۱ – امیر المؤمنین علیه السلام در کتابهای درسی مقاطع مختلف تحصیلی امارات متحده عربی :
[عبدالحسین طالعی]

 

درونمایۀ بیشتر کتاب هایی که در زمینۀ امامت نوشته شده اند، تا حد زیادی به هم شباهت دارد؛ به گونه ای که پژوهشگر این عرصه با نگاهی شتاب زده می تواند چند کتاب را برگزیند که با مطالعۀ آنها از غالب منابع امامت بی نیاز شود.

در این میان، برخی کتابها رویکردی ابتکاری در پیش گرفته اند که آن کتاب را از دیگر کتاب های امامت کاملاً ممتاز می کند.

این کتاب های ابتکاری غالباً در پی برخورد به یک نیاز تازه یا آشنایی با فضایی جدید به شیوۀ میان رشته ای یا در پاسخ به یک پرسش روز تهیه می شوند.

نو آوری و روزآمدی که در این کتابها دیده می شود، آنها را بر سر دوراهی قرار می دهد که آیا در محتوا قصد تجربۀ فضای جدید را دارند یا در نوع عرضه نیز چنین است؟

باری، هدف از این قلم انداز، بررسی این مقوله نیست که به مجالی مستقل نیاز دارد. بلکه هدف، معرفی پژوهشی در باب امامت است که در نوع خود کم مانند است.

کتاب امام علی علیه السلام از زبان اهل سنت نوشته محمد باقر یاوری (اصفهان: انتظار سبز، ۱۳۸۱ ، ۲۰۸ ص ) مروری است بر کتاب های درسی مقاطع مختلف تحصیلی امارات متحده عربی در مورد امام امیر المؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ که نویسندۀ کتاب طی دو سال تدریس در دوبی در سالهای ۱۳۷۴ و ۱۳۷۵ تدوین کرده است.

برای تدوین و نگارش این کتاب، هفتاد کتاب از متون درسی دوبی بررسی شده، و از میان آنها ۳۶ کتاب که در آنها از امیر المؤمنین علیه السلام یاد شده، مورد استفاده بوده است. فهرست این کتابها در صفحه ۱۹۲ و ۱۹۳ آمده است: ۸ عنوان دورۀ ابتدایی، ۱۴ عنوان دورۀ راهنمایی، ۱۳ عنوان دورۀ دبیرستان و یک عنوان دورۀ شبانه. این متون از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۷ را در بر دارد، که برخی از آنها بیش از ۱۷ بار چاپ شده اند. برخی از عناوین مشترک آنها چنین است: التربیه الاسلامیه، التطبیق اللغوی، تاریخ الدوله الاسلامیه.

نویسندۀ مطالب کتاب های درسی را با منابع معتبر سنیان تطبیق داده تا استناد آنها روشن شود. برای این کار، از ۱۹۳ کتاب یاد کرده که نویسندگان آن متون بدانها استناد داده اند. (ص۱۹۴ تا ۲۰۱)

نویسنده کتاب، خود در میان این منابع، به ۶۲ کتاب مرجع، رجوع و استناد کرده که فهرستی از آنها را در صفحات ۲۰۲ تا ۲۰۶ آورده است.

پس از مقدمه، مطالب کتاب در ۱۵ فصل و یک خاتمه سامان یافته اند:

ف ۱٫ مولود کعبه؛

ف ۲٫ در آغوش پیامبر (دوره کودکی)؛

ف ۳٫ فضائل و مکارم؛

ف ۴٫ مأموریت ها و مسؤولیت ها از سوی پیامبر؛

ف ۵٫ پیکار با دشمنان اسلام؛

ف ۶٫ جمع آوری قرآن؛

ف ۷٫ فصاحت و بلاغت؛

ف ۸٫ مقام علمی و اخلاقی حضرتش؛

ف ۹٫ خطبه ها، سخنان و اشعار؛

ف ۱۰٫ همراه و همراز پیامبر از بعثت تا رحلت؛

ف ۱۱٫ در دوران سه خلیفه؛

ف ۱۲٫ دورۀ خلافت؛

ف ۱۳٫ جمل و صفین و نهروان؛

ف ۱۴٫ اشاره ای گذرا؛

ف ۱۵٫ علی و فاطمه و دو فرزندشان علیهم السلام.

