بسم الله الرّحمن الرّحیم

در جلسات گذشته، در کنترل و درمان، در پاکسازی ذهن و در هدایت مسیر تفکر، آن چه برای انسان مفید واقع می شود اموری را از آیات، روایات و کلام بزرگان خصوصاً علامه ملا مهدی نراقی اعلی‌الله‌مقامه‌شریف به محضر شما تقدیم داشتیم، مسئله مهم و سرنوشت ساز “تفکر درست” است. گفته شد فکر بر عمل تقدم دارد و فکر را تعریف نمودیم، حال مسئله این است که فکر فرصت دادن به خود است، عمل، گفتگو، رفت و آمدها، همه این ها کشاندن آدم به بیرون است، اما فکر خلوت با خود است! آدم در بیست و چهار ساعت یا کار می کند یا حرف می زند یا قرآن می خواند یا کتاب می خواند، کتاب خواندن، قرآن خواندن همه این ها بسیار خوب است، اما جای فکر را نمی گیرد.

نقش تفکر در پاکسازی دل

در قرآن خواندن، مسئله تدبر، تفکر، به تلاوت روح می دهد، پیامبر مکرم اسلام صلی الله‌و‌علیه‌و‌آله می فرماید: رُبَّ تالَ القرآن و القرآنُ یَلعنُه. بحار الأنوار، (ط – بیروت)، ج‏۸۹، ص۱۸۴، باب ۱۹ فضل حامل القرآن – ای بسا تلاوت کننده قرآنی که قرآن او را لعنت می‌کند.  

گاهی افرادی قرآن می خوانند، ولی قرآن آن ها را لعن می کند، با قرآن سنخیتی ندارند، آدم قبل از این که قرآن بخواند فکر کند قرآن چیست؟ اگر انسان با فکر سراغ قرآن برود، او را هدایت می کند! آدم بداند، توجه داشته باشد، با فکر رسیده باشد به این معنا که قرآن نسخه الهی است، قرآن دارو است، قرآن راه زندگی است، به سعادت می رسد! اگر انسان نسخه طبیب را به عنوان درمان تلقی نکند، صرف این که دکتر نسخه برای انسان نوشت، آدم خوب می شود یا خوب نمی شود؟! نسخه برای عمل به آن است، طبیب پرهیز می دهد و داروهایش برای کسی که اهل پرهیز است مفید واقع می شود! ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ بقره؛ ۲

” فکر یافتن خود است، خلوت با خود است، آدم اندکی هم با خودش بنشیند! همه اش با دیگران نشستن، همه اش وجود را با بیرون گذراندن کار عقلایی نیست، آدم خودش هم از خودش سهمی دارد و سهمی که انسان از خودش می برد، همان آناتی است که با خودش خلوت کرده و فکر می کند! “

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً اسراء؛ ۸۲ قرآن کتاب شفاء و رحمت است برای کسانی که از رذایل پرهیز کنند، بنابراین فکر در نحوه استفاده از قرآن کارساز است، و إلا آدمی که صاحب فکر و پرهیز نیست، آدم ظالم است، ظالم یعنی خروج از راه، ظلم خروج از پوسته انسانیت است. آدمی که از مسیر فطرت و حق خارج می شود ظالم است. وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً همین قرآن کریم برای کسی که ظلم می کند هدایت که نیست، بلکه خسارت است! آن چنان را آن چنان تر می کند، بنابراین فکر یافتن خود است، خلوت با خود است، آدم اندکی هم با خودش بنشیند! همه اش با دیگران نشستن، همه اش وجود را با بیرون گذراندن کار عقلایی نیست، آدم خودش هم از خودش سهمی دارد و سهمی که انسان از خودش می برد، همان آناتی است که با خودش خلوت کرده و فکر می کند!

