١. جلوگیرى از نوشتن وصیّت

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با وجود شدّت تب و دردِ ناشى از بیمارى به کمک على(علیه السلام) و فضل بن عباس از منزل خارج شد تا با مردم نماز بگزارد و با این کار، راه را بر سود جویانى ببندد که با برنامه ریزى جهت به یغما بُردن خلافت و ریاستى که از پیش، چشم طمع بدان داشتند، لحظه شمارى مى کردند، و براى رسیدن به این هدف به سادگى، از دستورات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)مبنى بر حرکت سپاه اُسامه سر برتافتند. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلمپس از نماز  رو به مردم کرد و فرمود:

«یا ایها الناس سُعرّت النار و اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم وإنى والله ما تمسکون علىّ بشیىء إنى لم أحلّ إلاّ ما أحل الله، ولم اُحرّم الاّ ما حرّم الله»[۱]

مردم! آتش فتنه بر افروخته شده و فتنه ها مانند پاره هاى شبِ تاریک رو آورده است شما هیچ گونه دستاویزى بر ضد من ندارید، چرا که من فقط حلال خدا را حلال و حرام او را حرام ساختم.

حضرت با این سخنان دیگر بار به آنان هشدار داد که نافرمانى اش نکنند، چراکه در آن افق مقاصد شومى رخ مى نمود که در صورت قرار گرفتن زمام امور، به دست نااهلانِ امت، حوادث ناگوارى را براى امّت در پى داشت.

با شدت یافتن بیمارى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)یاران حضرت درخانه اش گرد آمدند و کسانى که از حضور در سپاه اسامه خوددارى کردند نیز به آنان پیوستند و نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) این افراد را به جهت عدم حضور در آن سپاه مورد نکوهش قرار داد و آن ها با بهانه هایى پوچ و واهى به عذر تراشى پرداختند. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)سعى کرد به گونه اى دیگر، امّت را از لغزش و سقوط مصونیّت بخشد از این رو، به آنان فرمود:

« ایتونى بدواه وصحیفه اکتب لکم کتاباً لا تضلّون بعده »

دوات و کاغدى برایم بیاورید برایتان وصیّتى بنگارم تا پس از آن به گمراهى دچار نشوید.

عمربن خطاب بى درنگ گفت: بیمارى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شدت یافته [که چنین سخن مى گوید] شما که قرآن را در اختیار دارید، همان کتاب خدا براى ما کافی  است.[۲] و بدین ترتیب، بین حاضران نزاع و اختلاف در گرفت. زنان از پشت پرده صدا زدند: خواسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را برآورده سازید; عمر در پاسخ آنان گفت: ساکت باشید شما همان زنانِ همراه یوسفید هر وقت پیامبر بیمار شود اشکباران مى شوید و آن گاه که بهبودى یابد بر او مسلّط مى گردید. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)اظهار داشت: آن ها بهتر از شمایند[۳] و سپس فرمود: از پیشم بروید، در حضور من نزاع و کشمکش روا نیست.

ملاحظه کنید تا چه پایه امت نیازمند این سفارش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بود، که ابن عباس هرگاه از این ماجرا یاد مى کرد مى گفتاندوهبارترین مصیبت، آن بود که از نگارش وصیّت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)جلوگیرى کردند.[۴]

پیامبرمهربان از بیم این که مبادا حاضران به اسائه ادب خویش ادامه داده و به انکار موضوع مهم تر از آن برآیند، در مورد نوشتن آن وصیّت و سفارش پافشارى نشان نداد، زیرا حضرت از مقاصد آن افراد به خوبى آگاه بود و زمانى که براى بار دوم براى نوشتن وصیّت، بدان حضرت مراجعه کردند، فرمود: آیا پس از آن سخنانى که گفتید(چنین درخواستى از من دارید)[۵]؟! و سپس آنان را به سه چیز سفارش کرد، ولى کتب تاریخى تنها دو سفارش، یکى بیرون ر اندن مشرکان از جزیره العرب و دیگرى اعطاى جایزه به هیئت ها را، همان گونه که خود بدان ها جایزه مى داد، یاد آور شده اند.