خاتمه. قصیده علویه منسوب به محمد عبدالمطلب و قصیدۀ کمیت.

از نکات جالب مقدمه، آمارهایی از چند کتاب معتبر تسنن است که توجه این متون به چهار خلیفه را به شیوه مقایسه ای در آنها می توان دید.

الف) مسند ابن حنبل (ج ۱، ص ۵ تا ۲۵۲)

خلیفه اول ۲۰ صفحه / ۸۲ حدیث

خلیفه دوم ۶۶ ص/ ۳۱۸ ح

خلیفه سوم ۳۰ ص/ ۱۶۲ ح

امیر المؤمنین ۱۳۱ص/ ۸۲۱ ح

ب) تاریخ یعقوبی (ج ۲ ص ۱۲۷ تا ۲۱۳)

خلیفه اول ۱۲ ص

خلیفه دوم ۲۳ ص

خلیفه سوم ۱۶ ص

امام علیه السلام ۳۶ ص

ج) حلیه الاولیاء ( مبتنی بر فهارس ج ۱۱)

خلیفه اول ۲۳ ح

خلیفه دوم ۱۴۴ ح

خلیفه سوم ۲۸ ح

امام علیه السلام ۱۶۶ ح

د) مجمع الزوائد (ج ۹، ص ۴۰ تا ۱۰۰)

خلیفه اول ۲۰ صفحه / ۷ باب

خلیفه دوم ۱۹ ص / ۲۱ ب

خلیفه سوم ۲۰ ص / ۱۶ ب

امام علیه السلام ۴۵ ص / ۳۰ ب

جدا از بررسی کیفی و محتوایی این منابع، صِرف بررسی کمّی میان این مطالب، خود نوعی مؤید بر افضلیت امام امیر المؤمنین علیه السلام است.

به هر حال، این پژوهش، یادآور خلأهای پژوهشی در حوزۀ امامت و شناخت امامان معصوم است که امید است اهل نظر این ضرورت را جدی بگیرند.

 

۲  – گوشه‏اى از انحرافات عقیدتى چند تن از معروف‏ترین رجال علمى اهل سنّت (۱) :

 

[علامه سید محمد علی روضاتی]

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله‏ ربّ العالمین. والصّلاه والسّلام على سیّدنا ونبیّنا محمد المصطفى وآله الطیّبین الطاهرین المعصومین ولعنه الله على أعدائهم من الأولین والأخرین.

وبعد، مقصود از تحریر این کلمات بیان گوشه‏اى از انحرافات عقیدتى چند تن از معروف‏ترین رجال علمى اهل سنّت و جماعت است به نحو اجمال و اختصار با پرهیز و اجتناب از اطناب و اکثار والله الموفق.

اینک گوییم که در میان شاگردان عرب‏زبان ابو حامد غزالى طوسى (۴۵۰ ـ ۵۰۵) نویسنده کتاب مشهور احیاء العلوم و غیره، شخصى است معروف به قاضى ابن العربى (۴۶۸ ـ ۵۴۳) که نام کاملش ابوبکر محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالله بن احمد بن العربى المغافرى است. او در شهر اشبیلیه اندلس به دنیا آمد و در نزدیکى فاس مراکش بدرود حیات گفت و در فاس به خاک رفت و پس از این درباره او گفتگو مى‏کنیم.

این ابن العربى که همواره با الف و لام «العربى» خوانده مى‏شود به جز ابن عربى بسیار مشهور است که او محیى الدین صاحب کتاب بزرگ فتوحات مکّیه، متولد ۵۶۰ در گذشته ۶۳۸، و نام کاملش ابوبکر محمد بن على بن محمد بن احمد بن عبدالله حاتمى طائى اندلسى صوفى ظاهرى فیلسوف پیشواى وحدتیان، و معروف به شیخ اکبر و ابن عربى «بدون لام» است، و بر سر زبانها گاه این یکى را ابن الاعرابى خواندند که گویا تعریضى باشد از جانب مخالفان عقیدتى او.

وحدتیان یا اهل وحدت همانا قائلان به «وحدت وجود»اند که صاحب کتاب لطائف الاعلام فى اشارات اهل الالهام آن را چنین توضیح داده است: «وحده الوجود، یعنى به عدم انقسامه الى الواجب والممکن» انتهى.

