وقتی رسول خدا صلّی الله علیه و آله به منطقه نبرد رسید، چنان دید که در دامنه کوه احد فرود آید، به گونه‌ای که کوه پشت سر آنان باشد. سپس به صف‌آرایی سپاه پرداخت و چنان صف‌ها را راست مرتب فرمود که اگر شانه مردی از صف بیرون می‌نمود، آن را به عقب می‌راند تا صف، راست و یکنواخت باشد. حضرت به نیروهای مسلمان فرمان داد که احدی نجنگد تا فرمان جنگ را صادر کند.

در سمت چپ مسلمانان کوهی قرار داشت که جبل عینین نامیده می‌شد. این کوه بر دهانه قناتی قرار داشت و محل شهادت حمزه در سمت چپ آن واقع است. در این کوه شکافی قرار داشت. حضرت، عبدالله بن جبیر را همراه پنجاه نفر تیرانداز بر آن گماشت و به او سفارش کرد که با تیراندازی، مواظب باشند، سواران دشمن از پشت بر مسلمانان نتازند، در روایت دیگری است که حضرت فرمود:

اگر دیدید که پرندگان بر جنازه ما نشسته‌اند، از جای خود تکان نخورید تا من به دنبال شما بفرستم؛ و اگر دیدید که این قوم را شکست داده‌ایم و بر آنان چیره شده‌ایم، از جای خود تکان نخورید تا من به دنبال شما بفرستم.[۱]

برحسب روایت دیگری فرمود:

از پشت سر، ما را حمایت کنید، اگر دیدید که همگی کشته می‌شویم، ما را یاری ندهید و اگر دیدید غنیمت بردیم، با ما شریک نشوید.[۲]

کشتن پرچم‌داران و شکست قریش

مسلّم است که علی علیه السّلام همه پرچم‌داران را که یازده نفر بودند، کشت. بدون توجّه به جزئیات مورد نظر برخی مورخان، دلیل ما، در این‌باره مستند به روایات زیر است؛

۱ .‌ طبری، عبدالله بن زبیر و دیگران گفته‌اند: کسی که پرچم‌داران قریش را کشت، علی بود. ابورافع گفت: وقتی علی آنان را کشت، پیامبر صلّی الله علیه و آله به جماعتی از مشرکان نگریست… جمع کثیری از مورخان و حتّی متکلّمان تصریح کرده‌اند که علی علیه السّلام پرچم‌داران قریش را کشت.[۳] برخی همچون اسکافی این مطلب را در مقام استدلال و احتجاج آورده‌اند. اگر مجالی برای انکار این نکته بود، قطعً در چنین مقامی به آن استدلال و احتجاج نمی‌کردند.

۲ . امام صادق علیه السّلام فرمود: پرچم‌داران قریش در احد یازده نفر بودند. همه آنان را علی علیه السّلام کشت.[۴]

می‌گویند: وقتی پرچم‌داران مشرکان کشته شدند و پرچم قریش بر زمین افتاد، جنگاوران سپاه مشرکین پراکنده شدند و نگهبانان دره عینین به سوی آنان تیراندازی می‌کردند.

مردم به سختی پیکار کردند. از میان مردان مسلمان، حمزه و علی و ابودجانه در میان سپاه دشمن فرو رفتند. خداوند پیروزی را بر مسلمانان فرود آورد و بت‌پرستان را درهم شکست.[۵]

به تعبیر دیگری «علی علیه السّلام همراه شماری از مردان مسلمان جنگید.»[۶] قریش شکست خورد. مسلمانان به تعقیب آنان رفتند و آن چنان‌که خواستند، شمشیر در میانشان گذاشتند. سپس به غارت اردوگاه مشرکان پرداختند و آنچه را در آن بود، به غنیمت بردند.

بسیاری از صحابه که در جنگ احد شرکت داشته‌اند، هر یک نقل کرده‌اند که به خدا سوگند، هند و زنانی را که همراهش بودند،‌ دیدیم که در حال گریزند و برای اسیر گرفتن آنان هیچ مانعی نبود ولی از تقدیر خداوند گریزی نیست.[۷]

می‌گویند: سعد بن ابی‌وقّاص یکی از دلیران قریش را کشت. سپس شروع به بیرون آوردن زره و دیگر جنگ‌افزار او کرد. جمعی از مشرکان حمله آوردند و او را از این کار بازداشتند. گوید: جامه‌های جنگی او بهترین نوع جامه‌های مشرکان بود، زرهی فراخ و مغفر و شمشیری بسیار خوب، ولی به هر حال میان من و آن کار مانع شدند.[۸]

در این‌جا چند نکته را توضیح می‌دهیم:

علت اسیرنکردن زنان

همان‌گونه که دیدیم فرصت برای به اسارت بردن زنان قریش فراهم بود، امّا احدی از آنان اسیر نشد، بلکه می‌بینیم در طول سال‌های جنگ اسلام و مشرکان قریش که بیش از بیست سال به طول انجامید، احدی از زنان قریش به اسارت درنیامد. این در حقیقت یکی از الطاف خفیه الهی و نعمت بزرگی برای اسلام و مسلمانان بود، زیرا:

۱ .‌ اسارت زنان قریش می‌توانست در آینده برخی از مهاجران را در تنگنای روحی و اجتماعی قرار دهد و چه‌بسا تأثیر منفی در میان اسلام و مسلمانان می‌گذاشت. حتّی ممکن بود، برخی از انصار را هم در تنگنا قرار دهد؛ چنان‌که مادر برخی از پرچم‌داران قریش که در احد کشته شدند، از قبیله اوس بودند.

