١ . بیزارى از مشرکان

پس از گسترش دین و آیینِ با گذشتِ الهى در گوشه و کنار جزیره العرب بسیارى از مردم بدان گرویدند و جز  اندک افرادى در این سرزمین، کسی بر آیین شرک و بت پرستى باقى نماند. در این جا لازم بود در موسم انجام مناسکِ بزرگ ترین گردهمایى عبادى سیاسى، اعلانى صریح و قاطع صورت گیرد تا تمام مظاهر شرک و بت پرستى در هم ریزد.

وقت مناسبى دست داده بود که دولت اسلامى آرمان و اهداف خود را در همه جا آشکارسازد و مرحله پیشین که مبتنى بر مدارا و جذب دل ها بود پایان برسد.

بنا بود آیات ابتداى سوره برائت که به صراحت بیانگر برائت از همه مشرکان بود به همراه اعلامیه برائت توسط ابو بکر در دهم ذى حجه در منطقه« مِنى »  خوانده شود. مواد برائت به شرح ذیل است:

١ . هیچ کافرى وارد بهشت نخواهد شد.

٢ . کسی نباید با بدن عریان کعبه را طواف  کند، چه این که پیش از آن آداب و رسوم جاهلیت چنین اجازه اى را به آن مى داد.

٣ . از امسال به بعد هیچ مشرکى حق اداى حج نخواهد داشت.

۴. هر کس با پیامبر قرار و پیمانى بسته تا پایان مدتش، از اعتبار برخوردار است. مشرکان تنها چهار ماه مهلت دارند به اسلام بگروند و پس از گذشت این مدت هر مشرکى در سرزمین اسلامى دیده شود، به قتل خواهد رسید.

وحى الهى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شد و این اصل مهم را به آن حضرت ابلاغ نمود که:

« أنه لا یؤدى عنک الاّ انت او رجلٌ منک»;[۱]

موضوع برائت از مشرکان را باید خود ابلاغ کنى، و یا کسی از خودت، ابلاغ نماید. این جابود که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، امیرمؤمنان(علیه السلام) را براى این مأموریت اعزام فرمود. على بن ابى طالب(علیه السلام) نیز میان انبوه جمعیّت حاجیان به پا خاست و با قدرت و بى پروایى که با قاطعیّت و روشنى پیام، متناسب بود به قرائت آن پرداخت و مردم با توجه و دقّت به آن گوش فرا دادند. تأثیر این پیام بر مشرکان به گونه اى بود که همگى اسلام آورده و حضور پیامبر شرفیاب شدند.

٢ . مباهله نصاراى نجران

سران و  اندیشمندان مسیحیان نجران در یک گردهمایى نامه رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)را که حضرت در آن، آنان را به پذیرش اسلام دعوت کرده بود، مورد بررسى قرار دادند، ولى به نتیجه اى نهایى دست نیافتند. آن ها نوشته هائى در اختیار داشتند که بر ظهور پیامبرى پس از حضرت عیسى(علیه السلام)تأکید داشت و امورى که از محمد سر زده بود به پیامبرى او اشاره داشت. از این رو، تصمیم گرفتند براى دیدار و گفت و گو با پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)هیئتى را نزد وى اعزام دارند. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)با آن هیئت بلند پایه دیدار کرد ولى از آن جا که ظواهر آنان رنگ بت پرستى داشت و لباس هاى دیبا و ابریشم بر تن داشتند و زیور آلات و صلیب به گردن آویخته بودند، براى حضرت ناخوشایند آمد. فرداى آن روز با تغییر ظواهر خود، بار دیگر حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)رسیدند، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بار به آنان خوش آمد گفت و ارج و احترام نهاد و به آنان فرصت داد تا مراسم دینى خویش را بر پا دارند.[۲]

سپس اسلام را بر آن ها عرضه کرد و آیاتى از قرآن برایشان تلاوت فرمود; ولى آن ها از پذیرش اسلام سر باز زدند و بحث و مناقشات فراوانى میان آنان صورت گرفت. سرانجام به این نتیجه رسیدند که نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به فرمان خداى عزّ وجلّ با آنان به مباهله بپردازد و روز بعد را براى انجام مباهله تعیین کردند.

فرداى آن روز رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در حالى که حسین را در آغوش و دست حسن را در دست داشت و پشت سر او دخترش فاطمه و پسر عمویش على بن ابى طالب(علیهم السلام) در حرکت بودند، براى امتثال فرمان خداى متعال در محل تعیین شده حضور یافت. و قرآن حکیم به روشنى این ماجرا را یادآور شده و فرموده است :

(فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَهَ اللّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ).[۳]

هر گاه بعد از علم و دانشى که به تو رسیده باز هم کسانى با تو به ستیز برخیزند، به آن ها بگو: بیایید ما و شما فرزندان و زنان و نفوس خویش را فرا بخوانیم و آن گاه مباهله انجام دهیم و لعنت خدا را نثار دروغگویان سازیم.

رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) غیر از افراد یاد شده هیچ یک از مسلمانان را با خود همراه نبُرد تا بدین وسیله پیامبرى و رسالت راستین خود را براى همه ثابت  کند. در این جا کشیش نجران به همراهان خود گفت: اى هم کیشان! من اکنون نظاره گر چهره هایى هستم که اگر از خدا درخواست کنند کوهى را از جا بر کند، آن را عملى خواهد ساخت. بنابراین، اگر شما با آنان مباهله کنید به هلاکت رسیده و یک نفر مسیحى بر روى زمین باقى نخواهد ماند.

وقتى مسیحیان از مباهله با پیامبر و اهل بیت او (صلوات الله علیهم اجمعین) سرباز زدند، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به آنان فرمود:

اگر از مباهله منصرف شده اید، اسلام بیاورید و از امتیازاتى که مسلمانان برخوردارند، بهره مند شوید و حقوقى را که مسلمانان باید رعایت کنند شما نیز رعایت کنید.

ولى پذیرا نشدند. حضرت فرمود: بنابراین، با شما خواهم جنگید. آنان در پاسخ گفتند: ما در برابر عرب از توان جنگى برخوردار نیستیم ولى با شما قرارداد صلح امضا مى کنیم که اگر به ما حمله نکنید و ما را از دین و آیین خود برنگردانید، سالیانه دو هزار لباس، نیمى را در ماه صفر و نیمى در رجب و تعداد سى زره معمولى آهنین، به شما تحویل دهیم.

رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)با پذیرش این پیشنهاد با آنان قرارداد صلح بست و فرمود:

به خدایى که جانم در دست اوست! هلاکتِ نجرانیان نزدیک شده بود و اگر مباهله انجام داده بودند به صورت بوزینه و خوک در مى آمدند و سرزمینشان بر آن ها آتشى بر مى افروخت که مردم نجران و حتى پرندگان بر درخت را طعمه خویش مى ساخت و سال، به پایان نرسیده بود که همه نصارا به هلاکت مى رسیدند.[۴]

و بدین سان و بى آنکه اسلام آورند به دیار خود باز گشتند نقل شده دیرى نپایید دو تن از سران نصارا به نام هاى عاقب و سیّد پس از حرکت، نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باز گشتند و اسلام آوردند.[۵]

٣ . حجه الوداع

رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) برجسته ترین الگوى بشریت به شمار مى آمد، آیات الهى را به مردم مى رساند و آن ها را تفسیر مى کرد و با بیانى روشن، به تشریح احکام آن مى پرداخت. انبوه مسلمانان، مشتاق بودند در گفتار و کردار، از آن حضرت پیروى کنند. با فرا رسیدن ماه ذى قعده سال دهم هجرى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)جهت آشنا ساختن مردم با احکام الهى در حج، تصمیم برانجام مراسم حج گرفت. گفتنى است که پیامبر قبلاً حج انجام نداده بود، لذا هزاران مسلمان از شهرهاى بزرگ و صحرانشینان و قبایل مختلف، دسته دسته به مدینه روآوردند و خود را براى همراهى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در سفر حج، آماده ساختند به گونه اى که تعداد آن ها به مرز صد هزار نفر رسید.

دوستى و محبت راستین و برادرى اسلامى و پاسخگویى به نداى رهبرشان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، مسلمانان را در یک مکان گرد آورد با این که در گذشته هاى نه چندان دور با هم دشمن بودند و بر یکدیگر فخر و مباهات مى کردند و در نادانى و کفر به سر مى بردند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)همه همسران خود و دخت گرامى اش فاطمه زهرا(علیها السلام)را با خود همراه بُرد و همسر او على بن ابى طالب(علیه السلام)را به مأموریتى اعزام نمود و ابودجانه انصارى را بر مدینه گمارد.

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در ذوالحُلیفه با دو قطعه پارچه سفید احرام بست و هنگام احرام چنین گفت:

«لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، إن الحمد والنعمه لک والملک، لا شریک لک لبیک»

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چهارم ذى حجه به شهر مکه نزدیک شد و تلبیه (لبیک گفتن) را قطع کرد. سپس در حالى که حمد و ثناى خدا را فراوان به جا مى آورد وارد مسجد الحرام شد و حَجَر را استلام کرد و هفت دور طواف نمود و در مقام ابرهیم دو رکعت نماز خواند و آن گاه سعى بین صفا و مروه انجام داد و سپس رو به حاجیان کرد و فرمود کسانى که قربانى با خود نیاورده اند مى توانند از احرام خارج شوند و حجشان را به عمره تبدیل کنند و آنان که قربانى آورده اند بر احرام خود باقى بمانند.