 

اثرات خلوت با خود

مرحوم آیت حق، جمال السالکین، علامه آقا سید علی قاضی روحی‌فداه  که آقای بهجت را پرورش داد، علامه طباطبایی را ساخت و بزرگانی در دامن ایشان رشد کردند که هر یکی از آن ها یک عالم بودند و خورشید آسمان نور و هدایت بودند، ایشان پدری دارد به نام آیت الله آقا سید حسین قاضی اعلی‌الله‌مقامه آقا سید حسین قاضی خودشان اهل باطن بوده است، ایشان در محضر میرزای شیرازی اعلی‌الله‌مقامه درس خوانده و تربیت شده اوست و میرزای شیرازی هم اهل باطن بوده، اهل فکر بوده، اهل معنا بوده، اهل سیر و سلوک بوده است، ایشان استادشان در این میدان مرحوم ملا فتحعلی سلطان آبادی بوده است، لذا شاگردان مرحوم میرزای شیرازی همه اهل الله بوده اند، آدم های عادی و معمولی نبوده اند.

آقا سید حسین قاضی وقتی مدارج علمی را طی می کند، از نجف قصد مهاجرت به موطن اصلی خودشان که تبریز بود می نمایند، این قصد که برایشان پیش می آید، استادشان مرحوم میرزای شیرازی به ایشان توصیه‌ای می کند، می گوید شما می روید به تبریز آن جا محل مراجعه مردم قرار می گیرید؛ و قهرا فسق و ریاست هم به دنبالش پیش می آید، شما وقت خود را به مردم بدهید، اما من از شما می خواهم که نیم ساعت هم برای خودتان باشید، این قدر که به حرف های دیگران گوش می کنید، در مقام گره گشایی، در ابعاد بیان مسائل شرعی، اخلاقی و امثال این ها هستید، نیم ساعت هم با خودت باش!

” در بیست و چهار ساعت، آدم نیم ساعت با خودش باشد خیلی زیاد است!؟ عمر ما سرمایه ما است، همه این سرمایه را برای دیگران خرج کنیم و برای خودمان هیچ نگذاریم!؟ “

در بیست و چهار ساعت، آدم نیم ساعت با خودش باشد خیلی زیاد است!؟ عمر ما سرمایه ما است، همه این سرمایه را برای دیگران خرج کنیم و برای خودمان هیچ نگذاریم!؟ حتی رکوع ما، سجود ما، عبادت ما پرداختن به بیرون است، آن چیزی که برای خودم هست، همان وقتی است که برای خودم گذاشتم. نیم ساعتی است که به خود اختصاص دادم.

مدتی می گذرد کسی از تبریز می رود به نجف اشرف یا سامرا خدمت مرحوم میرزای شیرازی می رسد، میرزا سراغ شاگرد خودش آقا سید حسین قاضی را می گیرد، این فرد به مرحوم میرزای شیرازی می گوید، آقا آن نیم ساعت شما بیست و چهار ساعت شد! آدم وقتی وصل شد، دیگر وصل می شود؛ سیم دل از طریق فکر وقتی اتصال به حق تعالی پیدا می کند؛ انسان هر کار می کند فکرش باز آن جاست. آدمی که صاحب فکر است، این فکر درون انسان را با خدای خودش مرتبط می کند، لذا تجارت می کند، یاد خدا در آنات تجارت همیشه برای او ایجاد دغدغه می کند، در این تجارت نکند کار حرامی کرده باشم؟ نکند درآمدم اشکالی پیدا کند؟ چرا؟ برای این که با فکر وصل شده، این نیم ساعتی که انسان با خودش خلوت کرده، در واقع با خدای خودش خلوت کرده است.

 این خلوت به تدریج توسعه پیدا می کند و انسان در جمع هم با جمع نیست، با خدا است و خدای متعال در رابطه با این گروه می فرماید: رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ نور؛ ۳۷ مردانی که هرگز کارهای بیرونی این ها را از یاد خدا باز نمی دارد، هر چیزی برای این ها پیش بیاید با خدا هستند، لذا بودن با دیگران او را از خدا جدا نمی کند، بعضی ها با خدا هستند تا وقتی پول نیامده، تا وقتی که شهوت نیامده، تا وقتی که مقام نیامده، اما مقام و شهرت و پول این ها را از خدا جدا می کند!