۲ . هر چند احدی از زنان قریش به اسارت درنیامد، امّا کشته‌های بدر، احد و سایر معرکه‌های نبرد هرگز از یاد آنان نرفت؛ چنان‌که جنگ صفین بنا به گفته ام‌الخیر دختر حریش، نتیجه حقد و کینه‌های بدر و احد بود که معاویه برای خون‌خواهی و انتقام بنی‌عبد شمس به هنگام غفلت مسلمانان به راه انداخت.[۹]

فاجعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السّلام و یاران و فرزندانش، انگیزه‌های انتقام‌جویانه داشت که از کینه‌های یزید در برد و احد نشئت می‌گرفت؛ چنان‌که خود او گفت:

         لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا             جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ‏

             لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً             ثُمَّ قَالُوا یَا یَزِیدُ لَا تُشَل‏

کاش پیران و بزرگان من، در برد می‌دیدند،

بی‌تابی خزرج را از فرود آمدن نیزه‌ها؛

تا شاد باش گویند و هلهله کنند از سر شادی،

و بگویند: ای یزید؛‌ دست مریزاد.

هنگامی که سر امام حسین علیه السّلام را به مدینه آوردند، مروان سر حضرت را به سوی قبر پیامبر صلّی الله علیه و آله انداخت و گفت: محمّد، امروز به جای روز بدر.[۱۰]

علاوه بر این واقعه حرّه و دیگر معرکه‌های انتقام‌جویانه قریش بر ضدّ اهل بیت علیهم السّلام و یاران و شیعیان خاندان پیغمبر صلّی الله علیه و آله، همه و همه ناشی از حقد و کینه‌های عمیق قریش از بدر واحد بوده است. حال اگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله احدی از زنان قریش را اسیر می‌کرد، فکر می‌کنید یزید با زینب و دیگر اسیران کربلا چه می‌کرد؟

ابن ابی‌الحدید و جوانمردی علی علیه السلام

ابن ابی‌الحدید معتزلی می‌گوید:

چه تفاوت فاحشی میان علی و سعد بن ابی‌وقّاص است. سعد درباره جامه جنگی تأسف می‌خورد و به خاطر از دست دادن آن اندوهگین می‌شود، امّا علی علیه السّلام در جنگ خندق عمرو بن عبدود را که سوارکار و دلیر نام‌دار قریش است، می‌کشد و از برهنه کردن و بیرون آوردن جامه‌های جنگی او چشم می‌پوشد و چون به او می‌گویند: چرا جامه‌های جنگی او را که بهترین است، رها کردی؟ می‌گوید: خوش نداشتم جامه‌های جنگی او را که این‌جا غریب است، از تنش بیرون آورم.

گویی حبیب بن اوس طائی در این شعر خود علی علیه السّلام را در نظر داشته که می‌گوید:

          إن الأسود أسود الغاب همتها             یوم الکریهه فی المسلوب لا السلب‏

همانا شیران، شیران بیشه به روز نبرد، همّت ایشان

در مورد از پای درآوردن دلیران است نه درباره ابزار جنگی و جامه.[۱۱]

شکست مسلمانان پس از پیروزی

می‌گویند: پس از آن‌که مشرکان قریش رو به گریز نهادند و مسلمانان به جمع غنایم پرداختند، تیراندازان مسلمان که وظیفه پاسداری از شکاف دره عینین به آنان سپرده شده بود، با هم در ماندن و پیوستن به غنیمت جویان اختلاف کردند. برخی از آنان شکاف دره را رها کردند و برای جمع‌آوری غنیمت به دیگران پیوستند.

در معالم التنزیل آمده که آنان می‌گفتند: ما می‌ترسیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله بگوید: هر کس چیزی برداشته، از خود اوست و غنایم را در میان سپاهیان تقسیم نکند.

برخی دیگر که ده نفر، بیشتر یا کمتر بودند، چنین گفتند که ما با فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله مخالفت نمی‌کنیم.

وقتی رسول خدا صلّی الله علیه و آله از آنان که سنگرهای خود را رها کرده بودند، علّت این کار را پرسید، پاسخ دادند که ما بقیه برادرانمان را در آن‌جا گذاشتیم. حضرت فرمود: خیر، شما گمان بردید که ما شما را فریب می‌دهیم و غنایم را تقسیم نمی‌کنیم. پس خداوند این آیه را نازل فرمود:

«وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ».[۱۲]

و هیچ پیامبری را نسزد که خیانت ورزد و هر کس خیانت ورزد، روز قیامت با آنچه در آن خیانت کرده، بیاید.

