزارش میسره، آنچه را خودش از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دیده بود، به ورقه بن نوفل که پسرعمویش بود -و البتّه ما، در این‌باره تردید داریم- خبر داد. ورقه به او گفت: اگر آنچه گفتی، درست باشد، بدان که او پیغمبر این امّت است.[۱۹]

از این پس خدیجه زمینه را برای ازدواج با محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فراهم کرد. روایات جناباذی نیز بر این مطلب دلالت دارد. این روایت به صراحت بیان می‌کند که سفر تجارتی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گونه‌ی مضاربه بود و لا غیر.[۲۰]

روایت علامه مجلسی هم مؤیّد این مطلب است. او روایت می‌کند که ابوطالب با محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از تجارت مردم با اموال خدیجه سخن گفت و او را تشویق کرد که او هم چنین کند. این‌گونه بود که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شام رفت.[۲۱]

این مطلب اقتباسی از فصل دوم بخش سوم ترجمه‌ی کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌باشد،


[۱]. الکافی، ۱/۳۷۲٫

[۲]. ر.ک: البدایه و النهایه، ۲/۳۲۹-۳۳۰٫

[۳]. الثقات، ۱/۴۴؛ البدایه و النهایه، ۲/۲۸۵؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۳۴؛ تاریخ الخمیس، ۲/۲۵۸؛ سیره حلبی، ۱/۱۲۰؛ سیره دحلان، ۱/۴۹٫

[۴]. ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ۲/۳۳؛ سیره حلبی، ۱/۱۲۰٫

[۵]. سیره حلبی، ۱/۱۲۰٫

[۶]. تاریخ الخمیس، ۱/۲۵۹؛ سیره مغلطای، ۱۱٫

[۷]. در همین کتاب، در این‌باره صحبت خواهیم کرد.

[۸]. تاریخ الخمیس، ۱/۲۵۹؛ سیره حلبی، ۱/۱۲۰٫

[۹]. الغدیر، ۷/۲۷۲٫

[۱۰]. نزهه المجالس، ۲/۱۴۷٫

[۱۱]. تاریخ الخمیس، ۱/۲۶۱٫

[۱۲]. الطبقات الکبری، ۱/۱۲۰؛ ۲/۲۸۶٫

[۱۳]. المصنّف، صنعانی، ۵/۳۱۸؛ سیره ابن هشام، ۱/۱۹۴٫

[۱۴]. صحیح بخاری، ۴/۳۶۳؛ سیره دحلان، ۱/۵۱٫

[۱۵]. سیره حلبی، ۱/۱۲۵؛ سیره دحلان، ۱/۵۱؛ فتح الباری، ۴/۳۶۴٫

[۱۶]. تاریخ یعقوبی، ۲/۲۱٫

[۱۷]. فتح الباری، ۴/۳۶۴؛ سیره حلبی، ۱/۱۳۶٫

[۱۸]. بحار الانوار، ۱۶/۹؛ کشف الغمّه، ۲/۱۳۶: سفر تجاری او به بازار حبشه در تهامه بود.

[۱۹]. ر.ک: البدایه و النهایه، ۲/۲۹۶؛ سیره حلبی، ۱/۱۳۶٫

[۲۰]. کشف الغمّه، ۲/۱۳۴؛ بحار الانوار، ۱۶/۹٫

[۲۱]. بحار الانوار، ۶/۲۲؛ الخرائج و الجرائح، ۱۸۶٫