من به همراه شهید بینا برای شناسایی منطقهای حرکت کردیم. برای اینکه مزاحم استراحت گردانهای دیگر نشویم و رزم شبانهی ما ایجاد مزاحمت نکند و وسعت عمل بیشتری داشته باشیم، قسمتی را برای حرکت تعیین کردیم که بیش از دو کیلومتر تا محل گردانها فاصله داشت. در حال عبور از این قسمت بودیم که من احساس کردم کسی جایی نشسته است. برای اولین بار از دوربین لشکر استفاده میکردیم و من سعی کردم بفهمم چه کسی است که آنجا نشسته است. کمی نگاه کردم. شخصی را دیدم که دستهایش را بالا برده و دعا میکند.
چون دورتر بود، دوربین را به شهید بینا که نزدیکتر بود، دادم و گفتم: «ببین چه کسی است!: گفت: «ما کار بدی نمیکنیم، هر که هست، در حال خواندن نماز شب است و ما با این کارمان باعث حالگیری از او میشویم.» ولی حس کنجکاوی من همچنان ایجاب میکرد بدانم او چه کسی است. ایشان با شنیدن صدای پای ما سریع نمازش را قطع کرد و از آن محل رفت. چند شب دیگر که رزم شبانه داشتیم، آن منطقه را دوباره انتخاب کردیم و با تعداد نیروهای بیشتری حرکت کردیم. دوباره آن شخص را دیدیم. بچهها میگفتند این محل از سکنه خالی است، شاید از عربها باشد. و آن شخص دوباره با شنیدن صدای پای بچهها،که خوب تعدادشان زیاد بود، بعد از اتمام نماز، از آن محل رفت.
در حال برگشتن بود که من او را دیدم. شهید محمّد رضا قربانزاده بود. بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: «کجا بودی؟!» گفت: «همین نزدیکیها بودم، دیدم هوا خوبه، آمدم گشتی بزنم.» و رفت. ما هم از آن محل رد میشدیم. کنار درختی جانماز، تسبیح و عطری را یافتیم که متعلق به شهید قربانزاده بود و میتوان گفت که این وسایل تنها مختص به نماز شب این شهید بودند و با تسبیح و جانماز که ظهر و عصر از آن استفاده میکرد، تفاوت داشت و جدا بود. و این وسایل در کنار درختی در آن برهوت قرار داشت که تنها شبها به سراغشان میآمد.
رسم خوبان ۲۱- عبادت و پرستش، ص ۹۰ و ۹۱٫/ نماز، ولایت، والدین، صص ۱۹ – ۱۸٫
پاسخ دهید