بعد از ازدواج خانه‌ای اجاره کردیم. روزی که قرار شد جهیزیه‌ام را ببرم، گفت: این همه وسیله را برای چی می‌خواهی؟

اصرار داشت که وسایل زیاد است و برگردانید. بالاخره بخش زیادی از وسایل را به منزل پدریم برگردانیدم. وقتی می خواستم پرده‌های اتاق را نصب کنم، خیلی مهربان و صمیمی گفت: «این پرده‌ها خیلی طاغوتی است، با پول این‌ها می‌شود هم برای خودمان و هم برای دیگران چند پرده‌ی ساده بخریم و بدوزیم.»

ایشان با اعتقاد خالصانه‌ای که داشت، همه‌ی امور زندگی را با زندگی مولای متقیان حضرت علی (علیه السلام) مطابقت می‌کرد. یادم هست چند دست استکان داشتیم که جزء جهیزیه‌ام بود. یک روز که استکان‌ها را برای استفاده آوردم، نگاهی کرد و گفت: «خانم! چرا ما باید تولیدات داخل کشور خودمان را استفاده نکنیم. این استکان‌ها آمریکایی هستند، ما الآن باید با استفاده از تولیدات کشور خودمان که جمهوری اسلامی هم هست، به نظام کمک کنیم.»

اوایل زندگی که در زرند بودیم، سعی می‌کرد روی فرش ننشیند. می‌گفت: «هر چند در زندگی خودم را تن‌پروری و بی‌خبری آلوده نکردم، اما می‌ترسم نشستن و خوابیدن روی این فرش گرم مرا از یاد محرومان غافل کند و نزد خدا شرمنده باشم.» برای همین، اتاق را به دو قسمت تقسیم کرده بودیم، یک قسمت حصیری و قسمت دیگر فرش. ایشان حتی موقع غذا خوردن هم در قسمتی که حصیر بود، می‌نشست. بنده سفره‌ی غذا را بین حصیر و فرش می‌انداختم و این بزرگوار بسیار راضی بود.


رسم خوبان ۱۸ – چون مسافر زیستن، ص ۵۸ و ۵۹٫/ کوچه‌ی پروانه‌ها، ص ۴۴٫