بعضى از مسلمانان با این پندار که آنان نیز باید مانند رهبرشان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)هم چنان محرم باشند، با فرمان آن بزرگوار مخالفت کردند. پیامبر از این کار به خشم آمد و فرمود اگر قربانى به همراه نیاورده بودم، خود نیز همان گونه که به شما دستور دادم عمل مى کردم.[۶]

على بن ابى طالب(علیه السلام) از سفر یمن به مکه باز گشت تا به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بپیوند و ٣۴ قربانى با خود آورده بود. در نزدیکى مکه یکى از افرادِ خود را بر سپاهیانش گمارد و شتابان وارد مکه شد. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)از دیدن على و موفقیّت چشم گیرى که در یَمن نصیب وى شده بود، شادمان گشت و بدو فرمود:

«رهسپار مسجد الحرام شو و کعبه را طواف نما و مانند یارانت از احرام خارج شو»

حضرت على(علیه السلام)عرضه داشت «من مانند شما تهلیل (لا اله الا الله) بر زبان آوردم من هنگامى که احرام بستم عرضه داشتم: خدایا! همان گونه که پیامبر و فرستاده ات حضرت محمد تهلیل گفت ،تهلیل مى گویم»

سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به او دستور داد نزد سپاهیان خود باز گردد و آن ها را به سمت مکه همراهى  کند. وقتى این افراد خدمت پیامبر رسیدند و از آن جا که على (علیه السلام)آنان را بر کار اشتباهى که در غیاب وى انجام داده بودند، مورد نکوهش قرار داده بود; از وى به پیامبر شکایت کردند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در پاسخ آنان فرمود:

«ایها الناس لا تشکوا علیّاً فوالله إنه لأخشن فى ذات الله مِن أن یُشتکى »;[۷]

مردم! از على شِکوِه نکنید وى در راه خدا سختگیرتر از آن است که کسی از او شکایت  کند.

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) روز نهم ذى حجه به اتفاق انبوه مسلمانان، رهسپار عرفات گردید و تا غروب روز نهم در عرفات درنگ کرد و با فرا رسیدن تاریکى شب سوار بر ناقه رهسپار مزدلفه گردید. پاسى از شب را در آن جا سپرى نمود و از طلوع فجر تا طلوع خورشید هم چنان در مشعر الحرام توقّف نمود و روز دهم به سمت « مِنى» حرکت کرد و اعمال آن از جمله: رمى جمرات و قربانى و سر تراشیدن را انجام داد سپس براى اداى بقیّه اعمال حج، راهى مکه شد.

این حج بدان جهت که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در آن با مسلمانان خدا حافظى کرد و به نزدیک بودن وفات خود اشاره نمود« حجه الوداع » وبدین سبب که فرمان الهى را در زمینه جانشینى پس از خود به مردم ابلاغ کرد « حجه البلاغ » نامیده شد و برخى آن را بدین جهت که نخستین حج پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)تلقى مى شد و حضرت در آن به بیان احکام ثابت اسلام در خصوص مناسک حج پرداخته بود « حَجه الاسلام » نامیدند.

سخنان پیامبر در حجه الوداع

روایت شده رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در حجه الوداع خطبه اى بلند ایراد کرد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

«ایها الناس اسمعوا مِنّى اُبیّن لکم فإنى لا ادرى لعلّى لا القاکم بعد عامى هذا فى موقفى هذا. ایها الناس إن دمائکم واموالکم علیکم حرام إلى أن تلقوا ربکم کحرمه یومکم هذا فى شهرکم هذا فى بلدکم هذا. ألا هل بلّغتُ؟ اللهم اشهد. فمن کانت عنده امانه فلیؤدها إلى الذى ائتمنه علیها وإنّ ربا الجاهلیه موضوع، وإنّ اوّل رباً ابدأ به ربا عمّى العباس بن عبد المطلب. وإنّ دماء الجاهلیه موضوعه، وإن اوّل دم ابدأ به دم عامربن ربیعه بن الحارث بن عبد المطلب وإن مآثر الجاهلیه موضوعه غیر السدانه والسقایه، والعَمد قِوَد، وشبه العمد ما قتل بالعصا والحجر ففیه مأه بعیر فمن زاد فهو من اهل الجاهلیه.

ایها الناس إن الشیطان قد یئس ان یُعبد فى ارضکم هذه ولکنه رضى أن یطاع فیما سوى ذلک مما تحتقرون من اعمالکم.

ایها الناس انما النسىء زیاده فی الکفر یضّل به الذین کفروا یُحلّونه عاماً ویحرّمونه عاماً لیواطئوا عدّه ما حرّم الله. وإن الزمان استدار کهیئته یوم خلق الله السماوات والأرض وإن عدّه الشهور عند الله اثنا عشر شهراً فى کتاب الله یوم خلق الله السماوات والأرض منها اربعه حرم، ثلاثه متوالیات و واحد فرد: ذو القعده وذوالحجه والمحرّم ورجب الذی بین جمادى و شعبان. ألا هل بلّغتُ؟ اللهم اشهد. ایها الناس إن لنساءکم علیکم حقاً وإن لکم علیهن حقاً. لکم علیهن أن لا یوطئنّ فرشکم غیرکم ولا یدخلن أحداً تکرهونه بیوتکم إلاّ بإذنکم ولا یأتین بفاحشه فإن فعلن فان الله قد أذن لکم أن تعضلوهن وتهجروهن فی المضاجع وتضربوهن ضرباً غیر مبرح، فإن انتهین وأطعنکم فعلیکم رزقهنّ وکسوتهّن بالمعروف، و إنّما النساء عندکم عوار لا یملکن لأنفسهن شیئاً، اخذتموهنّ بأمانه الله واستحللتم فروجهنّ بکلمه الله فاتقوا الله فی النساء واستوصوا بهنّ خیراً. ایها الناس انما المؤمنون إخوه فلا یحلّ لامرىء مال أخیه إلاّ عن طیب نفس. ألا هل بلّغت؟ اللهم اشهد.

