او پایبند حلال و حرام بود. از امر به معروف و نهی از منکر غفلت نمی‌ورزید. با دعا و قرآن انس دیرینه داشت. نماز شبش در جبهه ترک نمی‌شد. یکی از همرزمانش می‌گوید: شبی با بچّه‌ها داشتیم از خاطرات شهدا تعریف می‌کردیم و شهید کلهر هم نشسته بود. دیر وقت بود، گفت:«بچّه‌ها بروید بخوابید که نماز صبح‌تان قضا نشود.» همه که رفتند، آمد و از من خواست که به اتاقش بروم و من رفتم. یک مفاتیح از کشو میزش درآورد و گفت که زیارت عاشورا را برایم بخوان. زیارت را که شروع کردم، سرش را به سجده گذاشت و در حال سجده شانه‌هایش از گریه می‌لرزید. نیم ساعت دعا طول کشید. دیدم هنوز در سجده است. تو حال خودش رهایش کردم و از اتاق بیرون آمدم. صبح که برای نماز بیدار شدم، رفتم که برای نماز بیدارش کنم، دیدم هنوز در سجده است و هق هق گریه‌اش بلند است.


رسم خوبان ۲۱- عبادت و پرستش، ص ۲۹٫/ بی‌کرانه‌ها، ص ۹۲٫