برخی گفته‌اند که این آیه فرود آمد:

«مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الْآخِرَهَ».[۱۳]

برخی از شما دنیا و برخی از شما آخرت را می‌خواهند.

هنگامی که خالد بن ولید اندکی تیراندازان دره و خالی‌بودن کوه و سرگمی مسلمانان به گردآوری غنیمت و خالی بودن پشت سر آنان را دید، در میان سوارکاران خود فریاد زد و آنان را به حرکت فرمان داد. عکرمه بن ابی جهل نیز با گروهی به دنبال او آمد. آنان به باقی مانده تیراندازان یورش بردند و همه را کشتند. آن‌گاه از پشت به مسلمانان سرگرم غنیمت یورش آوردند. نیروهای قریش که از میدان جنگ فرار کرده بودند، بازگشت جنگاوران خود را دیدند. زن حارثی پرچم قریش را کهبر روی زمین افتاده بود، برافراشت. بدین ترتیب دوباره به جنگ بازگشتند.

از آن‌جا که مسلمانان پراکنده شده بودند و صفوفشان از هم پاشیده بود و ارتباط خود را با فرماندهی کل از دست داده بودند و همگی سرگرم جمع‌آوری غنیمت بودند، طبیعی بود که نتوانند در برابر این ضربه ناگهانی مقاومت کنند.

بدین ترتیب هرکس تلاش می‌کرد تا جان خودش را نجات دهد. خصوصاً آن‌گاه که یکی از مشرکان قریش به هوای این‌که معصب بن عمیر، پیغمبر است، به او که سرگرم دفاع از رسول خدا صلّی الله علیه و آله بود، حمله کرد و او را کشت، سپس فریاد برآورد که محمّد، کشته شد. این فریاد دروغین به مشرکان قدرت و جرئت داد و مسلمانان که نتوانستند جمع پراکنده خود را گرد آورند و یک‌پارچه شوند، پا به فرار گذاشتند. در این میان فقط علی علیه السّلام ثابت و استوار ماند و از پیغمبر صلّی الله علیه و آله دفاع می‌کرد.

دشمن به رسول خدا صلّی الله علیه و آله دسترسی پیدا کرد. لب حضرت پاره شد و صورتش شکست و دو حلقه از زره در گونه‌اش فرو رفت و مورد هجوم سنگ‌پرانی قریش قرار گرفت؛ چنان‌که در گودالی که دشمن کنده بود، افتاد.

می‌گویند: ابوعبیده جرّاح با دندان خویش دو حلقه را یکی پس از دیگری از گونه رسول خدا صلّی الله علیه و آله بیرون کشید و در نتیجه دو دندان پیشینش او افتاد. برخی گفته‌اند: این دو حلقه را ابوبکر بیرون کشید. طلحه و عقبه بن وهب نیز گفته‌اند.[۱۴]

لابد بیرون آوردن حلقه‌ها از گونه مبارک رسول خدا صلّی الله علیه و آله پس از بازگشت مسلمانان بوده است. گفته می‌شود: کسی که دندان رباعی پیغمبر صلّی الله علیه و آله را شکست، فرزند نزایید، مگر این‌که بی‌دندان شد.

دعوت پیامبر به مقاومت و فرار اصحاب ایشان

هنگامی که مسلمانان پا به فرار گذاشتند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنان را به سوی خود فرا می‌خواند و می‌گفت: بندگان خدا، به سوی من بیایید، بندگان خدا، به سوی من بیایید. فلانی، به سوی من بیا، فلانی، به سوی من بیا. امّا آنان از کوه بالا می‌رفتند و به پشت سرشان نگاه نمی‌کردند. احدی به سوی حضرت نیامد، امّا تیرها از هرسو بر او می‌بارید.

مسلمانان فراری تا کوه دویدند. از جمله فراریان احد، ابوبکر، عمر، طلحه، سعد بن ابی وقّاص و دیگران هستند، عثمان سه روز فراری بود.

استقامت علی علیه السّلام در وسط میدان

هنگامی که مسلمانان پا به فرار گذاشتند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله خشمگین شد و به اطراف خود نگریست. علی علیه السّلام را در کنار خود دید. فرمود: تو را چه شده که به فرزندان پدرت نپیوستی؟ گفت: یا رسول الله، آیا پس از ایمان، کافر شویم؟ شما الگوی من هستید.[۱۵]

