«هدف زندگى»، بیانگر این نکته است که «انسان به کدامین سو باید حرکت کند، تا کجا پیش رود، در نهایت چه بشود، چه سرنوشتى فراروى او هست و سعادت او در چیست؟» در پاسخ به این پرسش، دو دیدگاه کلان وجود دارد: فلسفه پوچى و فلسفه هدفدارى.

یک. پوچگرایى (Nihilism)

پوچگرایى براساس مبانى الحادى خود هیچ غایت برین، آرمان و ایدهآل برجستهاى براى بشریت قائل نیست و در رابطه با اینکه «انسان چه باید باشد و چه آرمانى براى خود برگزیند و به کدامین جهت سیر کند»، حرفى براى گفتن ندارد. این پنداره زیستن را براى انسان، به مسئلهاى بغرنج تبدیل مىکند که یا به ناچار باید آن را تحمل کرد و یا اگر مىشود، به گونهاى از آن رهایى جست.

دو. فلسفه هدفدارى

مکاتب هدفگرا، نحلههاى مختلفى را تشکیل داده و هر یک براساس مبانى هستى شناختى، انسان شناختى و معرفت شناختى خود، به گونه هایى متفاوت از هدف و ایدهآل زندگى بشر سخن گفتهاند. عمدهترین مکاتب بشرى در این باره عبارتاند از:

 

۱ – لذتگرایى (Hedonism)

این مکتب سعادت و هدف نهایى زندگى را کسب لذت هر چه بیشتر مىداند. آریستیپ (معاصر افلاطون) با استناد به گفته هوراس (Horace) شاعر یونانى مىگفت: «امروز را غنیمتدان که مىگذرد».[۱] اپیکور نیز یکى از دیگر پیشاهنگان این گمانه است. او به لذتهاى معنوى و روحانى نیز توجه دارد.[۲]

نقد: اولین مشکلى که این انگاره با آن مواجه است، مسئله تعریف لذت، گستره آن و رابطه آن با مجموعه پدیدههاى مربوط به حیات آدمى است! اگر مراد از لذت در این گمانه، لذتهاى گذراى مادى و اینجهانى باشد، اشکالات چندى بر آن وارد است؛ از جمله:

۱ – هدف حیات را امرى ناپایدار، لرزان معرفى کرده که به سرعت از دست مىرود و با نبود آن زندگى پوچ و بىمعنا مىشود.

۲ – ارزشهاى عالى انسانى ـ مانند ایثار و فداکارى ـ بىارزش مىشود و انسان به حیوانى کامجو و عشرت طلب تبدیل شده و در حیوانیتى هولناک سقوط مىکند.

۳ – حال اگر تعریف گستردهاى از لذت به دست دهیم که از خودگذشتگى و پشت پا زدن به لذتهاى مادى در جهت کسب تعالى روحى و معنوى را نیز لذت بنامیم، این انگاره سامان بهترى مىیابد. اما چنین چیزى چندان با آموزههاى امثال اپیکور سازگار نیست.

 

۲ – خودگرایى (Egoism)

برخى هدف زندگى و اعمال آدمى را ارضاى هر چه بیشتر حس خودخواهى دانستهاند. ماکیاولى (Machiawelli) بنیانگذار این نظریه اصول دهگانه زیر را به سیاستمداران پیشنهاد مىکند:

ـ در فکر منافع و علایق خویش باش؛

ـ هیچ کس را جز خود محترم نشمار؛

ـ بدى کن، ولى چنان بنماى که قصد نیکى دارى؛

ـ طماع باش و در جمع مال بکوش؛

ـ خسیس باش؛

ـ خشن و بىرحم باش؛

ـ تا فرصت مىیابى، در پى نیرنگ و فرصت باش؛

ـ دشمن را از میان بردار و در صورت لزوم به دوستان هم رحم مکن؛

ـ در رفتار با مردم زورگویى را بر نرمش برترى ده؛

ـ در باب هیچ چیز غیر از جنگ میندیش.[۳]

نقد: این پنداره، نتیجهاى جز نفى ارزشهاى عالى انسانى، تبدیل انسان به گرگ انسان (که در فلسفه هابز آمده)، برقرارى داروینیسیم اجتماعى، تولید ایدئولوژىهایى چون فاشیسم موسولینى و ناسیونال ـ سوسیالیسم هیتلرى و تبدیل جهان به میدان جنگ خودخواهىها چیز دیگرى نیست!

