یک بار دیگر آمد تدارکات لشکر، دیدم پوتینش پاره است.

به یکی از نیروها (محمدوند) گفتم: «شماره‌ی پوتین آقا مهدی چند است؟»

گفت: «گمانم شش.»

گفتم: «یک جفت عالی‌اش را بردار برایش بیاور!»

پوتین‌ها را آورد؛ گذاشت جلو آقا مهدی.

آقا مهدی گفت: «این چیه؟»

گفتم: «سهم شما، آورده‌ایم بپوشیدش.»

گفت: «بابا شما عجب حاتم طایی‌هایی شده‌اید. من سهم خودم را باید شش ماه بپوشم. هنوز شش ماهم پر نشده.»

گفتم: «پاره شده، نمی‌شود، نپوشید.»

گفت: «شما اگر می خواهید به من لطف کنید، این‌ها را بدهید به یک کفاش قابل، بلکه از خجالت شما و آن در بیایم.»

پوتین‌ها را قبول نکرد. با همان پوتین پاره سر کرد.


رسم خوبان ۱۸ – چون مسافر زیستن، ص ۷۴ و ۷۵٫/ شهرداران آسمانی، ص ۳۰٫