” فکر اکسیر است، آدم اگر با فکر خدا را یافت همیشه با خدا است، کار خود را تعطیل نمی کند، تجارت خود را تعطیل نمی کند، اداره خود را تعطیل نمی کند، مسئولیت خود را نادیده نمی گیرد، ولی همه این ها پرتویی از یاد خدا است، تمامی این ها اجراء دستور پروردگار متعال است “

فکر اکسیر است، آدم اگر با فکر خدا را یافت همیشه با خدا است، کار خود را تعطیل نمی کند، تجارت خود را تعطیل نمی کند، اداره خود را تعطیل نمی کند، مسئولیت خود را نادیده نمی گیرد، ولی همه این ها پرتویی از یاد خدا است، تمامی این ها اجراء دستور پروردگار متعال است. بنابراین فکر برای انسان ظرفیت و موقعیتی از نظر درونی پیش می آورد که مسائل بیرونی درونش را مشغول نمی سازد، بلکه بیرون به درون کشیده می شود! یعنی درونش بر بیرونش تاثیر می گذارد و اعمالش همگی بوی خدا می گیرند!

 هر کار که می خواهد بکند اول فکر می کند، این کار را محبوب من می پسندد یا موجب نارضایتی و کوتاهی من می شود؟ هر قدمی، هر نگاهی، هر غذایی، هر کار می خواهد بکند، اول ارتباطی با خدای خودش برقرار می کند و درست تأمل می کند. اگر رضای خدا را در این کار، در این نگاه، در این قدم دید، انجام می دهد و الا انجام نمی دهد.

 خلوت با خود همان خلوت با خدا است، که می فرماید: مَنْ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه‏. غرر الحکم و درر الکلم، ص۵۸۸٫ خلوت با خود، خلوت با خدا است! نشستن با خود، بریدن از بیرون، انقطاع از بیگانگان، این رفتن در بحر معرفت الله است! اگر هم چنین چیزی برای انسان پیش آمد، به هر چیز نگاه کند خدا را در آن می بیند، هر کسی را می بینیم خدا را می بینیم، چون تمام اموری که می شنویم، می بینیم، برخورد می کنیم، داد و ستد می کنیم همه این ها آیینه خدا هستند، خدا در همه مخلوقات خودش جلوه دارد، اگر انسان اهل فکر بود، تمامی عالم را کتاب الله می بیند، منتها خدا دو کتاب در اختیار ما قرار داده است که فکر، این امور را برای ما کتاب می سازد، یکی کتاب آفاقی است، دوم کتاب انفسی است. انسان در این دو کتاب سیر می کند، یا سیر آفاقی دارد یا سیر انفسی!

انسان در طول عمرش همیشه با دو عامل مواجه است؛ یا با بیرون مرتبط است یا با درون؛ و این بیرون و درون، همگی آیات و نشانه خدا هستند، جلوه حق تعالی هستند: سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق فصلت؛ ۵۳، خدا برای کسی که چشم دل باز کرد و اهل فکر بود برای آن ها می فرماید: ما آیات خودمان را ارائه کردیم فِی الْآفاقِ! در افق ها، در بیرون و فی‏ أَنْفُسِهِمْ! و در درون، حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق این سیر آفاقی و سیر انفسی برای این است که آدم در درون و بیرون خدا را حق بیابد، تا برایش تبیین بشود، روشن بشود که خدا حق است، و هر حقی جلوه خدا است، آدم حق است، خلقت حق است، و این حق بودن آفاق و انفس مال این است که خدا حق است!