حال، محیى‏الدین در این وادى آنچنان پیش رفته است که حتى بیاناتش دستاویزى براى اهل صلیب گردیده از توجه به آراء و ظواهر سخنان او به طمع درافتاده خواسته‏اند مسأله «اقانیم» را براى مسلمین صورت حق به جانبى داده لباس حقانیت پوشانند؛ و لذا کوششى از برخى شرق‏شناسان آنچنانى در راه احیاء و ترویج آثار وى به چشم مى‏خورد تا بدانجا که در یک اثر تازه چاپ ارمنى پیرامون افکار محیى‏الدین چنین آمده است:

«تصوّف آنچنان عامل حیاتى در اسلام است که بدون درک برخى از عقاید و اشکال آن نمى‏توان به کُنه حیات مذهبى اسلام پى بُرد»!

سبحان الله. بَرداشت‏هاى شگفت‏انگیز مغرضانه همانند سخنان دیگر در همان اثر ضلالت‏گستر.

باز محیى‏الدین‏شناس شصت سال پیش، یعنى میگل اسین پلاثوس اسپانیایى، کشف دیگر نموده چنین نوشت که وحدت وجود ابن عربى و آداب رایج تصوف مانند تغنّى و وجد و سماع و تصفیق «که ابو حامد هم روا دانست» این همه از عبادات برهمنان هندو مذهب یوگا گرفته شده است۲٫

از این بحث وحدت که مثنوى مولوى دکان آن است بگذریم و درباره دو نفر ابن عربى دانشمند، مطلب دیگرى گوییم:

مع الاسف این دو تن مغربى زیر تأثیر عقاید تحمیلى سیاسى دینى سلاطین اموى دیار اندلس دیده به جهان گشوده، با همه بلندى پایگاه علمى مرسوم زمان و مکانشان، به برخى مقدّسات دینى و شعائر مذهبى به سختى تاخته و در این راه کوتاهى نکرده‏اند، اگرچه قاضى ابن العربى دراین باره‏ها دست‏پرورده و پیرو مکتب ابوحامد است که فتوا به روا بودن لعن بر شیعیان (روافض) داد و همو ابن سینا و امثال او را به صراحت کافر دانست، امّا در باب یزید بن معاویه، قاتل حضرت سیدالشهداء ـ صلوات الله علیه و آله ـ و اصحاب آن حضرت، لعن بر یزید را حرام مؤکّد گفت و اجازه جسارت به چنان پلیدى نداد، با این وصف، شاگرد غزالى یعنى قاضى یاد شده چنان رسوائى به بار آورد که به قول مشهور «رحم الله النبّاش الأوّل»، وى گوید: «جنگ‏کنندگان با حسین بن على و کشندگانش او را با شمشیر جدّش رسول خدا کشتند!»

نیز گوید: «جناب امام احمد حنبل در کتاب الزهدش یزید بن معاویه را در گروه زاهدان صحابه و تابعین قلمداد کرده است».

و باز هم پا فراتر نهاده گوید:

«شگفتا که مردم از ولایت بنى‏امیّه گریزانند حالى که رسول خدا نخستین کسى بود که براى بنى‏امیّه عقد بیعت ولایت فرمود»!

البته در اظهار این گونه سخنان شگفت عوامل و هدف‏ها متفاوت است، ابوحامد و شاگردش به سبب وابستگى به دربارها و ارباب قدرت زمان که با تکیه بر آنها به عزّت ظاهرى و ریاست چند روزى مى‏زیستند و به ناچار به خاطر حمایت و دفاع از آنان با عقاید مخالفانشان که باطنیان یا اسماعیلیان بودند نبرد مى‏کردند، و در اظهار دشمنى با آنها کار را به جایى مى‏رسانیدند که به مقدّسات عالیه، یعنى حریم امامان معصوم نیز بى‏باکانه اهانت روا مى‏داشتند و جانب دشمنان را مى‏گرفتند!

ابوحامد با بیشتر شاهان سلجوقى و وزرایشان و با خلفاى عباسى و درباریانشان حشر و نشر داشت که احتیاج به توضیح نیست، و ابن العربى را امام ابو عبدالله بن مجاهد زاهد اشبیلى مدّتى به درسش حاضر شد و ناگهان ترک نمود و از او بُرید، بدین علّت که او اگرچه مدرّس خوبى است امّا همیشۀ اوقات، چارپایش درب مدرس حاضر و منتظر بود تا او را به نزد سلطان ببرد!