فلا ترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض; فإنی قد ترکتُ فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا کتاب الله و عترتی اهل بیتی ألا هل بلّغت؟ اللهم اشهد. ایها الناس إن ربکمّ واحد، وان أباکم واحد، کلکم لآدم، وآدم من تراب، اکرمکم عند الله أتقاکم، لیس لعربیّ على عجمّی فضل إلابالتّقوى، ألا هل بلّغتُ؟ قالوا: نعم. قال(صلى الله علیه وآله وسلم)فلیبلّغ الشاهد منکم الغائب.[۸] ایها الناس ان الله قد قسم لکل وارث نصیبه من المیراث ولا یجوز لوارث وصیه فى اکثر من الثلث، والولد للفراش وللعاهر الحجر، من ادّعى الى غیر ابیه او تولّى غیر موالیه فعلیه لعنه الله والملائکه والناس اجمعین، لا یقبل الله منه صرفاً ولا عدلاًوالسلام علیکم ورحمه الله».[۹]

مردم! سخنم را بشنوید تا مطالبى را برایتان بیان دارم، چه این که نمى دانم شاید سال بعد شما را در چنین مکانى نبینم. مردم! جان و مال شما تا آن گاه که به دیدار خدا مى روید، مانند این روز و این ماه و این سرزمینتان بر یکدیگر حرام است ،آیا ابلاغ کردم: خدایا! گواه باش.

هر کس امانتى نزد اوست آن را به صاحبش باز گرداند، رباى دوران جاهلیت ساقط است و نخستین ربایى که آن را ساقط مى کنم، رباى عمویم عباس پسر عبد المطلب است. خون هایى که در جاهلیّت ریخته شده نادیده گرفته مى شود، و نخستین خونى را که نادیده مى گیرم خون عامر پسر ربیعه پسر حارث پسر عبدالمطلب است. امتیازات جاهلیّت به جز پرده دارى کعبه و آب دادن حاجیان، از درجه اعتبار ساقط است. قتل عمد باید قصاص شود، و هر چه به وسیله عصا و سنگ کشته شود، شبه عمد است و باید صد شتر دیه داده شود، آن کس که بر این مقدار بیفزاید،  اندیشه  اى جاهلى دارد.

مردم! شیطان از این که در سرزمین شما مورد پرستش قرار گیرد، مأیوس گشته ولى جز پرستش راضى است در اعمالى که آن ها را کوچک مى شمارید، از او فرمان ببرید.

مردم! تأخیر ماه حرام، افزایش در کفر است، آنان که کافرند بدان گمراه مى گردند، یک سال، آن را حلال و سالى دیگر حرام مى کنند تا با این کار تعداد ماه هایى که خداوند حرام کرده یکسان گردانند. زمان به همان گونه که خدا آن را در روز آفرینش آسمان ها و زمین، ایجاد کرد، در گردش است، شماره ماه ها نزد خدا آن روز که به آفرینش آسمان ها و زمین پرداخت، دوازده ماه است، از جمله: چهار ماه حرام که سه ماه ذى قعده و ذى حجه و محرم پیاپى و یکى ماه رجب که منفرد است و میان جمادى و شعبان قرار دارد، آیا ابلاغ کردم؟ خدایا! گواه باش.

مردم! زنانتان بر شما حقى دارند و شما نیز متقابلا بر آنان حقى دارید، حق شما بر آنان این است که غیر شما کسی را به بسترتان راه ندهند و کسی را که از او کراهت دارید بى اجازه شما به خانه هایتان نیاورند و کار زشت انجام ندهند و اگر مرتکب کار خلافى شدند، خدا به شما اجازه داده آن ها را تأدیب نمایید و بسترشان را ترک کنید، و آن ها را به اعتدال تنبیه کنید، اگردست برداشتند هزینه زندگى و لباس آن ها، به شکلى شایسته بر عهده شماست، زنان نزد شما اسیرند و از خود اختیارى ندارند، آن ها را به امانت خدا گرفته اید و به سخن الهى بر خود حلال ساخته اید، درباره زنان از خدا بیم داشته باشید و با آن ها به نیکى رفتار کنید.

مردم! مؤمنان با یکدیگر برادرند، براى هیچ کس مال برادرش جز، به رضایت وى حلال نیست. مردم! آیا ابلاغ کردم؟ خدایا! گواه باش.

پس از من به کفر باز مگردید که در اثر آن یکدیگر را گردن بزنید، زیرا من میان شما چیزى به ودیعه نهادم که اگر بدان متمسک شوید، هرگز به گمراهى دچار نمى شوید; کتاب خدا و عترت و اهل بیتم، آیا ابلاغ نمودم؟ خدایا! گواه باش.