این سیر، انسان را حق مدار می کند، خدا مدار می کند، تمام کارهایش بر محور حق است، بر محور شرع است، بر محور رضای حق تعالی است، لحظه ای از خدا جدا نیست، چون لحظه ای از خدا جدا نیست از حق جدا نیست، باطل در فکر او، در اخلاق او، در رفتار او راه پیدا نمی کند، و این حالت عبرت است و انسان دائماً در حال اعتبار، عبور از بیرون به درون است و راه ارتباط با خدا فقط از راه درون انسان عملی است، خدا که ماده نیست، خدا که فیزیکی نیست، خدا که کثیر نیست، نعوذبالله اعضاء ندارد، خدا که محسوس نیست، خدا که ملموس نیست، ما خدا را کجا پیدا می کنیم؟ جز در درون خودمان!

” خدا را فقط در قلب می شود پیدا کرد، خدا قیافه ای ندارد که آدم برود در مکه این قیافه را تماشا کند “

خدا را فقط در قلب می شود پیدا کرد، خدا قیافه ای ندارد که آدم برود در مکه این قیافه را تماشا کند؛ یا در مشهد، کربلا خدا را پیدا کند، ما اگر مشهد می رویم برای خدا می رویم، کربلا می رویم دنبال خدا می گردیم، اگر مکه می‌رویم دنبال خدا می رویم، اما خدا که لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ(۳) وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدُ (۴)، خدا که لیس کمثله شیء، است مثل ندارد، شکل ندارد، سر ندارد، دست ندارد، صورت ندارد، این خدا جز در عمق وجود خودمان و در قلب خودمان جای دیگر نمی توانیم پیدا کنیم، این دل را ما پیدا نکردیم با خودمان خلوت نکردیم، کربلا و مکه مقدمه این است که آدم وصل بشود.

این جا نمی توانیم چون سرگرمی زیاد داریم، اما مهاجرت ما از خودمان به مکه، به کربلا، به مشهد این هجرت، هجرت از کثرت به وحدت است. بیرون شلوغ است، اما درون ما واحد است، به خودمان یک واحد بیشتر که نیستیم؛ لذا فکر همان خلوت است، همان بریدن از خلق و انقطاع الی الله است، این فکر انسان را در سیر سرعت می دهد و انسان را به سوی خدا پیش می برد، در این جهت هم فکر در مبدأ، هم فکر در معاد – از کجا آمده ام؟ به کجا آمده ام؟ به کجا می روم؟- مفید است!

” این جا نمی توانیم چون سرگرمی زیاد داریم، اما مهاجرت ما از خودمان به مکه، به کربلا، به مشهد این هجرت، هجرت از کثرت به وحدت است. بیرون شلوغ است، اما درون ما واحد است، به خودمان یک واحد بیشتر که نیستیم؛ لذا فکر همان خلوت است، همان بریدن از خلق و انقطاع الی الله است، این فکر انسان را در سیر سرعت می دهد و انسان را به سوی خدا پیش می برد “

این سیر باطنی است که انسان بداند چه کسی او را آورده است، من از چه کسی نشئت گرفتم؟ وجود من از چه کسی است؟ حالا که فهمید وجود از خدا است، مبدأ خدا است، این عالم چه ظرفی است؟ چه کسی من را آورده؟ این جا کجاست؟ آدم با فکر، حقیقت دنیا را بیابد، می فهمد خدایی که ما را این جا آورده، هدفی داشته است؛ لذا با همه عمر- که عمر متاع و کالای ماست!- باید تجارت آخرت کند، این جا را خدا تجارت خانه قرار داد، آیا این کارهایی که من می کنم، نگاه هایی که تا حالا داشته ام، حرف هایی که زدم، داد و ستدی که با این و آن کردم، آیا این تجارت با آخرت بوده است؟ یا معامله با شیطان و نفس اماره بوده است؟