آقاى محسن امین عامِلى با نقدى بر این مطلب مى گوید: اگر کسی در این موضوع دقت نماید تردیدى به خود راه نمى دهد که محدثان نه از سرِ فراموشى بلکه به طور عمد از بیان سومین سفارش آن حضرت که درخواست دوات و استخوان شانه جهت نگارش وصیّتى براى آنان بود، سکوت کرده اند. و در حقیقت، سیاست، آن ها را به سکوت و فراموشى، مجبور ساخت.[۶]

٢ . دیدار زهرا(علیها السلام) با پدر

حضرت زهرا(علیها السلام) با دنیایى از حزن و  اندوه وارد خانه شد و به چهره پدر که در آستانه لقاى پروردگار خویش قرار داشت خیره شده بود. او با دلى شکسته و چشمى اشکبار در کنار پدر نشست و این شعر را زمزمه کرد.

آن چهره درخشان و نورانى که به احترامش، از ابر درخواست باران مى شود شخصیّتى که حامى یتیمان و پناه بیوه زنان است.[۷]

در این لحظات، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) چشمان مبارک خود را گشود و با صدایى ضعیف فرمود: دخترم! سخن عمویت ابوطالب را تکرار کردی ، اکنون به جاى آن بگو:

(و ما محمد إلاّ رسول قَد خَلَت من قَبلِهِ الرّسُل أفإن ماتَ اَو قتل انقلبتم عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ).[۸]

محمد، فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز وجود داشتند، آیا اگر او از دنیا برود و یا کشته شود، شما واپس گرا خواهید شد، هر کس به آیین پیشینیان خود باز گردد هرگز به خدا آسیبى نمى رساند و خداوند سپاس گزاران را پاداش خواهدداد.

گویى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) با این کار مى خواست دخترش فاطمه(علیها السلام) را براى تحمل حوادث دردناک آینده، مهیا سازد، به همین دلیل، سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نسبت به سخن ابو طالب رضوان الله علیه تناسب بیشترى داشت.

سپس حضرت به دُخت دلبندش زهرا اشاره کرد به وى نزدیک شود تا با او سخن بگوید، زهرا  اندکى خم شد و حضرت در گوش او رازى گفت و فاطمه گریان شد. بار دوم نیز در گوش وى سخنى گفت: این بار خندید، این پدیده حس کنجکاوى برخى از حاضران را برانگیخت و راز آن را از او جویا شدند، زهرا فرمود: من راز رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را فاش نخواهم ساخت.

ولى پس از وفات پدر بزرگوارش، رازِ این ماجرا را از او پرسیدند، در پاسخ فرمود:

«أخبَرَنى رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) أنه قد حضر اَجله وانه یقبض فى وجعه هذا فبکیت ثم أخبرنى أنى اوّل اهله لحوقاًبه فضحکتُ».[۹]

رسول خدا به من خبر داد که وفاتش نزدیک است و در اثر این بیمارى دنیا را وداع خواهد گفت، من گریستم ولى پس از آن که آگاهم ساخت من نخستین کسی از خانواده اش هستم که به وى مى پیوندم، خندان شدم.

٣ . آخرین لحظات عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)

على(علیه السلام) تا آخرین لحظات زندگى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) سایه وار در کنار آن بزرگوار قرار داشت. پیامبر سفارشات خود را به او مى گفت و علم و دانش به او مى آموخت و رازهایش را به او مى سپرد. پیامبر در واپسین لحظات فرمود: برادرم را فرا بخوانید.

از آن جا که پیامبر مأموریتى به على(علیه السلام) سپرده بود، در غیاب وى برخى از مسلمانان [به جاى او] خدمت حضرت رسیدند، ولى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به آنان اعتنایى نکرد تا آن که على خود وارد شد، حضرت به او فرمود: نزدیکم بیا، على(علیه السلام) به او نزدیک شد، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به سینه مبارک او تکیه زد و هم چنان درآن حال با وى سخن مى گفت تا این که نشانه هاى احتضار در وجود مقدس او پدیدار گشت.[۱۰] روح مطهّر پیامبر والا مقام اسلام(علیه السلام)در آغوش على بن ابى طالب(علیه السلام) به ملکوت اعلى پیوست، چنان که شخص امام على(علیه السلام) در یکى از خطبه هاى[۱۱] معروف خود آن را یادآور شده است.

