خوشبختانه روحیّه‌ی نیروهای ما خوب بود. آن‌ها در آبادان دائم به من نق می‌زدند که چرا زودتر عملیّات شروع نمی‌شود تا در آن شرکت کنند. هنگام رزم فرا رسیده بود و آن‌ها سر از پا نمی‌شناختند. این را هم بگویم که همین نیروها چند روز قبل در آبادان دست به اعتصاب غذا زده بودند! گفتم:

-‌ چرا اعتصاب کرده‌اید و غذا نمی‌خورید؟

گفتند:

-‌ این‌جا غذا بر ما حرام است!

با تعجّب پرسیدم:

-‌ چرا؟

گفتند:

-‌ به  خاطر این که ما آمده‌ایم جبهه و عملیّات، امّا ما را آورده‌اند آبادان و ناهار و شام خوب به ما می‌دهند. چنین غذایی بر ما حرام است!

کلّی با آن‌ها حرف زدم تا راضی شدند غذا بخورند! وقتی خبر اعزام به خط مقدّم و جنگ با عراقی‌ها را به آنان دادم، فریاد صلواتشان بلند شد و حسابی شادمان شدند! به هر حال نیروها حسابی انگیزه داشتند و آماده‌ی رزم و نبرد بودند. به آن‌ها گفتم:

-‌ یادتان هست گفتم صبر کنید روز موعود فرا می‌‌رسد؟ اکنون آن روز موعود فرا رسیده. این گوی و این میدان!


رسم خوبان ۱۰- روحیه،  ص ۸۹ و ۹۰٫/ سرباز سال‌های ابری، ص ۲۵۹٫