 

۳ – سودگرایى (Utilitarianism)

از نظر جرمى بنتام و جان استوارت میل، اصل سود (Principle of Utility)، ارزش مطلق و بنیادىترین سنگ بناى سعادت آدمى است. سعادت برین مساوى است با سود و منفعت هر چه بیشتر براى بیشترین افراد. البته «میل» نسبت به «بنتام» توجه بیشترى به جنبههاى کیفى ناشى از منافع عمومى دارد.

نقد: انگاره فوق، از اشکالات چندى رنج مىبرد؛ از جمله:

۱ – ملاک و معیار سودمندى چیست و چه کسى باید آن را تعیین کند؟

۲ – گونههاى سود کدامند ودر تزاحم منافع (منافع مادى و معنوى، فردى و اجتماعى)، براساس چه معیارى مىتوان یکى را فراتر و دیگرى را فروتر انگاشت؟

مشکل اساسى اینجاست که وقتى آرمان نهایى نفع و سود باشد، این هدف تابع خواسته و امیال افراد قرار مىگیرد و هر کس براساس تمایلات خود، آن را تفسیر و در جهت تأمین آن حرکت مىکند؛ در حالى که آرمان و هدف برین، باید داراى ارزش مطلق باشد و بازیچه دست این و آن قرار نگیرد.

 

۴ – انسان مدارى (Humanism)

«اومانیسم» انسان را در مقام خدایى مىنشاند و او را برترین ارزش مىانگارد. «اگوست کنت» انسان پرستى را مقدسترین تکلیف دانسته و کمالى برتر از خدمت به نوع انسان را مقصود نمىداند. در این مکتب حیات فرجامین و رابطه انسان با خداى هستى، انکار شده و یا نادیده انگاشته مىشود. «اریک فروم» عشق به انسانیت و عدالت را جانشین خدا نموده و بر آن است که سخن از خدا را باید کنار گذاشت![۴]

اومانیسم در جهان غرب نحلهها و قرائتهاى گوناگونى یافته که یکى از آنها اومانیسم روشنگرى است. به گفته «جان لویک» اومانیسم روشنگرى ـ که قرائت غالب عصر جدید مىباشد ـ بر آن است که: «کانون اصلى توجه در وجود انسان کشف خواست و اراده خدا نیست؛ بلکه ساماندهى زندگى و جامعه، صرفا بر پایه عقل بشرى است. در نگاه این متفکران، ارزش و مقام انسان رهین منشأ خدایى ادعا شده نیست؛ بلکه در گرو نظام و توانشهاى عقلانى وجود زمینى او است. غایت انسان نه تقرب به خدا و نه بهشت جاودان است؛ بلکه غایت آدمى به انجام رسیدن پروژههاى این جهانى است که قوه خیال و خرد آدمى پیشنهاد داده است».[۵]

در مجموع مىتوان اومانیسم را مشتمل بر آموزههاى زیر دانست:

۱ – انسان برترین ارزش است و مدار همه ارزشها، منافع، خواستها و حیثیت انسانى است.

۲ – ارزش انسان در بعد الهى و روحانى و ملکوتى او نیست؛ بلکه در خرد زمینى و معاش اندیش او است.

۳ – انسان در تأمین منافع و خواستههاى خود، خویش بسنده و خودکفا است.

۴ – غایت فرجامین بشر، نه کمال معنوى و قرب الهى که عمارت دنیا و بهسازى زندگى دنیایى است.

نقد:

۱ – ناکامى تقدیس خداگریز: اگر چه اصل تقدیس و پرستش، یکى از نیازهاى مهم آدمى است؛ اما هرگونه پرستشى، ارضا کننده نیاز آدمى نیست تا به راحتى بتوان انسان را به جاى خدا نشانده و تقوا و پرستش او را جایگزین عشق و پرستش الهى کرد.

 به عبارت دیگر پرستشى براى انسان ارزشمند است که مبتنى بر جهانبینى صحیح و خردپذیر باشد. انسان پیش از هر چیز، در پى یافتن درکى صحیح از هستى و در جست و جوى یک جهانبینى دقیق و کامل است و بدون شک جهانبینى خداباور و خدامدار و از دقت و ژرفایى بیشترى برخوردار بوده و در تفسیر هستى و ارائه هدفى روشن و اعتمادپذیر کامیابتر است.