این چند کلمه درباره ابن العربى و استادش ابوحامد غزالى.

امّا محیى‏الدین که او نیز از دست آموزان افکار غزالى بود و محمد بن خالد صدفى احیاء را برایش مى‏خواند، و خود استاد و پدرخوانده صدرالدین قونوى دوست مولوى صاحب مثنوى (هر دو متوفى به سال ۶۷۲) است، او به اقتضاى زمان و ضعف و ناتوانى حکمرانان، خود به استقلال تمام، لواى قطبیّت و پیشوایى برافراشت و در نظم و نثرش ادّعاى «خاتم ولایت مطلقه» بودن اظهار کرد و با الهام گرفتن از ابن سینا که در بحث «رأس الفضائل» اشاره به مقام خلیفه اللهى دارد، خود را «خلیفه الله» خواند، و با اینکه در حوالى چهل سالگى در فتوحاتش سخنان ارزشمندى پیرامون مقام والاى حضرت امیرالمؤمنین ـ صلوات الله وسلامه علیه ـ نوشت، امّا در کتاب فصوصش که سى سال پس از آن زمان تألیف کرد به کلّى نصّ نبىّ اکرمصلی الله علیه وآله و سلم را در باب خلافت بلافصل آن حضرت اِنکار نمود، و پیش از آن هم شیعیان آن حضرت را این چنین اهانت و جسارت کرد که گفت: «رجبیّون اولیاء بزرگوارى هستند که در عالم کشف و شهود رافضیان را به شکل خنزیر مى‏بینند»!

اینک سخنى از شمس تبریز باید شنید: شمس گوید که محیى‏الدین گهگاه رکوع و سجودى مى‏کرد ولى پیرو شریعت نبود! شمس روزى سخن از حالات ابن عربى مى‏گفت و این که او همى خطاهاى دیگران را به اسم و رسم برمى‏شمرد، و شمس نیز اشتباهاتش را به رخش مى‏کشید و او مى‏گفت: «فرزند، تازیانه مى‏زنى قوى»!

شمس، این شخص را که به گمان خود «خاتم ولایت مطلقه» و بسیار سرِ خود معطّل بود، پس از وقوف بر احوال و اطوارش نپسندید و رها کرد و رفت تا به جلال الدین محمد بلخى پیوست و آن چنان در ملاى روم اثر گذاشت که گویند: «مولانا او را از ذات بارى تفریق نمى‏کرد»! و این است عین حکایت شمس براى مولوى:

وقت‏ها شیخ محمد [یعنى محیى‏الدین صاحب فتوحات] سجود و رکوع کردى و گفتى بنده اهل شرعم، امّا متابعت نداشت! مرا از او فائده بسیار بود، امّا نه چنانک از شما، از آنِ شما بدان نماد!

بارى، افکار و آراء ابن عربى بخصوص داعیه‏دارى عظیم و به سوى خودخوانى و برترى‏جویى او را که شمس تبریزى پیام‏آور آن بود، زیرکانه جلال‏الدین محمد بلخى به کار گرفت و آنچه را که پسندید به زبان شیواى پارسى درآورد. و الفاظى چون مرشد، ولى، قطب، امام و نظائر آنها را در سراسر آثارش به همان منظور استعمال کرد و در نظم و نثرش به رشته تحریر و تقریر کشید و ادّعاى خاتمیت محیى‏الدین را رد کرد تا آن باب را براى خود و پس از خود مفتوح نگه دارد، چنانکه گفت:

پس به هر دورى ولیّى قائم است

تا قیامت آزمایش دائم است

پس امام حىّ قائم آن ولى است

خواه از نسل عمر خواه از على است

مهدى و هادى وى است اى راه‏جو

هم نهان و هم نشسته پیش رو

یعنى خود ایشان! که البته این ابیات هم ردّ بر ابن عربى و خاتم‏الولایه بودن اوست و هم ردّ بر مهدویت شیعه، هر دو با هم!

