داشت می‌رفت خط، با شهید «دهقان» رفتیم نشستیم ترک موتورش. «حاج رضا» گفت: «کلاه آهنی‌تون؟»

گفتیم: «حالا این دفعه‌رو ولش!» موتور را خاموش کرد و گفت: «تا کلاه نذارید، نمی‌روم!»


رسم خوبان ۹٫ آراستگی و نظم. صفحه‌ی ۴۴/ ققنوس و آتش، ص ۱۲۶