۲ – نفى ارزشها: انسانگرایى در ارزشگذارى نسبت به انسان، دو اشکال اساسى دارد: یکى آنکه بخش اعلاى وجود آدمى و ارزشهاى حقیقى وابسته به آن را نادیده مىانگارد. دیگر اینکه آدمى را مبدأ و خاستگاه همه ارزشها قرار داده و ناخودآگاه راهى را مىپیماید که به نفى ارزشها مىانجامد. از آنجایى که اصل حاکم در این مکتب منافع و خواستههاى دنیایى انسان است، لاجرم سود و منفعت آدمى بر هر قاعده و ارزشى تقدم مىیابد و واقعیت جانشین حقیقت مىشود. در این صورت هر ارزشى را مىتوان به پاى منافع و هوا و هوسهاى آدمى قربانى کرد.

۳ – پوچگرایى و ناامیدى:[۶] اومانیسم با کنار نهادن خدا و قرار دادن انسان درجایگاه مبدأ و منشأ همه ارزشها و خاستگاه نخستینِ شناخت و معرفت و نیز محدودسازى غایت حیات آدمى به عمارت چند روزه دنیا ـ آن هم در جهانى که همه تنازع و تزاحم است ـ یکباره سر از پوچگرایى و نهیلیسم درآورده است؛ زیرا جهان اومانیستى، جهانى رها است و آدمى در آن با همه توان براى بقاى خود مىکوشد؛ ولى عاقبت به دیار مرگ و نیستى رهسپار مىشود.

۴ – اسارت نوین انسان: اندیشه انسان مدارى، در عمل مجال گشاى بیشترین سوء استفادهها و قربانى کردن انسانها به پاى منافع مدعیان آن بوده است. «دیویس تونى» بر آن است که انسان مدارى، شعارى براى سرکوب بسیارى از انسانها بوده است.[۷] از دیدگاه وى، نازیسم، فاشیسم، استالینیسم و امپریالیسم همه همزاد و هم تبار اومانیسم است.[۸] از این رو پارهاى از اندیشمندان، اومانیسم را مساوى با «جنبش ضد انسانى»، «توجیهگر مراکز قدرت»، «مفهومى فریبنده» و «نداى برترى نژادى»[۹]خوانده و گفتهاند: «تقریبا امکان ندارد به جنایتى فکر کنیم که به نام انسانیت صورت نگرفته باشد».[۱۰]

 

۵ – طبیعتگرایى (Naturalism): از دیدگاه این مکتب، سعى و تلاش آدمى در زندگى، باید این باشد که به مقتضاى طبیعت زندگى کند. پس اگر افراد انسانى به آنچه طبیعت بشرى اقتضا مىکند، عمل کنند؛ به زندگى ایدهآل دست خواهند یافت.

از بنیانگذاران این نظریه «لائوتسه» است که تمدن و مظاهر آن را دشمن سعادت آدمى دانسته و بر آن است که باید از آنها کنارهگیرى کرد.

کلبیون یونان باستان بر این عقیده بودند که امورى چون حکومت، ثروت، ازدواج و لذتهاى جنسى، همگى بىفایده بوده و باید جامعه را ترک گفت و به یک زندگى ساده بازگشت تا سعادتمند شد.

در قرون اخیر ژان ژاک روسو بازگشت به طبیعت و گریز از جار و جنجالهاى تمدّن را سرلوحه برنامههاى تربیتى خود قرار داده بود.

نقد:

بر این گمانه اشکالات چندى وارد است؛ از جمله:

۱ – ابهام در اینکه دقیقا چه چیزى جنبه طبیعى و سرشتى دارد و تا چه اندازه محافظت بر آن لازم است!

۲ – آیا تمدن، تکنولوژى و… به هر شکل و در هر حدى، مغایر نیازهاى طبیعى است؛ یا طبیعى زیستن با گونهها و اَشکالى از تمدن و پیشرفت و تکنولوژى جمعپذیر است؟

۳ – چگونه مىتوان از مظاهر تمدن فاصله گرفت و تا چه اندازه جامعه بشرى قادر به چنین چیزى است؟

۴ – به فرض زندگى طبیعى در سطح کلان جوامع بشرى امکانپذیر باشد؛ مقصد این حیات طبیعى چیست؟ فقط چند روزى بدون غوغاى تمدن زیستن و عاقبت مردن؟ این همان مسئله اصلى است که پنداره فوق، بدون پاسخ وا مىگذارد.

