عملیات رمضان تازه تمام شده بود. همه خسته بودند. حسن وسایلش را می‌گشت؛ دنبال چیزی بود.

گفتم: «چی می‌خواهی؟»

گفت: «واکس. می‌خوام کفش‌هایم را واکس بزنم، می‌خواهیم برویم جلسه.»


رسم خوبان ۹٫ آراستگی و نظم. صفحه‌ی ۹۹