این ثمر را فکر، برای آدم می سازد، با دقت این عالَم را به عنوان تجارت خانه مطرح می کند، تجارت خانه یعنی جایی که آدم داد و ستد می کند، ما سرمایه ای غیر از عمرمان نداریم، همه کارهایی را که می کنیم خودمان را داریم می دهیم، آیا در این هزینه عمر، ما سودی کسب کردیم؟ یا همه زیان بوده است؟ آدم اگر فکر کند، روزهایش را با چه گذرانده است؟ به چه کسی داده است؟ به چه چیز داده است؟ عمر ما که روز و شب های ما است، به که این عمر داده شد و در قبالش چه به دست ما آمده است؟ آدم فکر کند عمرش در کجا هزینه شده است و در مقابل این هزینه عمر چه بدست ما آمده است؟ چه گیر ما آمده است؟ الآن بنا باشد ما بمیریم چه داریم می بریم؟ چه بدست ما آمده که با خودمان به آخرت ببریم؟

اگر فکر، ما را متوجه کرد که گناهان زیادی کسب کردیم، ظلمت عذاب الهی، دوری از خدا حاصل عمر ما بوده است، اگر چنین چیزی را متوجه شدیم، نوعی وحشت و ترس بر ما عارض می شود، ای وای بر من، با این همه گناه چه کنم؟ نتیجه عمرم شده است گناه! پرونده‌ام سنگین شده است، خواه ناخواه توبه، حاصل تفکر در گناه خواهد بود، آدمی که گناه کرده ولی هیچ فکر نکرده این گناه چه طور قابل معالجه است؟ گناه، بیماری روی بیماری؛ گناه، وبال روی وبال، چطور می خواهیم گناه را حل کنیم؟ مشکل گناه را چگونه می توانیم حل کنیم؟ انسان اهل فکر، وقتی گناه خودش را بزرگ می بیند، سراغ توبه می رود و توبه، انسان را در مسیر بازیابی قرار می دهد!

 

نتیجه امانت داری در اعضاء و جوارح

یکی از بزرگان اهل حق، اهل آخرت، اهل الله، مرحوم آقا شیخ محمد کوهستانی اعلی‌الله‌مقامه‌شریف است که در حالاتشان نوشته اند: بعد از وفات ایشان، ایشان را خواب دیده و پرسیده بود چه وضعی داری؟ ایشان جواب داده است: خدا در عالم برزخ، حاکمیت منطقه ای را به ما داده است، حاکم بخشی در عالم برزخ شده ام. گفتند: از کجا شما این حکومت را در عالم برزخ کسب کردید؟ چرا؟ با چه توجیهی آن جا خداوند به شما حاکمیت داده است؟

گفت: برای این که من در عمرم شرمنده اعضاء و جوارحم نبودم، خدا چشمی که به من داد، دستی که به من داد، گوشی که به من داد، لامسه ای که به من داد، شامه ای که به من داد، من به این ها خیانت نکردم! چشمم آلودگی نداشت، از دنیا که رفتم، امانت هایی که از خدا گرفته بودم، همه را سالم به خدا تحویل دادم، خدا چشم را از من گرفت، گوش را از من گرفت، دست و پا را از من گرفت، ولی هر چه را به من داده بود درست تحویلش دادم، هیچ کدام از اعضاء و جوارح من را خدا آلوده نیافت، من مواظب بودم دستم آلوده نشود، پایم آلوده نشود، چون اعضاء و جوارح خودم را در مسیر آلودگی و گناه مصرف نکردم، خدای متعال از من راضی بود، من را امانت دار دید، چون امین خدا بودم، امانت هایی را که به من داده بود آلوده نکردم، خیانت به امانت نکردم؛ خدای متعال نتیجه این امانت داری را حاکمیت من در برزخ قرار داد.