۴ . وفات و مراسم دفن

در آخرین لحظات عمر شریف پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) جزعلى بن ابى طالب(علیه السلام) و بنى هاشم و همسران رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) کسی اطراف وى حضور نداشت، با بلند شدن صداى شیون و زارى از خانه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)، مردم از وفات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)آگاه شدند. دل ها به خاطر از دست دادن برجسته ترین آفریده خدا بى قرار و ناشکیبا بود، خبر وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)مانند آتشى که در گیاهان خُشک بیفتد، همه جا منتشر شد و با این که حضرتش براى چنین روزى زمینه سازى کرده و پى در پى از وفات خویش خبر داده بود و امت را به اطاعت از ولىّ و جانشین پس از خویش على بن ابى طالب(علیه السلام)سفارش فرموده بود، ولى مردم هم چنان در اضطراب و سراسیمگى بودند.

وفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)مصیبتى فوق العاده بزرگ بود که وجدان و نهاد مسلمانان را به لرزه وامى داشت، مدینه و ساکنانش به خروش آمدند و در برابر جمله اى که عمر بن خطاب بر زبان آورد، بر شگفتى و حیرت کسانى که اطراف خانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)گرد آمده بودند، افزوده شد. وى در حالى که مردم را با شمشیر تهدید مى کرد گفت: برخى از منافقان ادعا مى کنند رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته است به خدا سوگند! او از دنیا نرفته بلکه مانند موسى بن عمران به  پیشگاه پروردگار خویش رفته است.[۱۲]

قابل ملاحظه است (در مقایسه اى که عمر انجام داد) هیچ گونه شباهتى بین غیبت حضرت موسى(علیه السلام) و وفات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) وجود نداشت ولى عملکرد بعدى عمر، از پافشارى وى بر این مقایسه، پرده بر مى دارد.

آرى! عمر هم چنان در تب و تاب بود تا ابو بکر از منطقه « سنح» آمد و وارد خانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شد و پارچه از چهره مبارک پیامبر برگرفت و به سرعت از خانه بیرون رفت و گفت: مردم! آنان که محمد را مى پرستند بدانند که وى از دنیا رفته و آنان که خدا را مورد پرستش قرار مى دهند آگاه باشند که خداوند زنده است و هرگز نمى میرد و این آیه شریف را تلاوت کرد: (وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ) این جا بود که جوش و خروش عمر فرو نشست و مدعى شد که به وجود چنین آیه اى در قرآن کریم توجه نداشته است.[۱۳]

ابوبکر و عمر به مجرد این که خبر یافتند در سقیفه گردهمایى اضطرارى در مورد جانشینى پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) تشکیل شده، با فراموش کردن جانشینى على بن ابى طالب(علیه السلام) و بیعتى که خود، با او کرده بودند و بى آن که از این اهانت، که جنازه مقدس رسول خدا را رها ساخته  کند، پرواکنند;با جمعى از همدستان خود به سرعت به سقیفه بنى ساعده شتافتند.

ولى على بن ابى طالب(علیه السلام) و خاندانش به امور دفن پیکر مطهر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)مشغول بودند، على(علیه السلام) جسم شریف پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)را از زیر لباس غُسل داد و عباس بن عبد المطلب و پسرش فضل او را در این کار همراهى مى کردند. امیرمؤمنان(علیه السلام) در حالِ غسل دادن فرمود پدر و مادرم فدایت در زندگى و پس از مرگ چه  اندازه پاکیزه و خوشبویى آن گاه بدن مطهر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را روى تختى قرار دادند و على(علیه السلام)فرمود: رسول خدا در زندگى و پس از مرگ، پیشوا و رهبر ماست اکنون مسلمانان دسته دسته وارد شوند و بدون امام جماعت بر پیکر مطهرش نماز بگزارند و خارج شوند.