یک متن تاریخی می‌گوید: کسی که پرچم‌داران قریش را کشت، علی علیه السّلام بود. فوج‌های مشرکین به سوی رسول خدا صلّی الله علیه و آله یورش آوردند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: علی، اینان را از من کفایت کن. علی علیه السّلام به گروه‌های مشرکان حمله می‌کرد و آنان را پراکنده می‌ساخت و برخی را می‌کشت، تا این‌که فوجی از اعقاب عبدمنات بن کنانه که چهار پسر سفیان بن عویف یعنی: خالد، ابوالشعثاء، ابوالحمراء و غراب میان ایشان بودند؛ حمله آوردند. پیامبر صلّی الله علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود: این فوج را از من کفایت کن. علی علیه السّلام به آن فوج که حدود پنجاه تن بودند، حمله کرد. آنان سواره بودند و علی علیه السّلام پیاده و چندان ضربت زد که پراکنده شدند و باز جمع شدند و علی علیه السّلام همچنان با شمشیر نبرد می‌کرد تا آن‌که هر چهار پسر سفیان بن عویف را کشت و شش تن دیگر را هم که نام ایشان معلوم نیست، کشت. جبرئیل به پیامبر صلّی الله علیه و آله گفت: ای محمّد، این موسات است و فرشتگان از مواسات این جوانمرد در شگفتند. پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود: چه چیزی او را از مواسات باز می‌دارد که او از من و من از اویم.

جبرئیل علیه السّلام فرمود: من هم از شمایم. گوید: در آن شب سروشی از سوی آسمان بدون این‌که شخصی دیده شود، شنیده شد که ند بار چنین گفت:

«لا سیف الّا ذوالفقار                    و لا فتى الّا علىّ»

شمشیری جز ذوالقار و جوان‌مردی جز علی علیه السّلام نیست.

چون از رسول خدا صلّی الله علیه و آله پرسیدند: این کیست؟ فرمود: جبرئیل است.[۱۶]

ابن ابی‌الحدید معتزلی می‌گوید:

این روایت را گروهی از محدّثان نقل کرده‌اند و از اخبار مشهور است و در برخی نسخه‌های مغازی نیامده است. از شیخ خود عبدالوهاب بن سکینه درباره این خبر پرسیدم، گفت: خبر صحیحی است. گفتم: چرا در کتاب‌های صحاح نیامده است؟ گفت: مگر کتاب‌های صحاح تمام اخبار صحیح را نقل کرده‌اند؟ چه بسیار از احادیث صحیح را که مؤلّفان و گردآورندگان کتاب‌های صحاح از قلم انداخته‌اند.[۱۷]

پس از آن‌که امیرالمؤمنین علیه السّلام جلوی این فوج‌های سپاه مشرکان را سد کرد، احدی به سوی رسول خدا صلّی الله علیه و آله نیامد.[۱۸] آن حضرت در روز احد جراحات زیادی برداشت. انس بن مالک گفت: آن روز علی علیه السّلام را نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آوردند، در حالی‌که شصت و چند زخم نیزه، شمشیر و تیر در بدن داشت. رسول خدا صلّی الله علیه و آله بر روی زخم‌ها دست می‌کشید و چنان التیام پیدا می‌کرد که گویی اصلاً زخمی نبوده است.[۱۹]

شهادت حمزه

همزه عموی پیغمبر صلّی الله علیه و آله را در روز احد، وحشی غلام جبیر بن مطعم به شهادت رساند. او می‌گوید: به خدای سوگند، من به حمزه می‌نگریستم که چگونه همچون شتر تشنه با شمشیری که به هیچ‌چیز امان نمی‌داد، مردم را به شدّت تهدید می‌کرد. وحشی پشت درخت یا تخته سنگی پنهان شد و در کمین حمزه نشست تا وی پس از قتل ابونیار و سباع بن عرفطه بن عبدالعزی از کنار وی عبور کند. وحشی از پشت سر حمزه آمد[۲۰] و نیزه‌اش را به سوی او پرتاب کرد. نیزه به ران حمزه نشست و از میان پاهایش بیرون آمد. حمزه به سوی وحشی برگشت، امّا شعف بر او چیره شد و بر زمین افتاد. وقتی جان داد، وحشی به سراغ حمزه رفت و نیزه‌اش را از بدن او بیرون کشید. مسلمانان که سرگرم فرار بودند، از وحشی غافل شدند.[۲۱] وحشی به اردوگاه قریش بازگشت و در آن‌جا توقف کرد. چه هدف دیگری جز کشتن حمزه نداشت. هند لباس و زیورآلات خود را به او داد و وعده کرد که در مکّه نیز ده دینار به او پاداش خواهد داد.

وحشی به مکّه برگشت و به پاداش این عمل آزاد شد. گفته‌اند: او از کرده خود پشیمان بود. چه آزاد نشد.[۲۲] در روز فتح مکّه به طایف گریخت و چون فرستادگان طایف در سال نهم به مدیند آمدند تا مسلمان شوند، وی را بشارت دادند که هرگاه کسی شهادت حق بر زبان آورد و به دین اسلام درآید، هر که باشد، محمّد او را نمی‌کشد. پس با هیأت ثقیف به مدینه آمد و پیش از آن‌که چشم پیامبر صلّی الله علیه و آله به او بیفتد، شهادت حق بر زبان جاری کرد. وقتی حضرت او را دید، به او فرمود: روی خود را از من پنهان دارد. وحشی تا رسول خدا صلّی الله علیه و آله زنده بود، خود را از نظر آن حضرت دور می‌داشت.[۲۳]

 دعای پیغمبر و متنبّه کردن ایشان!