مردم! پروردگار شما یکى و پدرتان نیز یکى است، همه فرزند آدمید و آدم از خاک آفریده شده است، گرامى ترین فرد شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست، عرب بر غیر عرب جز به پرهیزکارى برترى ندارد، آیا ابلاع کردم؟ خدایا! گواه باش.

عرض کردند: آرى;

فرمود: بنابراین، حاضران سخنانم را به غایبان برسانند.

مردم! خداوند براى هر وارثى سهم وى را از میراث تقسیم کرده است و وصیّت، بیش از ثلث، براى وارث نافذ نیست، فرزند متعلق به بستر شوهر است و زنا کار باید سنگسار شود، هر کس به غیر پدرش خوانده شود و یا به غیر از موالى خویش، بستگى جویَد لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد، خداوند از او عوض و همتایى نمى پذیردسلام و رخمت خدا بر شما باد.

۴ . تعیین جانشین

مسلمانان با حلقه زدن پیرامون شمع وجود رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، حج اکبر را به انجام رساندند و احکام خود را از آن بزرگوار آموختند. سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)تصمیم گرفت به مدینه باز گردد. زمانى که کاروان هاى بزرگ حاجیان به منطقه« رابُغ »  نزدیک « غدیر خم » رسید، پیش از آنکه حاجیان پرا کنده شده و از این منطقه رهسپار سرزمین هاى خود شوند، وحى الهى آیه تبلیغ را همراه با هشدار نازل کرد:

(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ منَ النَّاسِ)[۱۰]

اى فرستاده ما، آن چه را از ناحیه پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان اگر این را عملى نسازى، رسالت خویش را ابلاغ نکرده اى و خداوند تو را از آسیبِ دشمنان مصون خواهد داشت.

این خطاب الهى فرمان فوق العاده مهمّى با خود داشت. انجام کدام تبلیغ مهمى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) درخواست شده که حضرت تا آن زمان به انجامش همت نگمارده بود؟ در صورتى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نزدیک به ٢٣ سال آیات و احکام الهى را به مردم رسانده و آنان را به آیین حق دعوت کرده بود! و در این راستا رنج و گرفتارى و دشوارى هاى فراوانى را به جان خریده بود، بنابراین چگونه به او گفته مى شود: رسالتش را ابلاغ نکرده؟

این جا بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمان به توقف کاروان ها داد تا آنان که جلوتر رفته اند باز گردند و عقب ماندگان به جمعیّت بپیوندند. آفتاب سوزان آن روز به گونه اى بود که از شدت گرما هر نفر، بخشى از رداى خود را بالاى سر و قسمتى را زیر پا مى نهاد تا رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمان الهى را به آنان ابلاغ کرده و تبلیغ آخرین رسالت را به انجام برساند. حکمت الهى بود که این تبلیغ در این مکان و در چنین شرایطى صورت پذیرد تا در وجدان امّت ماندگار شود و جهت حفظ و حراست از رسالت و امت اسلامى، با گذشت زمان در خاطره ها زنده باقى بماند.

با گردآورى جهاز شتران منبرى از آن ها تهیه گردید و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پس از آن که با انبوه مسلمانان نماز گزارد، بر فراز آن قرار گرفت و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و با صداى بلند به گونه اى که تمام حاضران مى شنیدند فرمود:

«ایها الناس یوشک أن اُدعى فأجیب وإنى مسؤول وأنتم مسؤولون فما انتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنک بلغت ونصحت وجاهدت فجزاک الله خیراً. قال(صلى الله علیه وآله وسلم)ألستم تشهدون أن لا اله إلاّ الله وأن محمداً عبده و رسوله وأن جنّته حق وأن الساعه آتیه لا ریب فیها وأن الله یبعث من فى القبور؟ قالوا: بلى نشهد بذلک قال(صلى الله علیه وآله وسلم) اللهم اشهد. ثم قال(صلى الله علیه وآله وسلم): فإنى فرطکم على الحوض وانتم واردون علىّ الحوض وإنّ عرضه مابین صنعاء وبُصرى فیه أقداح عدد النجوم من فضّه فانظروا کیف تخلّفونى فى الثَقَلین.

فنادى مناد و ماالثَقَلان یارسول الله؟ قال(صلى الله علیه وآله وسلم) الثَقَل الاکبر کتاب الله طرف بید الله عزّ وجلّ وطرف بأیدیکم فتمسّکوا به لا تضلّوا. والآخر الأصغر عترتى. وإن اللطیف الخبیر نبأنى أنّهما لن یفترقا حتى یردا علّى الحوض فسألت ذلک لهما ربّى فلا تقدمّوهما فتهلکوا ولا تقصّروا عنهما فتهلکوا»

مردم! به زودى دعوت حق را لبیک مى گویم; من و شما مورد پرسش قرار مى گیریم، نظرتان چیست ؟

عرض کردند: گواهى مى دهیم که شما رسالت خود را ابلاغ و در حق ما خیرخواهى نمودى و در راه خدا مبارزه کردی ، خداوند به شما پاداش خیر عنایت  کند. فرمود: آیا گواهى مى دهید که معبودى جز خدا نیست و محمد، بنده و فرستاده اوست و بهشت حق است و قیامت بى تردید خواهد آمد و خداوند مردگان را از قبرهایشان بر مى انگیزاند؟

عرض کردند: آرى! بدان گواهى مى دهیم. عرضه داشت: خدایا! گواه باش و آن گاه فرمود: من قبل از شما بر حوض وارد مى شوم و شما در کنار حوض نزد من خواهید آمد عرض آن حوض به  اندازه فاصله میان صنعاء و بُصرى است، در آن جا به تعداد ستارگان آسمان ظرف هایى از نقره وجود دارد، بنگرید پس از من چگونه با ثَقلَین رفتار مى کنید.

