از همان روز اوّل که انسان پا روى زمین گذاشت، میان انسان  ها جنگ بر پا شد و آقا زاده قابیل، آقا زاده هابیل را کشت. آقاى قابیل، آخر از پدر خود که طبیب بود، مى  پرسیدى: حالا که قربانى من قبول نشد و قربانى هابیل پذیرفته شد، آیا راهى براى سعادت من وجود دارد، یا این که درِ سعادت (با این که مکلّف به تحصیل آن هستم) به روى من بسته شد و دیگر محال است سعادتمند گردم؟! چرا نزد عالِم نمى رویم و از او نمى خواهیم که براى گفته ى خود دلیل بیاورد. وقتى دیدیم عالِم با دلیل حرف مى  زند، باید قانع شویم، دلیل او را نگاه کنیم و درباره  ى آن فکر کنیم. ولى این  طور نیستیم؟! به یاد دارم در یک کتاب خطّى بسیار قدیمى دیدم که از انسان هاى اولیّه عکس دو دسته اى را کشیده بود که در حال جنگ و درگیرى و زد و خورد بودند، و هر کدام سنگ بزرگى به دست داشتند و به طرف مقابل حمله مى کردند. البته آن زمان قادر نبودند از وسیله ى جنگى و سلاح دیگرى استفاده کنند. از همان وقت ها بشر در فکر قوّه ى دفاعیّه بوده! امّا دفاع از چه؟!

منبع: کتاب در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت- جلد۱ / محمد حسین رخشاد