حال که سخن بدینجا رسید، اضافه کنیم که برخى آراء و افکار غلط و خطاهاى فاحش دیگر نیز از متقدمان بر مولوى در مکتب او راه یافت، چنانکه از باب نمونه اظهارات غزالى و شاگردش قاضى ابن العربى در باب فاجعه کربلا و وقعه جانگداز عاشورا به این شکل در کلام بلخى پدیدار گشت که شهادت حضرت سیّدالشهداء ـ صلوات الله وسلامه علیه ـ را که موجب حزن و اندوه و تعزیت جن و انس و اولین و آخرین است مایه شادمانى دانست:

چون که ایشان خسرو دین بوده‏اند

وقت شادى شد چو بشکستند بند

بر دل و دین خراب ات نوحه کن

که نمى‏بیند جز این خاک کهُن

روح سلطانى نزندانى بِجَست

جامه چه دارئیم وچون خائیم دست

یعنى امام حسین ـ علیه الصلاه والسلام ـ خسرو دین بود و چون از بند حیات مجازى رهایى یافت و به سراى جاودانى شتافت، کنون براى ما هنگام شادى و شادمانى است و عاشورا همواره روز جشن و احتفال و تبرّک خواهد بود (توجیه سنّت بنى‏امیّه و دشمنان)، نه آنکه مجلس عزا به پادارند و ندبه کنند و نوحه سرایند و بر شهادت آن حضرت بگریند و مویه نمایند، این خیل عزاداران جملگى کورباطنان و ظاهر بینانند، نه پاکى دل دارند نه پارسایى دین، همین و همین!

در این باره آنچه بیشتر مایه شگفتى است اینکه همان قاضى ابن العربى با آن جسارت بزرگش، مع ذلک، درباره عزاى شهادت آن حضرت ایرادى ندارد بلکه گوید: «تا دنیا بپاست حزن و اندوه همگانى براى پسر دختر پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم رواست».

این سخنى است مطابق با اصل فطرت انسانى و لذا از خود حضرت سیدالشهداء علیه السلام آمده است که فرمود: «أنا قتیل العَبره لایذکرنی مؤمن إلا استعبر»، و چه خوش سروده است شاعر:

روزى که گِل آدم و حوّا بِسرشتند

در نام حسین بن على گریه نوشتند

بارى، در همین زمینه‏ها بیفزاییم که به هنگام ظهور دولت صفوى دانشمند سنّى مذهب متعصّب پرجوش و خروشى در بلاد عربى پدیدار گشت که به ابن حجر مکّى معروف و نام و نسبش ابوالعباس شهاب الدین احمد بن محمد بن على بن حجر هیتمى سعدى انصارى (۹۰۹ ـ ۹۷۴) و کتابش صواعق محرقه را براى آتش زدن دل‏هاى شیعیان تألیف کرد که بسى معروف و مشهور و چند بار در مصر و غیره چاپ شد و دست به دست گردید.

این متعصّب یکجا پس از آوردن سخن غزالى پیرامون یزید، مضمون مطالب ابن العربى را نیز درباره حضرت سیدالشهداء علیه السلام و شهادت آن حضرت نوشته و از کلمات شقاوت آثار او بدنش لرزیده و گوید: «یقشعرّ منه الجلد»! سپس اعتقاد آنان را در این باره‏ها باطل محض دانسته است!

شگفتى دیگر این که بر خلاف آنچه ابن العربى از کتاب زُهد احمد حنبل [نقل کرده] مبنى بر این که یزید در زمره زاهدان صحابه و تابعان بود، این ابن حجر متعصّب در چند جا از همان جناب احمد آورده است که او یزید را کافر مى‏دانست!

سبحان الله! کدام یک راست مى‏گویند!

در این زمان حاضر ما هم کتابى در سطحى وسیع به چاپ رسیده است که عنوانش چنین است: « حقائق عن امیر المؤمنین یزید بن معاویه، المکتبات المدرسیّه، وزاره المعارف، المملکه العربیّه السعودیه»!

این سخن پایان ندارد خیز زید

بَر بُراق ناطقه بر بند قید

اللهمّ صلّ على محمد وآل محمد الطیّبین الطاهرین و ضاعف اللهمّ عذابک وهوانک وخذلانک على أعدائهم أجمعین من اهن الى قیام یوم الدین (آخر ذى‏حجه ۱۴۰۷).