از انس روایت کرده‌اند که گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله خون را از چهره‌اش پاک می‌کرد و می‌گفت: چگونه ممکن است قومی رستگار شوند که چهره پیامبرشان که آنان را به سوی پروردگارشان می‌خواند، خون‌آلود کرده اند. پس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:

«لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ».[۲۴]

گفته‌اند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله، ابوسفیان، صفوان بن امیّه، سهیل به عمرو، حرث بن هشام و عمرو به عاص را لعن می‌کرد که این آیه فرود آمد. پس آن حضرت برای همه آنان توبه خواست.[۲۵]

گفته‌اند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله بر آن شد تا آنان را نفرین کند. خداوند با این آیه، او را از این کار بازداشت. چه می‌دانست که در میان آن‌ها افراد مؤمنی همه هستند. پیامبر صلّی الله علیه و آله از نفرین آنان دست برداشت.[۲۶]

تاملی در متن فوق

ما به دلایل زیر در صحّت این مطلب شک داریم:

۱ –  تناقض محتوایی روایات چنان‌که دیدیم.

۲ –  اختلاف مفسّران درباره شأن نزول آیه مبارکه.[۲۷]

۳ –  در صورتی که این آیه ردّ پیامبر صلّی الله علیه و آله باشد، با آیه قبلی خود هیچ سازگاری نخواهد دشت و تفسیر معقول و قابل قبولی برایش نخواهیم داشت. خصوصاً که عبارت: «أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ» به آیه قبلی عطف است؛

«لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خائِبینَ * لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ * وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ».[۲۸]

تا برخی از کسانی را که کافر شده‌اند، نابود کند، یا آنان را خوار سازد، تا نومید بازگردند، هیچ یک از این کارها در اختیار تو نیست، یا (خدا) بر آنان می‌بخشاید، یا عذابشان می‌کند، زیرا آنان ستمکارند و آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، از آن خداوند است، هر که را بخواهد می‌آمرزد و هر که را بخواهد عذاب می‌کند.

از سوی دیگر می‌دانیم دست‌هایی در کار بود تا ایمان چهار نفر: ابوسفیان، صفوان بن امیّه، سهیل بن عمرو و حرث بن هشام و دیگران را به گونه ای ثابت کند. پس از رحلت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و پیشامد وقایعی که منجر به روی کار آمدن خاندان اموی شد، فرزندان همین گروه به قدرت رسیدند، لذا تلاش کردند، برای پدران و اقوام خود، فضیلت‌تراشی و رذیلت‌زدایی کنند. در حالی‌که همه از طلقاء فتح مکّه و منافقان «مُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ» بودند و کارهایی از آنان سر زد که نشان می‌دهد مسلمان نشدند، بلکه خود را تسلیم کردند.

پایداران احد

روایات درباره کسانی که در احد مقاومت کردند و به هنگام یورش مشرکان و تهاجم خالد بن ولید، پا به فرار نگذاشتند، اختلاف جدّی دارد؛ چنان که ارقام گوناگونی از شمار پایمردان، از یک نفر تا سی نفر ثبت کرده‌اند.

ما معتقدیم که در این روز فقط علی علیه السّلام ثابت قدم و استوار در معرکه نبرد ماند و جانانه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله دفاع کرد، امّا دیگران، همه‌و‌همه پا به فرار گذاشتند و از میدان گریختند. ما، در این‌باره دلایل زیادی داریم که در روایات و متون تاریخی ثبت شده است.

 برای نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم؛

۱ – قوشچی پس از بیان این مطلب که علی علیه السّلام حمله کرد. آنان با شمشیر، تیر و سنگ حضرت را چنان آماج حملات خود قرار دادند که برزمین افتاد. همه مردم جز علی از اطرافش فرار کردند. پیامبر صلّی الله علیه و آله پس از آن‌که قدری بهبودی یافت، به اطراف نگریست و به علی علیه السّلام فرمود: اینان را از من دور ساز. علی علیه السّلام آنان را پراکنده ساخت و بیشتر کشته‌های مشرکین را او کشت.[۲۹]

۲ –  عبدالله بن عبّاس گفت:

علی علیه السّلام را چهار خصلت است؛ او نخستین فرد در میان عرب و عجم است که با پیامبر صلّی الله علیه و آله نماز خواند؛ او در همه جنگ‌ها پرچم‌دار پیغمبر صلّی الله علیه و آله بود، او در روز مهراس (احد) با پیغمبر صلّی الله علیه و آله صبر کرد، در حالی‌که همه مردم جز او پراکنده و فراری شدند و او بود که پیغمبر را غسل داد و دفن کرد.[۳۰]

۳ –  کسانی که گفته می‌شود، در روز احد مقاومت کردند و پا به فرار نگذاشتند، بی‌تردید از میدان جنگ گریختند. متون تاریخی برای این گفته دلالت آشکار دارد. ما، در صفحات آتی به این مطلب خواهیم پرداخت.

