معمولاً ضد انقلابهای مهاباد در شب حمله میکردند. آن شب هم حملهی شدیدی را آغاز کرده بودند، انگار که از تمام پشت بامها و پنجرههای خانههای شهر تیراندازی میشد. بدجوری ما را زیر آتش خود گرفته بودند. ما داخل سنگرها، کانالها و روی پشت بام پناه گرفته بودیم و آمادهی دفاع بودیم، ولی اینقدر شدت آتش زیاد بود که حتی نمیتوانستیم سرمان را از داخل سنگر بیرون بیاوریم. وضعیت وحشتناکی بود. به زحمت خودم را به پشت بام رساندم، ولی در این فاصلهی کم، بیشتر از ده بار گلوله از کنار سرم رد شد. مهمات آنها که توسط دولتهای بیگانه تهیه میشد، بسیار مدرن بود و به طرف ما گلولهی انواع سلاحها و خمپاره شلیک میکردند. در اوج حمله، یک دفعه صداها کم شد و بعد کمکم صداها خوابید. از سنگر بیرون آمدم و با کمال تعجب شهید کازرونی را همراه چند نفر از بچّههای ضربت دیدم که خندان از تپه بالا میآمدند و به طرف هم گلولهی برف پرتاب میکردند و میخندیدند. معلوم شد که با آغاز حمله، شهید کازرونی که به موقعیت شهر آشنا شده بود، متوجه میشود ضد انقلابیون هتل را سنگر اصلی خودشان قرار دادهاند و سلاحها و مهماتشان را در آنجا انبار کردهاند، عدهای از بچّههای ضربت را با خودش میبرد و با خمپاره به هتل حمله میکنند و با نارنجک دستی ضد انقلابیون را که اطراف هتل بودهاند، میکشند و به این ترتیب توانسته بودند آتش حمله را خاموش کنند.
رسم خوبان ۲۳ – تهوّر و شهامت، ص ۱۱۷ و ۱۱۸٫/ روزهای سخت نبرد، صص ۱۲۳ – ۱۲۲٫
پاسخ دهید