آقا شیخ محمد کوهستانی اعلی‌الله‌مقامه‌شریف گرفتار غم شده بود، غصه به خانه دلش راه پیدا کرده بود، مرحوم کوهستانی فکر کرده بود! با فکر منشأ غصه را پیدا کرده بود که اگر انسان در عالَم گرفتار حزن و غم می شود، منشأ آن تعلق به دنیا است و این تعلق به دنیا اگر حل شود، آدم معنی ندارد غصه بخورد

مرحوم آقا شیخ محمد کوهستانی اعلی‌الله‌مقامه‌شریف از کجا به این امانت داری رسید؟ از حالات آقا شیخ محمد کوهستانی اعلی‌الله‌مقامه‌شریف است که نقل کرده اند: آقا شیخ محمد کوهستانی اعلی‌الله‌مقامه‌شریف گرفتار غم شده بود، غصه به خانه دلش راه پیدا کرده بود، مرحوم کوهستانی فکر کرده بود! با فکر منشأ غصه را پیدا کرده بود که اگر انسان در عالَم گرفتار حزن و غم می شود، منشأ آن تعلق به دنیا است و این تعلق به دنیا اگر حل شود، آدم معنی ندارد غصه بخورد، دو روز زندگی این همه غم ندارد! پس چرا بعضی ها افسرده اند؟ غم چه چیز را می خورد که این طور گرفته شده است؟

ایشان با تحلیل فکری به این نتیجه رسیده بود که منشأ غصه ها یا چیزهایی است که از دست داده‌ایم است، یا چیزهایی است که به دست نمی آوریم! پس منشاء اندوه آدمی، چیزهایی است که داشته و از او گرفته شده یا اموری است که آدم آرزویش را دارد، هر چه می دود نمی رسد، لذا منشأ غصه‌اش می شود! اگر این دو چیز نباشد، اندوهناک نمی شود.

چیزهایی را که آدم از دنیا کسب می کند، جوانی داشته است حالا ندارد، پول زیاد داشته است حالا ندارد، موقعیت و منصب داشته، رئیس بوده، حالا ریاست را از او گرفته اند، این ها منشأ غصه می شود یا نه؟ آدم می خواهد وکیل بشود رأی نیاورده، می خواهد مدیر کل بشود، رفت با این و آن زد و بند کرد اما نرسید، یا مدیر کلی را از او گرفتند!

در همه غصه‌ها، شما ببینید یا چیزی را از دست داده، غصه می خورد یا چیزی را که می خواسته ولی بدست نیاورده غصه می خورد، اگر این نباشد غصه مفهوم دارد؟ واقعاً مفهوم ندارد! غم چه را می خورید؟ اگر تعلق نبود، اگر این وابستگی به دنیا نبود، شما غصه برایتان پیش نمی آمد، وقتی درد را پیدا کردید، علت دردهای روحی را یافتید، در پی درمانش می روید! الم و غصه، درد باطن است، آدم اگر درد را پیدا کرد، فهمید چرا دردمند شده است؟ دنبال درمانش می رود،

]ادامه ماجرای آقا شیخ محمد کوهستانی اعلی‌الله‌مقامه‌شریف[می گوید: من یافتم، غصه های من معلول از دست دادن یا نرسیدن به امور دنیوی است، حالا می خواهم معالجه کنم نمی توانم، نتوانستم، در خودم این عرضه را ندیدم که این درد را درمان کنم، چه کنم؟

پناه به امیرالمؤمنین علیه‌السلام بردم، رفتم در حرم مولا امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفتم: یا امیرالمؤمنین علیه‌السلام به دادم برس، من نشستم فکر کردم، مشکل خودم را یافتم، مشکل من علاقه به دنیا است، سیدی اخرج حب الدنیا من قلبی دعای ابو حمزه، امام زین العابدین علیه‌السلام. سید من، مولای من، این دلم را از محبت دنیا خالی کن!

