غلو در ابراهیم حربی

ابو اسحاق ابراهیم بن اسحاق بن ابراهیم بن بشر در سال۱۹۸ هجری قمری به دنیا آمده و در سال ۲۸۵ هجری قمری در بغداد از دنیا رفته و در منزل خودش واقع در خیابان باب الأنبار دفن شده است.

وی یکی از ملازمان احمد بن حنبل بوده و حدود بیست سال با او مصاحبت داشته و از افکار او تبعیت کرده است.

دار قطنی او را در علم و زهد و ورع با احمد بن حنبل مقایسه کرده است.

حنابله و سلفیان در معرفی وی نیز به غلو پرداخته و مطالب غیر واقعی را به او نسبت داده اند.

رازداری و قناعت ابراهیم حربی

ابراهیم حربی می گوید: مرد باید غم های خود را در درون خود نگه داشته و به دیگران منتقل نکند. هیچ گاه تب و لرز خودم را به مادر، خواهر، همسر و دختران خودم اطلاع ندادم. چهل و پنج سال سردرد شدیدی داشتم ولی به هیچ کس خبر ندادم. بیست سال بود که یک چشم خود را از دست داده بودم ولی کسی چیزی نفهمید. سی سال شب ها به دو قرص نان قناعت کرده بودم. یک ماه را با یک درهم و دو و نیم دانق سپری کردم و تمام هزینه یک ماه رمضان من، یک درهم و چهار و نیم دانق بود.[۱]

رسیدن روزی از غیب برای ابراهیم حربی

احمد بن سلیمان قطیعی می گوید: به فقر و تنگ دستی شدیدی مبتلا شده بودم. برای بیان وضعیت خودم نزد ابراهیم حربی رفتم. او مرا دلداری داده و گفت: ناراحت نباش. روزی انسان ها دست خداست. وی سپس ماجرایی از زندگی خودش را برایم تعریف کرد و گفت: فقر و تنگ دستی سختی به سراغ ما آمده بود. در منزل چیزی برای خوردن نداشتیم. همسرم به من اعتراض کرد و گفت: من و تو شاید بتوانیم این وضعیت را تحمل کنیم اما این دو طفل توان تحمل این وضعیت را ندارند. همسرم پیشنهاد فروش با رهن بخشی از کتاب هایم را داد. به او گفتم: مقداری پول برای تهیه غذای بچه ها از دیگران قرض کن و امروز و امشب را به من فرصت بده. در اندورن خانه اتاقی بود که کتاب هایم در آن قرار داشت و من نیز در آن جا به نسخه برداری می پرداختم. همان شب ناگهان شخصی در زد. پرسیدم: کیستی؟ گفت: یکی از همسایه ها هستم.  گفتم: بیا داخل. گفت: چراغ را خاموش کن تا بیایم. چیزی روی چراغ انداختم نا نور آن خانه را روشن نکند و گفتم: بیا داخل. آن شخص داخل شد و چیزی را در کنار من گذاشت و برگشت.  آن چه روی چراغ انداخته بودم، برداشتم تا اتاق روشن شود. با دستمال گران قیمتی مواجه شدم که علاوه بر غذاهای مختلفی که در آن قرار داشت، پانصد درهم نیز درون آن بود. همسرم را صدا زدم و گفتم: بچه ها را بیدار کن تا از آن چه درون دستمال بود، بخورند. زمانِ آمدن حجاج از خراسان بود. فردای آن شب، با آن پول ها قرض خود را دادم و دم درِ خانه نشستم. مردی که دو شتر کاغذ حل می کرد و دنبال منزل ابراهیم حربی می گشت، نزد من آمد. گفتم: من ابراهیم حربی هستم. بار شترها را پایین گذاشت و گفت: این کاغذها را مردی از خراسان برای تو فرستاده است.

پرسیدم:اسمش چیست؟

گفت: قسم داده نام او را فاش نکنم.[۲]

آرزوی مرگ فرزند

ابراهیم حربی فرزندی داشت که در یازده سالگی تمام قرآن را حفظ کرده بود و بسیاری از مسائل فقه را یاد گرفته بود اما آرزوی مرگ این طفل را کرده بود و او هم مرده بود. وقتی علت این آرزو را از ابراهیم حربی می پرسند، می گوید: خواب دیدم قیامت برپا شده است. بچه هایی را مشاهده کردم که ظرف هایی از آب در دست داشتند و به بعضی آب می دادند. روزِ بسیار گرمی بود. به یکی از این بچه ها گفتم: کمی آب می خواهم. نگاهی به من کرد و گفت: تو پدر من نیستی. به تو آب نمی دهم.

پرسیدم شما کیستید؟

گفت: ما بچه هایی هستیم که زودتر از پدرانمان از دنیا رفته ایم و الآن منتظر آنان هستیم تا بیایند و به آنان آب بدهیم. من نیز آرزو کردم: ای کاش فرزندم زودتر از من بمیرد.[۳]

زهد و بی اعتنایی به دنیا

معتضد خلیفه عباسی[۴] ده هزار درهم برای ابراهیم حربی فرستاد اما او درهم ها را نپذیرفت و برگرداند. معتضد دوباره درهم ها را فرستاد و گفت: اگر خودت نمی خواهی، بین همسایه ها تقسیم کن.

ابراهیم حربی گفت: ما خودمان را به جمع آوری مال دنیا مشغول نکردیم، به تقسیم کردن آن هم مشغول نمی کنیم. اگر خلیفه ما را راحت نگذارد. شهر را ترک کرده و از همسایگی او خواهیم رفت.[۵] ابراهیم حربی هزار دینارِ فرستاده شده توسط خلیفه را رد کرده و با اشاره به دوازده هزار جزوه و دست نوشته های خود، ارزش آن ها را بیش از دوازده هزار درهم تخمین زده و خود را فقیر و مستحق گرفتن دینارهای فرستاده شده توسط خلیفه، ندانسته است.[۶]

استجابت دعای ابراهیم حربی در حق قاضی محمد بن یوسف

قاضی اسماعیل بن اسحاق علاقه شدیدی به دیدن ابراهیم حربی داشت اما ابراهیم حربی به دیدن او نمی رفت و می گفت: به خانه ای که نگهبان و دربان داشته باشد وارد نمی شوم. علت نیامدن ابراهیم حربی را به اسماعیل بن اسحاق خبر دادند.  وی گفت: در خانه ام را مانند درهای مسجد جامع باز می گذارم. هنگامی که ابراهیم حربی به منزل او آمد و کفش هایش را در آورد، قاضی محمد بن یوسف کفش های ابراهیم حربی را در دستمالی قرار داد. ابراهیم حربی هنگام خروج دنبال کفش های خود می گشت. محمد بن یوسف آن ها را از داخل دستمال بیرون آورد و به او داد. ابراهیم حربی در حقّ او دعا کرده و گفت: تو به علم احترام گذاشتی، خداوند گناهان تو را ببخشد.

وقتی قاضی محمد بن یوسف از دنیا رفت، شخصی او را در خواب دید و از وضعیت او پرسید. وی در جواب گفت: دعای ابراهیم حربی در حقّ من مستجاب شد و تمامی گناهان من بخشیده شد.[۷]

ذهبی سلفی ماجرای دیگری از استجابت دعای ابراهیم حربی در حق دو دوست را ذکر می کند.[۸]

 

 منبع: کتاب شناخت وهابیت/نجم الدین طبسی


 

[۱]– «… ما شکوت إلی أمّی و لا أختی ولا إلی امرأتی و لا إلی بناتی حُمّی قطّ وجدتها، الرجل هو الذی یدخل غمّه علی نفسه و لا یغمّ عیاله و کان بی شقیقه خمساً و أربعین سنه، ما أخبرت بها أحداً قطّ و لی عشرون سنه أبصر بفرد عین، ما أخبرت بها أحداً قطّ و أفنیت من عمری ثلاثین سنه بر غیفین إن جاءتنی بهما أمّی أو أختی أکلت و إلّا بقیت جائعاً عطشاناً إلی اللیله الثانیه و أفینیت ثلاثین سنه من عمری بر غیف فی الیوم و اللیله إن جاءتنی به امرأتی أو إحدی بناتی أکلته و إلّا بقیت جائعاً عطشاناً إلی اللیله الأخری أکل نصف رغیف و أربع عشره تمره إن کان بَرنیا أو نیفاً و عشرین إن کان دَقَلاً و مرضت ابنتی، فمضت امرأتی، فأقامت عندها شهراً، فقام ! افطاری فی هذا الشهر بدرهم و دانقین و نصف و دخلت الحمام و اشتریت لهم صابوناً بدانقین، فقامت نفقه شهر رمضان کلّه بدرهم و أربعه دوانیق و نصف».خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینه السلام: ج۶، ص۳۱، شرح حال ابراهیم حربی، ش۳۰۵۹؛ محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله:ج۱، ص۸۷، شرح حال ابراهیم حربی، ش۸۶؛ ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج۱۳، ص۳۶۷، شرح حال ابراهیم حربی، ش۱۷۳ و تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام:ج۲۱، ص۱۰۲، حوادث و وفیات ۲۸۵ هجری قمری، شرح حال ابراهیم حربی، ش۱۱۰، ابن کثیر دمشقی سلفی، البدایه و النهایه: ج۱۱، ص۸۴، حوادث ۲۸۵ هجری قمری.

[۲]– «قال أحمد بن سلیمان القطیعی: أضقت إضاقه، فمضیت إلی ابراهیم الحربی لأبثه ما أنا فیه، فقال لی: لا یضق صدرک، فإنّ الله من وراء المعونه و إنّی أضقت مره حتّی انتهی أمری فی الإضاقه إلی أن عدم عیالی قوتهم، فقالت لی الزوجه: هب أنّی أنا و إیّاک نصبر، فکیف نصنع بهاتین الصبیّتین؟ فهات شیئاً من کتبک حتّی نبیعه أو نرهنه، فضَنِنتُ بذلک و قلت: اقترضی لهما شیئاً و أنظرینی بقیّه الیوم و اللیله و کان لی بیت فی دهلیز داری فیه کتبی، فکنت أجلس فیه للنسخ و النظر، فلمّا کان فی تلک اللیله إذا داقّ الباب، فقلت: من هذا؟ فقال: رجل من الجیران. فقلت: أدخل. فقال: أطفیء السراج حتّی أدخل، فکببت علی السراج شیئاً و قلت: أدخل، فدخل و ترک إلی جانبی شیئاً و انصرف، فکشفت عن السراج و نظرت، فإذا مندیل له قیمه و فیه أنواع من الطعام و کاغذ فیه خمسمائه درهم، فدعوت الزوجه و قلت: أنبهی الصبیان حتّی یأکلوا و لمّا کان من الغد قضینا دیناً کان علینا من تلک الدراهم و کان وقت مجیء الحاج من خراسان، فجلست علی بابی من غد تلک اللیله، فإذا جمّال یقود جملین علیهما حملان ورقاً و هو یسأل عن منزل الحربی، فانتهی فقلت: أنا ابراهیم، فحطّ الحملین و قال: هذان الحملان أنفذ هما لک رجل من خراسان. فقلت: من هو؟ فقال: قد استحلفنی أن لا أقول من هو». محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله:ج۱، ص۸۷-۸۸، شرح حال ابراهیم حربی، ش۸۶؛ خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینه السلام: ج۶، ص۳۲، شرح حال ابراهیم حربی، ش۳۰۵۹؛ ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج۱۳، ص۳۶۸، شرح حال ابراهیم حربی، ش۱۷۳ و تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام: ج۲۱، ص۱۰۳، حوادث و وفیات۲۸۵ هجری قمری، شرح حال ابراهیم حربی، ش۱۱۰٫

[۳]– «قال محمد بن خلف وکیع: کان لإبراهیم الحربی أبن و کان له إحدی عشره سنه، قد حفظ القرآن و لقّنه من الفقه شیئاً کثیراً، قال: فمات، فجئت أعزیه، قال: فقال لی: کنت أشتهی موت إبنی هذا، قال: قلت: یا أبااسحاق أنت عالم الدنیا، تقول مثل هذا فی صبیّ قد أنجب و لقّنته الحدیث و الفقه. قال: نعم، رأیت فی النوم کأنّ القیامه قد قامت و کأنّ صبیاناً بأیدیهم قلال، فیها ماء، یستقبلونهم و کأنّ الیوم یوم حار شدیده حره، فقلت لأحدهم: اسقنی من هذا الماء. قال: فنظر إلیّ و قال: لست أبی، فقلت:إیش أنتم؟ فقال: نحن الصبیان الذین متنا فی دار الدنیا، فخلفنا آباءنا نستقبلهم فنسقیهم الماء. قال: فلهذا تمنیت موته». خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد او مدینه السلام: ج۶، ص۳۷، شرح حال ابراهیم حربی، ش ۳۰۵۹ و محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله: ج۱، ص۸۹، شرح حال ابراهیم حربی، ش۸۶٫

[۴]– ابوالعباس احمد بن موفق معروف به معتضد، در رجب سال ۲۷۷ به خلافت رسید و در سال ۲۸۹ در بغداد از دنیا رفت.

[۵]– «جاء رجل من أصحاب المعتضد إلی ابراهیم الحربی بعشره آلاف درهم من عند المعتضد، یسأله عن أمیر المؤمنین أن یفرق ذلک، فردّه وانصرف الرسول، ثمّ عاد، فقال: إنّ أمیرالمؤمنین یسألک أن تفرّقه فی جیرانک. فقال له: عافاک الله! هذا مال لم نشغل أنفسنا بجمعه، فلانشغلها بتفرقته، قل لأمیرالمؤمنین: إن ترکتنا و إلّا تحولنا من جوارک». خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینه السلام: ج۶، ص۳۲، شرح حال ابراهیم حربی، ش ۳۰۵۹؛ محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله:ج۱، ص۸۸، شرح حال ابراهیم حربی، ش۸۶؛ ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج۱۳، ص۳۶۰، شرح حال ابراهیم حربی، ش۱۷۳ و تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام:ج۲۱، ص۱۰۵، حوادث و وفیات ۲۸۵ هجری قمری، شرح حال ابراهیم حربی، ش۱۱۰ و ابن کثیر دمشقی سلفی، البدایه و النهایه: ج۱۱، ص۸۴، حوادث ۲۸۵ هجری قمری.

[۶]– «قال أبوالقاسم الجیلی (الختلی): اعتلّ ابراهیم بن اسحاق الحربی علّه حتّی أشرف علی الموت، فدخلت علیه یوماً، فقال: یا أبالقاسم! أنا فی أمر عظیم مع ابنتی، ثمّ قال لها: قومی و اخرجی إلی عمّک، فخرجت و ألقت علی وجهها خمارها، فقال ابراهیم: هذا عمّک، کلّمیه، فقالت لی: یا عمّ! نحن فی أمر عظیم، لا فی الدنیا و لا فی الآخره، الشهر و الدهر ما لنا طعام إلّا کسر یابسه و ملح و ربما عدمنا الملح و بالأمس قد وجّه إلینا المعتضد مع بدر بألف دینار، فلم یأخدها و وجّه إلیه فلان و فلان، فلم یأخذ منها شیئاً و هو علیل، فالتفتَ الحربی إلیها و و تبسّم و قال: یا بنیّه! خفت الفقر؟ فقالت: نعم! فقال لها: انظری إلی تلک الراویه، فنظرت، فإذا کتب، فقال لها: هناک إثنا عشر ألف جزء، لغه و غریب، کتبتُه بخطی، إذا متّ فوجّهی فی کلّ یوم بجزء، تبیعینه بدرهم، فمن کان عنده إثناعشر ألف درهم فلیس هو فقیراً». خطیب بغدادی شافعی، تاریخ بغداد أو مدینه السلام: ج۶، ص۳۳، شرح حال ابراهیم حربی، ش۳۰۵۹؛ محمد بن ابی یعلی، طبقات الحنابله: ج۱، ص۸۸، شرح حال ابراهیم حربی، ش۸۶؛ ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء: ج۱۳، ص۳۶۹، شرح حال ابراهیم حربی، ش۱۷۳ و ابن کثیر دمشقی سلفی، البدایه و النهایه:ج۱۱، ص۸۴، حوادث ۲۸۵ هجری قمری.

[۷]– «کان أسماعیل بن اسحاق القاضی یشتهی رؤیه ابراهیم الحربی و کان ابراهیم لا یدخل علیه، یقول: لاأدخل داراً علیها بواب، فأخبر إسماعیل بذلک، فقال: أنا أدع بابی کباب الجامع، فجاء ابراهیم إلیه، فلمّا دخل علیه خلع نعلیه، فأخذ أبوعمر محمد بن یوسف القاضی نعلیه و لفّهما فی مندیل دبیقی و جعله فی کمّه و جری بینهما علم کثیر، فلمّا قام ابراهیم التمس نعلیه، فأخرج إبوعمر النعل من کمّه، فقال له ابراهیم: غفرالله لک! کما أکرمت العلم، فلمّا ما ت أبوعمر القاضی رئی فی المنام، فقیل له: ما فعل الله بک؟ فقال: أجیبت فیّ دعوه ابراهیم الرحبی». حموی، معجم الأدباء:ج۱، ص۳۳، شرح حال ابراهیم حربی. ذهبی سلفی همین ماجرا را با کمی اختلاف، این گونه نقل می کند: «و یُروی أنّ أبااسحاق الحربی لمّا دخل علی إسماعیل القاضی، بادر أبوعمر محمد بن یوسف القاضی إلی نعله، فأخذها، فمسحها من الغبار، فدعا له و قال: أعزّک الله فی الدنیا و الآخره. فلمّا توقی أبوعمر رئی فی المنام، فقیل: ما فعل الله بک؟ قال: أعزّنی فی الدنیا و الآخره بدعوه الرجل الصالح». سیر اعلام النبلاء:ج۱۳، ص۳۵۷، شرح حال ابراهیم حربی، ش۱۷۳٫

[۸]– ذهبی سلفی، سیر أعلام النبلاء:ج۱۳، ص۳۶۵ -۳۶۶، شرح حال ابراهیم حربی، ش۱۷۳٫