فردى صدا زد: اى رسول خدا! منظور از ثَقلَین چیست؟ فرمود: ثَقلَ اکبر کتاب خداست که یک سمت آن به دست قدرت خداى عزّ وجلّ و سمت دیگرش در دست شماست، پس بدان چنگ زنید تا گمراه نشوید. و ثَقلَ اصغر، عترت منند، خداى لطیف و آگاه مرا مُطّلع ساخته که آن دو از یکدیگر جدایى ناپذیرند تا در کنار حوض بر من وارد شوند، من این را براى آن دو از خدا خواستم. شما از آنان پیش نیفتید که نابود خواهید شد و از آنان بازنمانید که به هلاکت خواهید رسید.

سپس دست على بن ابى طالب(علیه السلام) را گرفت و بالا بُرد به گونه اى که سفیدى زیر بغل هر دو پدیدار شد و همه مردم امام را شناختند آن گاه فرمود:

«ایها الناس! من أولى الناس بالمؤمنین من انفسهم »

مردم! چه کسی از خودِ مؤمنین به آنان سزاوارتر است. عرض کردند: خدا و رسولش آگاه ترند. حضرت فرمود:

ان الله مولاى وأنا مولى المؤمنین وأنا أولى بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فعلى مولاه

خدا مولا و سرپرست من، و من مولا و سرپرست مؤمنینم و از خودشان به آن ها سزاوارترم و سه بار فرمود:

« من کنتُ مولاه فعلىّ مولاه »

هر که من سرپرست اویم، على سرپرست اوست.

سپس فرمود:

اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه واحّب من احبّه وابغض من اَبغضه وانصر من نصره واخذل من خذله وأدر الحق معه حیث دار، ألا فلیبلّغ الشاهدالغائب

خدایا! دوستدارانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار، آن کس را که به او محبّت مىورزد مورد محبت خود و هر کس خشم و آینه اش را بدل دارد، مورد خشم خود قرار ده، کسانى را که یارى اش مى کنند یارى فرما و آنان که تنهایش مى گذارند در تنهایى رهایشان ساز و حق را بر محور وجودش به گردش درآور، آگاه باشید! سخنانم را حاضران به غایبان برسانند.

هنوز پرا کنده نشده بودند که فرشته وحى الهى این آیه شریف را نازل فرمود:

(الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً);[۱۱]

امروز دین شما را برایتان کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را دین و آیین شما پذیرفتم.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:

« الله اکبر على اکمال الدین واتمام النعمه ورضى الرّب برسالتى والولایه لعلىٍّ بعدى »

الله اکبر! بر کامل شدنِ دین و تمام گشتن نعمت و خشنودى پروردگار از رسالتم و ولایت على پس از خودم.

آن گاه دستور داد خیمه اى براى على(علیه السلام) برپا گردد و مسلمانان دسته دسته به حضور او بار یابند و به عنوان امیرمؤمنان به او اداى احترام نمایند. همه، فرمان رسول خدا راعملى ساختند. پیامبر نیز به همسران خود و همسران مؤمنان دیگر که با آن بزرگوار بودند دستور داد همین کار را انجام دهند.

ابوبکر و عمر پیشاپیش مردم هر یک با این جمله بر تو تهنیت باد اى فرزند ابوطالب، که مولا و سرور من و هر زن و مرد مؤمن گشتى به آن حضرت مبارک باد و شادباش گفتند.[۱۲]

۵ . پیامبران دروغین

انبوه جمعیّت حاجیان از منطقه غدیرخم رهسپار عراق و یمن گشتند و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) راهى مدینه شد. حاجیان همه حامل سفارش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)درباره جانشینى و رهبرى دست پرورده اش على بن ابى طالب(علیه السلام)بودند تا حرکت رسالت اسلامى به همان شیوه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) ادامه یابد و پس از رحلتِ نخستین رهبر، موانع را پشت سر بنهد. به همین منظور رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در آن روز تاریخى جاودان، على را به مردم معرفى کرد، بلکه از آن زمان که در ماجراى « یوم الدار » او را وزیر، مشاور و برادر و پشتیبان و بازوى یاریگر خویش برشمرد، جانشین خودساخت و پس از رحلت پیامبر اکرم باید مردم از چنین جانشینى پیروى کنند و او را رهبر و پیشواى خود به شمار آورند.