۵ – دانشپرستى (Scientism): گروهى از اندیشمندان، علم و دانش تجربى را هدف اعلاى حیات آدمى و معبود و آرمان نهایى تلقى مىکنند. فروید معتقد است: باید علم را جانشین خدا و مذهب کرد و آن را پرستید! فرانسیس بیکن، برتراند راسل و اگوست کنت فرانسوى با تفاوت مراتبى از طرفداران این نظریهاند.

نقد: علم، شناسایى محض است و تنها روابط میان پدیدهها و امور را آشکار مىسازد و مىتواند انسان را بر طبیعت مسلّط سازد. اما انسان به چیزهاى دیگرى نیز محتاج است؛ و فقط در پرتو جهانبینى الهى و ایمان، مىتواند مقصد و هدف حیات را به دست آورد و با شور و شوق خود را بسازد.

از طرف دیگر تنها ایمان مىتواند جهت و آرمان بهرهبردارى از علوم را مشخص سازد. علم بدون ایمان، آفت و بلایى براى بشریت است. اگر علم تنها راه نجات و ایدهآل اعلاى حیات آدمیان است، چرا میلیونها انسان در زیر گلولهها و بمبهاى حاصل از پیشرفتهاى علمى نابود شدهاند؟ آیا واقعه هیروشیما و امثال آن نتیجه علم بدون ایمان نبوده است؟

آرى، علم تجربى هر اندازه در شناخت جهان و ساختن آن موفق بوده؛ اما در شناختن انسان و ساختن او ناکام و ناتوان بوده است.

نقد کلى:

اکنون آنچه نسبت به همه این گونه مکاتب مىتوان گفت این است که:

۱ – فقدان جهان بینى جامع و متقن، اساسىترین اشکال آنها است و انتظار ترسیم ایدهآل و هدف نهایى انسان از این گونه مکاتبِ تهى از پشتوانههاى نظرى، امرى ناساخته و ناموفق است. بنابراین جز از طریق وحى الهى، نمىتوان چنین گمشده گران سنگى را به دست آورد.

۲ – بیشتر آنها بخشى از لوازم یا اجزاى حیات دنیوى را هدف کل حیات تلقى کردهاند؛ از این رو هیچ هدفى جامع و متناسب با ابعاد مختلف وجود آدمى ـ به ویژه با نظرداشت جاودانگى و حیات فرجامین ـ به دست ندادهاند.

 

پرسش و پاسخ ها «راز آفرینش» / مؤلف:حمیدرضا شاکرین

دفتر نشر معارف


پی نوشت ها

[۱] – ژکس، فلسفه اخلاق، ترجمه ابوالقاسم پورحسینى، ۱۳۵۵، به نقل از: عبداللّه نصرى، فلسفه آفرینش انسان، ص ۳۵۴، قم: معارف، چاپ اول، ۱۳۸۲٫

[۲] – بنگرید: کرسون آندره، فلاسفه بزرگ، اپیکور، ص ۵۶، ترجمه کاظم عمادى.

[۳] – به نقل از: همان، ص ۳۵۶ ؛ ماجراهاى جاودان در فلسفه، ص ۱۳۸٫

[۴] – جهت آگاهى بیشتر بنگرید: عبداللّه نصرى، فلسفه آفرینش، ص ۳۵۸٫

[۵] – ۱٫ See: Jhon C.Luick, Humanism, Routledge Enyclopedia Of Philosophy, Vol,4,P.52 q,1998.

[6] – 1. Nihilism.

[7] – بابک احمدى، معماى مدرنیته، ص ۱۱۱ ؛ تونى دیویس، اومانیسم، ص ۲۷٫

[۸] – دیویس تونى، همان، ص ۹، ۵۴، ۶۴، ۸۴ (به نقل از: محمود رجبى، انسانشناسى، ص ۴۷، ویرایش سوم).

[۹] – همان.

[۱۰] – بابک احمدى، همان، ص ۱۱۲٫