نکاتی درباره این کلام: «علی از من است و من از علی»

لازم می‌دانیم اندکی درباره این سخن پیغمبر صلّی الله علیه و آله بیندیشیم که فرمود:

علی از من است و من از علی.

پیغمبراکرم صلّی الله علیه و آله چنین سخنی درباره فرزندش حسین علیه السّلام نیز فرمود:

حسین از من است و من از حسین.

شاید منظور این است که علی علیه السّلام از درخت نبوّت است و سایر مردم از درخت‌های پراکنده، ریشه این درخت ثابت است و شاخه‌های آن در آسمان؛ علی علیه السّلام از طینت پیغمبر صلّی الله علیه و آله است، گوشت علی، گوشت پیغمبر صلّی الله علیه و آله است و خون علی، خون او. علی علیه السّلام در رفتار، عقیده، مبارزه، ادب، خلوص و صفا، همه و همه از پیغمبر صلّی الله علیه و آله است؛ چنان‌که پیغمبر صلّی الله علیه و آله شخصیّت علی علیه السّلام را ساخت و به علی، فرهنگ و ادب آموخت.

از سوی دیگر، پیغمبر صلّی الله علیه و آله از علی علیه السّلام است، زیرا وجود حقیقی پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله دین، عقیده، اندیشه، رفتار و مواضع آن حضرت است. پس پیغمبر صلّی الله علیه و آله از علی علیه السّلام. چه او در آینده از طریق احیای مبادی، فضایل، آداب، علوم و اصول عقیدتی پیغمبر صلّی الله علیه و آله دوباره او را برخواهد انگیخت.

چنین هم شد. اگر علی علیه السّلام نبود، نه اسلام می‌ماند و نه چیزی از معالم دین حفظ می‌شد تا آن‌جا که وقتی یک نفر، یک بار پشت سر علی علیه السّلام نماز گزارد، گفت: علی او را به یاد، نماز پیغمبر صلّی الله علیه و آله انداخته است.[۳۱] همین نماز بود که از آن جز اذان نمانده بود. تازه اذان را هم مطابق خواسته‌های خود تغییر دادند.[۳۲]

علّت این‌که پیامبر صلّی الله علیه و آله واژه «از من است» را مقدّم داشت، این بود که ساخت شخصیّت آنان توسط پیامبر صلّی الله علیه و آله مقدّم بود بر احیای دین حضرت توسط آنان. به همین دلیل درست خواهد بود که پیامبر صلّی الله علیه و آله به علی علیه السّلام بگوید:

علی؛ من و تو پدران این امّت هستیم.[۳۳]

بعید نمی‌دانیم که جبرئیل هم از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و علی علیه السّلام بهره می‌برد و علم می‌آخومت. به همین سبب گفت: و من هم از شما هستم. امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث منا شده شورای شش نفری، آنان را دقیقاً به همین قصّه سوگند داد. همین برم عنای ژرف و مدلول مهم این قضیّه دلالت تام دارد.[۳۴]

نکاتی درباره این جمله: «لا سیف الّا ذوالفقار»

ندای جبرئیل هم در آسمان که می‌گفت: «لا سیف الّا ذوالفقار»: شمشیری جز ذوالقار نیست؛ معنایی ژرف دارد و دقیقاً در مقابل کسانی آمده که از میدان رزم گریختند و به توطئه نشستند که آیا عبدالله بن ابی را به میانجیگری نزد ابوسفیان بفرستند؟ یا آنان قوم و خویش و عموزادگان قریش هستند، لذا کاری به آنان نخواهند داشت؟ یا این‌که به دین نخست خود، یعنی بت‌پرستی بازگردند؟!

این مطلب دلالت دارد که فقط شمشیر علی علیه السّلام برای خداوند بوده است و جز ذوالفقار شمشیری خالص برای خدا و درراه خدا وجود ندارد. این شمشیر همان شمشیری است که علی علیه السّلام درباره آن در نامه‌ای به یکی از کارگزارانش نوشت: گردن تو را به شمشیرم خواهم زد؛ شمشیری که احدی را با آن نزدم، مگر این‌که وارد آتش (جهنّم) شد.[۳۵] حضرت در این نامه وی را تهدید فرمود که دست از بازی با اموال امّت بدارد. این کلام حضرت بدان معنی است که با این شمشیر جز مستحقان جهنّم را نمی‌زند. از همین‌رو، ذوالفقار را این مجد و شرف حاصل آمد و در میان همه شمشیرها این ویژگی را یافت که در دست علی علیه السّلام قرار گرفت و علی علیه السّلام، در حقیقت همان پیغمبر صلّی الله علیه و آله است.

