شب «عملیّات فاو»، شهید حمید صالح‌نژاد تمام گردان را در تاریکی شب جمع کرد و به آن‌ها گفت: «فردا عملیّات است. هر کس از ته دل راضی به شرکت در عملیّات نیست، راه خود را بگیرد و از گردان برود و کسی هم با او کاری ندارد.»

سکوت خاصّی بر گردان حاکم شد. ناگهان شهید اکبری که یکی از فرماندهان گروهان‌های او بود، در کمال تعجّب و بهت همگان از جا بلند شد و گفت: «بسم الله…»

شهید اکبری ادامه داد: «بروم، امّا کجا بروم؟ کجا را دارم که بروم؟ خدا، رسول، رزمندگان و راهشان را تنها بگذارم و کجا بروم؟!»

این سخن، چنان آتشی به جان همه زد که اشک‌ها روایتگر آن دلسوختگی شد.

فردای آن شب، آن دو عزیز به سوی دوست پر کشیدند و بهشتی شدند.


کتاب رسم خوبان ۲- مقصود تویی؛ شهیدان اکبر و حمید صالح‌نژاد، ص ۳۴٫ / صنوبرهای سرخ، ص ۱۲۷٫