پس از گسترش حاکمیّت دین و قدرت گرفتن کانون امنیّت و آرامش در مدینه، برگشتن گروهى از دین و یا افرادى که از پذیرش دستورات نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) سر برتافتند و یا عده اى که در نواحى دور از مدینه، عنصر دین و سیاست را ابزارِ دست یابى به آرزو و کمال و تمایلات بیمارِ خود مى پنداشتند، مسأله چندان مهمّى تلقّى نمى شد.

از همین رهگذر، مُسَیْلمه به دروغ ادعاى پیامبرى کرد و در نامه اى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) یاد آور شد که وى نیز به پیامبرى برانگیخته شده و براى حاکمیّت یافتن بر زمین، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) درخواست مشارکت نمود. وقتى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از مضمون نامه اطلاع حاصل نمود رو به نامه رسانان کرد و فرمود اگر بدین جهت نبود که پیک و نامه رسان نباید آشته شود، شما دو تن را  گردن مى زدم زیرا شما قبلاً اسلام آورده و رسالت مرا پذیرفته بودید بنابراین چرا از این احمق پیروى کردید ودست از دین و آیین خود برداشتید

سپس در پاسخ مسیلمه کذّاب نامه اى بدین مضمون مرقوم فرمود

«بسم الله الرحمن الرحیم. من محمد رسول الله الى مسیلمه الکذّاب، السلام على من اتّبع الهدى، اما بعد فان الأرض لله یورثها من یشاء من عباده والعاقبه للمتقین».[۱۳]

به نام خداوند بخشنده مهربان. نامه اى است از محمد فرستاده خدا به مسیلمه کذّاب، درود بر پویندگان راه هدایت، زمین از آنِ خداست به هر یک از بندگانش بخواهد آن را به میراث مى دهد و سرانجامِ نیک از آنِ پرهیزکاران خواهد بود.

مسلمانان در سرکوب حرکت هاى ارتدادى که برخى حُقه بازان مانند أسود عنسى و مسیلمه و طلحه، سلسله جنبانان آنان بودند، به موفقیّت دست یافتند.

 ۶ . بسیج عمومى در نبرد با روم[۱۴]

پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به حراست از مرزهاى شمالى دولت اسلامى که دولت سازمان یافته روم با سپاهى نیرومند در آن سامان قرار داشت توجه زیادى مبذول مى نمود و از آن جا که نشانه هاى سقوط دولت فارس هویدا بود نمى توانست تأثیر نگران کننده اى بر دولت اسلامى داشته باشد. از سویى دولت فارس مانند مسیحیان روم، برخوردار از آرمان هاى معنوى نبود که به دفاع از آن برخیزد. به همین دلیل تنها دولت روم مى توانست براى نظام نوپاى اسلامى خطر به شمار آید، به ویژه که برخى از عناصر نفاق و آشوب طلبى که از قلمرو دولت اسلامى ر انده شده بودند، رو به شام آورده و افراد دیگرى نیز به آنان پیوسته بودند و حضور نصاراى نجران نیز براى وادار کردن روم به همکارى آنان، عاملى سیاسى تلقى مى شد.

با این همه، امور یاد شده عواملِ تازه و جدیدى نبودند که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)توجه نشان دهد و دست به تدارک سپاهى گران بزند که جز على(علیه السلام)و برخى یاران مخلص او، سایر بزرگانِ صحابه در آن حضور داشته باشند.

در حقیقت پیامبراسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) با این کار خواست در فضاى سیاسى، از عواملى که باعث تأخیر انتقال قدرت به على بن ابى طالب مى شد جلوگیرى  کند تا امام بتواند به وظایف ومسئولیّت هاى جانشینى پس از پیامبر به خوبى عمل نماید.

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با وجود تأکید مداوم بر رهبرى امام على(علیه السلام) به ویژه پس از بیعت غدیر وبیان شایستگى آن حضرت جهت به پایان رساندن راهش، از سوى برخى افراد احساس نگرانى نمود. از این رو، هدفش این بود که مدینه عارى از اوضاع آشفته سیاسى باشد تا امام على(علیه السلام) پس از او بتواند بدون درگیرى و مشاجره، زمام امور دولت را به دست گیرد. به همین دلیل، حضرت خود پرچم رزم را بست و به اُسامه بن زید سپرد و با اشاره اى رسا، به شایستگى ولیاقت این فرمانده جوان تصریح کرد و بزرگان مهاجر وانصار را تحت فرماندهى او قرار داد و بدو فرمود:

سرْ الى موضع قتل ابیک، فأوطئهم الخیل فقد ولّیتک هذاالجیش فاُغز صباحاً على اهل ُابنى به محل شهادت پدرت رهسپار شو و بر دشمن بتاز. تو را به فرماندهى این سپاه منصوب نمودم، سحر گاهان بر اهالى« اُبنا » یورش ببر.

ولى وجود روح گستاخى و طمع دست یابى به پُست و قدرت و فقدان انضباط لازم، برخى از افراد را وادار به مخالفت کامل با فرمان نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)ساخت و بعید به نظر نمى رسید این افراد از اهدافى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)دنبال مى کرد اطلاع داشتند، به همین سبب کوشیدند حرکت سپاه اسامه را که در منطقه « جرف » اُردو زده بود، به تأخیر یندازند. این خبر به گوش مبارک رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)رسید، حضرت به خشم آمد  و در حالى که حوله اى بر دوش کشیده و به جهت سر درد ناشى از تب، دستمالى به سر بسته بود  رهسپار مسجد گشت و بر فراز منبر قرار گرفت و پس از حمد و ستایش خداوند چنین فرمود:

مردم! شنیده ام برخى از شما در مورد نصب اسامه به فرماندهى سپاه از طرف من، انتقاد داشته اید. اگر امروز در مورد انتصاب وى به فرماندهى اعتراض مى کنید، پیش از آن نیز همین سخن را در مورد پدرش بر زبان راندید. به خدا سوگند! پدرش شایسته آن منصب بود و پسرش نیز از چنین شایستگى برخوردار است. من بیش از همه به او علاقه مندم، همه خوبى ها در این پدر و پسر جمع است. در حق او به نیکى سفارش کنید، زیرا او از نیک مردان شماست.[۱۵]

با این که تب رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شدت یافت ولى سختى بیمارى، وى را از توجه فراوان به حرکت سپاه باز نداشت.به همین سبب، به هر یک از یارانش که به عیادت وى مى آمدند مى فرمود سپاه اسامه را حرکت دهید.[۱۶] و بر اعزام این سپاه پا فشارى داشت و مى فرمود:

« جهّزوا جیش اُسامه لعن الله من تخلّف عنه»;[۱۷]

سپاه اُسامه را براى حرکت مهیّا سازید، خداوند آسانى را که از حضور در این سپاه خود دارى کنند مورد لعن خویش قرار دهد.

برخى مسلمانان خبر وخامت وضعیّت جسمى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)را به اردوگاه سپاه در منطقه « جرف » رساندند. به همین دلیل، اُسامه براى وداع با پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)به مدینه بازگشت و به حضور رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)شرفیاب شد و حضرت او را جهت پیگیرى هدفى که برایش ترسیم نموده بود، تشویق کرد و به او فرمود «با اعتماد بر خیر خواهىِ  خداوند، صبحگاهان حرکت نما» :

اُسامه به سرعت خود را به سپاه خویش رساند و آن ها را براى حرکت و توجه به انجام وظایفى که بدان ها محوّل شده بود، تشویق کرد. جمعى که از حضور در سپاه امتناع ورزیده و سوداى خلافت در سر داشتند، با این که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بر سرعت بخشیدن حرکت سپاه و عدم شک و تردید در وظیفه اى که آن را به سپاه اُسامه محوّل نموده بود، تأکید داشت، توانستند به این بهانه که پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در حال احتضار است، در حرکت سپاه اُسامه، مانع تراشى کنند.

منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۱ – خاتم الانبیاء؛ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– کافی ۱/ ۳۲۶؛ ارشاد ۳۷؛ واقدی ۳/ ۱۰۷۷؛ خصایص نسایی ۲۰؛ صحیح ترمذی ۳/ ۱۸۳؛ مسند احمد ۳/ ۲۸۳؛ فضائل الخمسه من الصحاح السته ۲/ ۳۴۳٫

[۲]– سیره حلبی ۳/ ۲۱۱؛ سیره نبوی ۱/ ۵۷۴٫

[۳]– آل عمران/ ۶۱٫

[۴]– تفسیر کبیر ۸/ ۵۸٫

[۵]– طبقات کبری ۱/ ۳۵۷٫

[۶]– بحار الانوار ۲۱/ ۳۱۹٫

[۷]– سیره نبوی ۲/ ۶۰۳؛ بحار الانوار ۲۱/ ۳۸۵٫

[۸]– بحار الانوار ۲۱/ ۴۰۵٫

[۹]– عقد الفرید ۴/ ۵۷؛ طبقات کبری ۲/ ۱۸۴؛ خصال/ ۴۸۷ ت؛ بحار الانوار ۲۱/۴۰۵؛ این خطبه در منابع سیره و تاریخ با اختلاف در زیادی و کاستی، وارد شده است.

[۱۰]– مائده/ ۶۷٫

[۱۱]– مائده/ ۳٫

[۱۲]– تاریخ یعقوبی ۳/ ۱۱۲؛ مسند احمد ۴/ ۲۸۱؛ البدایه و النهایه ۵/ ۲۱۳؛ الغدیر ۱/ ۴۳، ۱۶۵، ۲۱۵، ۲۳۰، ۲۳۸، ۲۷۶، ۲۸۳، ۲۸۵، ۲۹۷، ۳۷۹، ۱۰۲ و جلد ۱۱/ ۱۳۱٫

[۱۳]– سیره نبوی ۲/ ۶۰۰٫

[۱۴]– پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در ماه صفر سال ١١ هجرى پرچم جنگ را براى اُسامه بست.

[۱۵]– طبقات کبری ۲/ ۱۹۰ چاپ دار الفکر.

[۱۶]– همان.

[۱۷]– ملل و نحل ۱/ ۲۳٫