بدین ترتیب، امام على و بنى هاشم و پس از آنان انصار، نخستین افرادى بودند که بر بدن پاک پیامبر نماز گزاردند.[۱۴]

على(علیه السلام) مقابل پیکر مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) قرار گرفت و عرضه داشت:

سلام علیک ایها النبى و رحمه الله وبرکاته اللّهم إنا نشهد أنه قد بلّغ ما اُنزل الیه ونَصَح لاُمّته وجاهد فى سبیل الله حتى اعز الله دینه وتمّت کلمته، اللّهم فاجعلنا ممن یتّبع ما انزل الله الیه وثبّتنا بعده، واجمع بیننا وبینه

درود و رحمت و برکات خدا بر تو اى رسول خدا، خدایا! ما گواهى مى دهیم پیامبرت دستوراتى را که براو نازل شده بود به مردم ابلاغ کرد و امّت خویش را پند و موعظه نمود و براى آنان خیر خواهى نمود و در راه خدا تلاش و کوشش کرد تا این که خداوند دین خود را قدرت بخشید و دستوراتش عملى گشت، خدایا! ما را از کسانى قرار ده که پیرو دستورات او هستند و پس از او ما را ثابت قدم بدار و با او محشورگردان.

و مردم آمین گفتند. در این جریان، نخست مردان و سپس زنان و بعد کودکان بر پیکر مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نماز گزاردند.

بدن مطهر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در همان خانه اى که روحش به آسمان ها پر کشید به خاک سپرده شد و زمانى که على(علیه السلام) خواست بدن مبارک آن حضرت را داخل قبر بنهد، صداى انصار از پشت دیوار بلند شد که: اى على! خدا را به یاد شما مى آوریم که امروز حق ما نسبت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) ضایع نگردد، به یک تن از ما اجازه ورود ده تا از ثواب خاک سپارى پیکر مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بهره اى نصیبمان شود. حضرت به أوس بن خَولى که از رزمندگان بدر و از بزرگان بنى عوف به شمار مى رفت، اجازه ورود داد. على(علیه السلام)داخل قبر رفت و چهره مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را باز کرد و صورت مبارکش را بر خاک نهاد وسپس بر جسم شریف او خاک ریخت.

صحابه اى که به سقیفه رفته بودند هیچ یک در مراسم دفن پیکر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)شرکت نداشتند.

سلام علیک یا رسول الله یوم وُلدتَ ویوم متَ ویوم تُبعثُ حیاً » درودت باد اى پیامبر خدا آن روز که زاده شدى و آن روز که از این جهان رفتى و روزى که برانگیخته شوى.

منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۱ – خاتم الانبیاء؛ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– سیره نبوی ۲/ ۹۵۴؛ طبقات کبری ۲/ ۲۱۵٫

[۲]– صحیح بخاری، کتاب العلم، باب کنایه العلم و کتاب الجهاد، باب جوائز الوفد.

[۳]– طبقات کبری ۲/ ۲۴۴؛ کنز العمال ۳/ ۱۸۳٫

[۴]– صحیح بخاری کتاب العلم ۱/ ۲۲ و ۲/۱۴؛ ملل و نحل ۱/ ۲۲؛ طبقات کبری ۲/ ۲۴۴٫

[۵]– بحار الانوار ۲۲/ ۴۶۹٫

[۶]– اعیان الشیعه ۱/ ۲۹۴؛ صحیح بخاری باب مرض النبی.

[۷]– وأبیض یستسقى الغمام بوجهه *** ثمال الیتامى عصمه للارامل.

[۸]– آل عمران/ ۱۴۴٫

[۹]– طبقات کبری ۲/ ۲۴۷؛ الکامل فی التاریخ ۲/ ۲۱۹٫

[۱۰]– طبقات کبری ۲/ ۲۶۳٫

[۱۱]– نهج البلاغه خطبه ۱۹۷٫

[۱۲]– الکامل فی التاریخ ۲/ ۳۲۳؛ طبقات کبری ۲/ ۲۶۶؛ سیره نبوی، زینی دحلان ۲/ ۳۰۶٫

[۱۳]– طبقات کبری ۲/ بخش دوم ۵۳-۵۶٫

[۱۴]– ارشاد ۱/ ۱۸۷ و اعیان الشیعه ۱/ ۲۹۵٫