امیر المؤمنین علی علیه السّلام کسی است که خداوند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و جهاد در راه خدا از همه چیز حتّی جانش برای او عزیزتر است. زخم‌های بی‌شمار علی علیه السّلام گواه صدق این مدّعاست. در مقابل، دیگران جانشان را از خداوند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و جهاد در راه خدا، بسی عزیزتر می‌دارند، برای همین وقتی که جان خود را در خطر دیدند، از همه چیز دست برداشتند و فرار را برقرار ترجیح دادند؛ چنان‌که برخی حاضر شدند از این هم دست بردارند. یکی خطاب به دیگران گفت: به دین نخست خود بازگردید! یکی دیگر خاندان و خویشاوندان کافر خود را از خدا، پیغمبر و جهاد در راه خدا عزیزتر داشت و آشکارا گفت: خود را تسلیم آنان می‌کنیم. آنان قوم و خویش و عموزادگان ما هستند.[۳۶]

کسانی‌که این جملات را بر زبان آوردند، عموماً از مهاجران بودند. در میان آن‌ها مردی و مرادانگی معنی نداشت. علی علیه السّلام یگانه جوانمرد بود که نه او مالک جان خودبود و نه جان او مالک وی.

شاید آیات قرآنی که در حد فرود آمد، اشاره به همین نکته باشد. جه می‌بینیم خداوند متعال در این آیات تأکید دارد بر این‌که گرایشی برای امتحان و آزمایش یاران پیغمبر صلّی الله علیه و آله وجود داشت. سپس میزان ارتباط آنان را با رسول اکرم صلّی الله علیه و آله تبیین می‌فرماید و به آنان گوشزد می‌کند که پیامبر صلّی الله علیه و آله برایشان مهم نیست، بلکه اگر بمیرد یا کشته شود، به عقب باز می‌گردند. در این‌جا به ذکر آیات کریمه بسنده می‌کنیم؛

«إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمینَ * وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرینَ * وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ * وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ…»[۳۷]

اگر به شما آسیبی رسیده، آن قوم را نیز آسیبی نظیر آن رسید و ما این روزها(ی شکست و پیروزی) را میان مردم به نوبت می‌گردانیم (تا آنان پند گیرند) و خداوند کسانی را که (واقعاً) ایمان آورده‌اند. معلوم بدارد و از میان شما گواهانی بگیرد و خداوند، ستمکاران را دوست نمی‌دارد، آیا پنداشتید که داخل بهشت می‌شوید، بی‌آن‌که خداوند، جهادگران و شکیبایان شما را معلوم بدارد؟ و شما مرگ را پیش از آن‌که با آن روبه‌رو شوید، سخت آرزو می‌کردید؛ پس آن را دیدید و (همچنان) نگاه می‌کردید؛ و محمّد، جز فرستاده‌ای که پیش از او (هم) پیامبرانی (آمده و) گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی‌گردید؟

خلاصه این‌که همه آنان از میدان رزم گریختند و احدی جز علی علیه السّلام ثابت قدم نماند. آن‌ها پیغمبر صلّی الله علیه و آله را در معرض خطر و بلا رها کردند، امّا علی علیه السّلام به تنهایی ایستاد و از آن حضرت دفاع کرد و مشرکان را پراکنده ساخت. دقیقاً چنان‌که در بدر می‌جنگید و هراز گاهی از پیغمبر صلّی الله علیه و آله خبر می‌گرفت. در این‌باره در حوادث بدر سخن گفتیم.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۳ ، علامه سید جعفر مرتضی عاملی


[۱]ـ تاریخ الخمیس، ۱/۴۲۳٫

[۲]ـ سیره حلبی، ۲/۲۲۲؛ تاریخ الخمیس، ۱/۴۲۴٫

[۳]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۳/۲۹۳، العثمانیه، ۳۴۰؛ شرح التجرید، ۴۸۶؛ مجمع البیان، ۲/۵۱۳، بحار الانوار، ۲۰/۲۶؛ تفسیر قمی، ۱/۱۱۳؛ الارشاد، ۵۲٫

[۴]ـ الارشاد، ۵۲٫

[۵]ـ الکامل فی التاریخ، ۱/۱۵۳٫

[۶]ـ تاریخ الخمیس، ۱/۴۲۷٫

[۷]ـ المغازی، ۱/۲۲۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۴/۲۳۹؛ مجمع البیان، ۲/۵۱۳٫

[۸]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۴/۲۳۷٫

[۹]ـ العقد الفرید، ۲/۱۱۵؛ صبح الاعشی فی صناعه الانشاء، ۱/۲۹۷؛ بلاغات النساء، ۵۷؛ الغدیر، ۹/۲۷۱٫

[۱۰]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۴/۷۱ـ ۷۲٫

[۱۱]ـ شرح نهج ابلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۴/۲۳۷٫

[۱۲]ـ آل عمران: ۱۶۱٫

[۱۳]ـ آل عمران: ۱۵۲٫

[۱۴]ـ سیره حلبی، ۲/۲۳۵؛ المغزی، ۱/۲۴۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۵/۳۳؛ تاریخ الخمیس، ۱/۴۳۱٫