” مرحوم آقا شیخ محمد کوهستانی فهمیده بود که غصه باز دارنده، غصه خسارت بار، غصه های دنیوی است. لذا حبّ دنیا را با توسل به حضرت امیر علیه الصلاۀ و السلام خدا از ایشان گرفت، بنابراین آدم فکری بکند، دنیا گذرا است، ارزشی ندارد و به نداشتن دنیا، نداشتن مقام، نداشتن امکانات دنیا غصه نخورد، این خودش با فکر برای ایشان رفع شد، لذا فکر ساعۀٍ خیرُ مِن عبادۀ سنۀٍ آدم لحظه‌ای فکر نماید از عبادت یک سال بیشتر برایش سودمند است، این فکر را کرد، حضرت علی علیه الصلاۀ و السلام هم دل او را پاک کرد

آدم در دلش دنیا نباشد، غصه ای هم نخواهد خورد! غصه آخرت شکننده نیست، غصه آخرت برای انسان رشد دهنده است! آدم غصه بخورد که نکند عزرائیل به من سخت گیری کند؟ این غصه برای انسان کاهش ندارد افزایش دارد، آدم غصه بخورد که شب اول قبر گرفتار نکیر و منکر بشود، این غصه برای انسان نورانیت می آورد، افزایش دارد کاهش ندارد،

غصه خسارت بار که آدم غم می خورد جز بدبختی هم این غم چیزی برایش ندارد، این غصه معلول علاقه به دنیا است، این را مرحوم آقا شیخ محمد کوهستانی فهمیده بود که غصه باز دارنده، غصه خسارت بار، غصه های دنیوی است. لذا حبّ دنیا را با توسل به حضرت امیر علیه الصلاۀ و السلام خدا از ایشان گرفت، بنابراین آدم فکری بکند، دنیا گذرا است، ارزشی ندارد و به نداشتن دنیا، نداشتن مقام، نداشتن امکانات دنیا غصه نخورد، این خودش با فکر برای ایشان رفع شد، لذا فکر ساعۀٍ خیرُ مِن عبادۀ سنۀٍ آدم لحظه‌ای فکر نماید از عبادت یک سال بیشتر برایش سودمند است، این فکر را کرد، حضرت علی علیه الصلاۀ و السلام هم دل او را پاک کرد.

 

تمسک به ولایت، راه شکستن بت درون

این دل ما، قلب ما، خانه خدا است، خانه را با بت پر کردیم بتکده شد، لذا شکستن این بت ها مثل مشرکین عرب، بت پرستان عرب می ماند که وقتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام بت هایشان را می شکست دادشان بلند می شد.

مرحوم آقا شیخ محمد کوهستانی به بت شکن دوران امیرالمؤمنین علیه‌السلام پناه آورد و خواست بت های درونش شکسته شود، دیگر بتی نداشته باشد تا پرستش آن بت برایش عادت شده باشد، امیرالمؤمنین علیه‌السلام محبّت دنیا را از او گرفت و راحت شد، ما هم اگر واقعاً درست فکر بکنیم اهم را بر مهم مقدم کنیم، موفق می شویم.

این دل را بتکده کردیم، هر بتی که از ما گرفته می شود غصه می خوریم، و شکستن بت هم کار ما نیست، این دست ولایت می خواهد که بیاید در خانه خدا و این بت ها را بشکند، مرحوم آقا شیخ محمد کوهستانی به بت شکن دوران امیرالمؤمنین علیه‌السلام پناه آورد و خواست بت های درونش شکسته شود، دیگر بتی نداشته باشد تا پرستش آن بت برایش عادت شده باشد، امیرالمؤمنین علیه‌السلام محبّت دنیا را از او گرفت و راحت شد، ما هم اگر واقعاً درست فکر بکنیم اهم را بر مهم مقدم کنیم، موفق می شویم.

دنیا پست تر از آن است که نبودش برای ما موجب غصه بشود، امید آن داریم که در این ماه رجبی که در پیش داریم ماه امیرالمؤمنین علیه‌السلام است، علی علیه‌السلام نگاهی هم به ما بکند، ما را هم از این همه هم و غم راحت می کند:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند