ساعت یازده شب بود که یکی از بچّه‌های سپاه دچار بیماری سختی شد. لازم بود که فوراً به بیمارستان منتقل شود. شهر هم توسط ضد انقلاب ناامن بود. ناگهان مشاهده کردیم شهید «محمود خادمی» ماشین را روشن کرد و به سرعت از مقر سپاه عازم بیمارستان شد.

لحظاتی بعد او از سه طرف مورد تهاجم ضد انقلاب قرار گرفت و پس از این‌که تا آخرین گلوله مقاومت کرد، به شهادت رسید.

فردای آن روز پس از تشیع با شکوه محمود به سپاه بازمی‌گشتیم که با تعداد زیادی زن و بچّه مواجه شدیم که مظلومانه نشسته بودند و اشک می‌ریختند و برای محمود نوحه‌خوانی می‌کردند. از یکی از آن‌ها پرسیدم:«جریان چیست؟»

پاسخ داد: «محمود شب‌ها که همه به خواب می‌رفتند، به شهر می‌‌رفت و به خانه‌ی مستمندان و یتیمان سرکشی می‌کرد و به آنان کمک و رسیدگی می‌نمود. او حتی برای بچّه‌ها اسباب بازی نیز می‌برد.»


رسم خوبان ۱۶، کمک به نیازمندان، ص ۹۹٫/ سروهای سرخ، ص ۱۷۴٫