[۱۵]ـ بحار الانوار، ۲۰/۹۵؛ ۱۰۷؛ روضه کافی، ۱۱۰٫

[۱۶]ـ شرح نهج ابلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۴/۲۵۰ـ ۲۵۱؛ ۱۳/۲۹۳؛ الاغنی، ۱۴/۱۸؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۱۵۴؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۱۹۷؛ فرائد السمطین، ۱/۲۵۷؛ مجمع الزوائد، ۶/۱۱۴؛ کنز العمّال، ۱۵/۱۲۶؛ البدایه و النهایه، ۶/۵؛ اللآلی المصنوعه، ۱/۳۵۶؛ تفسیر قمی، ۱/۱۱۶؛ بحار الانوار، ۲۰/۵۴؛ الارشاد، ۴۶؛ روضه کافی، ۱۱۰؛ حیاه الصحابه، ۱/۵۵۹، ربیع الابرار، ۱/۸۳۳؛ المناقب، خوارزمی، ۱۰۳؛ غایه المرام، ۴۵۷؛ الریاض النصره، ۳/۱۳۱؛ الغدیر، ۲/۵۹ـ ۶۲٫

[۱۷]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۴/۲۵۱٫

[۱۸]ـ الارشاد، ۵۳؛ بحار الانوار، ۲۰/۸۸٫

[۱۹]ـ بحار الانوار، ۲۰/۲۳؛ مجمع البیان، ۲/۵۰۹٫

[۲۰]ـ البدء و التاریخ، ۴/۲۰۱٫

[۲۱]ـ الارشاد ۵؛ بحار الانوار، ۲۰/۸۴٫

[۲۲]ـ ر. ک: سیره حلبی، ۲/۲۴۴؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۱۹۵٫

[۲۳]ـ ر. ک: تاریخ الخمیس، ۱/۴۲۶؛ سیره حلبی، ۲/۲۴۹؛ حیاه الصحابه، ۱/۵۷۲؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۸٫

[۲۴]ـ آل عمران: ۱۲۸٫ ر.ک: الجامع الصحیح، ۵/۲۲۷؛ فتح الباری، ۸/۱۷۱؛ ۷/۲۸۱؛ صحیح بخاری، ۳/۱۶؛ تاریخ المخمیس، ۱/۴۲۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ۱۵/۴؛ المغازی، ۱/۲۴۵؛ مجمع البیان، ۲/۵۰۱؛ بحار الانوار، ۲۰/۲۱؛ سیره حلبی، ۲/۲۳۴؛ الدر المنثور، ۲/۷۰ـ ۷۱؛ نصب الرأیه، ۲/۱۹۲٫

[۲۵]ـ سیره حلبی، ۲/۲۳۴؛ الدر المنثور، ۲/۷۱؛ صحیح بخاری، ۳/۱۶؛ ۴/۱۷۱؛ ۲/۷۳؛ فتح الباری، ۸/۱۷۰؛ نصب الرأیه، ۲/۱۲۷ـ ۱۲۹؛ نیل الاوطار، ۲/۳۹۸؛ السنن الکبری، ۲/۲۰۷ـ ۲۰۸؛ الجامع الصحیح، ۵/۲۲۷ـ ۲۲۸؛ مسند احمد، ۲/۹۳٫

[۲۶]ـ سیره حلبی، ۲/۲۳۴ـ ۲۴۱؛ تاریخ الخمیس، ۱/۴۲۹؛ الدر المنثور، ۲/۷۱٫

[۲۷]ـ ر.ک: الدر المنثور، ۲/۷۱؛ مجمع البیان، ۲/۵۰۱؛ بحار الانوار، ۲۰/۲۱؛ المحلّی، ۴/۱۴۴؛ السنن الکبری، بیهقی، ۲/۹۸؛ المثنی، ۱/۵۰۳؛ سنن نسائی، ۲/۲۰۳؛ صحیح بخاری، ۳/۷۴؛ مسند احمد، ۲/۱۴۷٫

[۲۸]ـ آل عمران: ۱۲۷ـ ۱۲۹٫

[۲۹]ـ شرح التجرید، ۴۸۶؛ دلائل الصدق، ۲/۳۵۷٫

[۳۰]ـ الارشاد، ۴۸؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۱۱؛ تیسیر المطالب، ۴۹؛ المناقب، خوارزمی، ۲۱ـ ۲۲٫

[۳۱]ـ ر.ک: مباحث مقدماتی.

[۳۲]ـ ر.ک: مباحث مقدماتی.

[۳۳]ـ ر. ک: دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ۲۶/۹ـ۲۹؛ ۱۱۳ـ ۱۲۷٫

[۳۴]ـ بحار الانوار، ۲/۶۹؛ الخصال، ۲/۱۲۱ـ ۱۲۴٫

[۳۵]ـ نهج البلاغه، نامه ۴۱٫

[۳۶]ـ ر.ک: سیره دحلان، ۲/۳۳؛ سیره حلبی، ۲/۲۲۷؛ المغازی، ۱/۲۸۰؛ بحار الانوار، ۲۰/۲۷٫

[۳۷]ـ آل عمران، ۱۴۰ ـ ۱۴۴٫