 

 

۳ –  رساله‌ای در مناقب امیر المؤمنین از گنجینه خطوط محمد بیکا :

 

[عبدالحسین طالعی]

یکی از مجموعه های ارزشمند مخطوط، مجموعه ای است که به نام جامع آن ـ که در قرن دوازدهم می زیسته ـ به «گنجینه خطوط محمد بیکا» شهرت یافته است. نسخۀ خطی آن به شماره ۱۴۱۹۰ در کتابخانۀ مجلس موجود است که در فهرست کتابخانه مجلس (ج ۳۸، ص ۲۵۱) به بعد معرفی شده و عکسی از آن در مؤسسه کتابشناسی شیعه وجود دارد.

یکی از رسائل این مجموعه، رساله ای است مختصر در مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام از نویسنده ای ناشناس که در سال ۱۱۱۵ نوشته است. چاپ این رساله، سببی است برای یاد کردی از عالِمی گمنام، و عرض ادبی است به آستان مقدس امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ضمن آنکه نمونه ای از نثر قرن دوازدهم را در آن می توان دید. والحمد لله أوّلاً وآخراً.

رساله در مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام :

از: ناشناس. (تألیف در ۱۱۱۵)

بسم الله الرحمن الرحیم

هلی گرانبهای الفاظ و معانی، و جواهر ثمینه مضامین و مبانی را نور و بها و آب و رنگ و ضیا، بعد از حمد و سپاس خداوند یکتایی که در بحر زخّار حکمت بالغه اش نفوس غوّاصان لجج غامره حقایق معرفت غریق و دم به خود دزدیده و از قلل شامخه قدرت کامله اش قدم همّت بلند فکرتان اوج دقایق شناخت، کوتاه و کشیده است.

بلندی بخشِ هر همّت بلندی

به پستی افکنِ هر خودپسندی

پدیدآرنده هر انس و جانی

اثرهای زمینی و آسمانی

تعالی الله، زهی قیّوم دانا

توانایی دهِ هر ناتوانا

و پس از نعت رسول معجز نمایی که لعل و یاقوت از عزّت تسبیح سنگ ریزه در دست مبارکش تا قیامت، سرخ رو خجل، وطلای مهر از بیم شقّ قرص سیم ماه به انگشت همایونش در صفره وجل است.

شرف گوهر بنی آدم

وز شرف سرور همه عالم

احمد مرسل آن خلاصه کون

مغفرت خواهِ عام و خاصّه کون

همه هستی طفیل واو مقصود

او محمد، رسالتش محمود

از ذکر منقبت لؤلؤ لالای صدف امامت و ولایت و گوهر یکتای عِقد عَقد اخوت و وصایت است که نقد مهرش اگر سرمایه بازرگان وجود نمی بود، به امید سود، اختیار سفر از ممکن غیب نمی کشید. امید از تفضلات بی منتهای الهی که بر وفق خواهش از آن ثواب بهرهمند گردد:

حدیث اول:

در تفسیر ثعلبی مذکور است که از سفیان بن عیینه پرسیدند که قول پروردگار تعالی شأنه: {سأل سائل بعذاب واقع} در شأنِ کِه نازل شده؟ گفت: به تحقیق که سؤال کردی مرا از مسأله ای که سؤال نکرده بود مرا از آن مسأله کسی پیش از تو. و گفت: روایت شده است که آنگاه که رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم در غدیر خم بود، ندا کرد مردم را. پس جمعیت کردند و گرفت دست علی علیه السلام را، و فرمود که :«هر کس من مولای اویم پس علی مولای اوست».

پس شایع شد این خبر در همه شهرها تا رسید به حرث بن نعمان فهری. پس سوار شد بر شتر خود، و شتافت به جانب رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم، تا وارد ابطح شد. پس فرود آمد از شتر، و شتر را خوابانید، و پای آن را بست، و آمد نزد رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم، در حالی که آن حضرت با جمعی از بزرگان اصحاب نشسته بودند.

پس گفت: یا محمد! امر کردی ما را از جانب پروردگار که شهادت دهیم که نیست خدایی مگر الله، واینکه تو پیغمبر خدایی، پس قبول کردیم از تو. و امر کردی ما را که در پنج وقت نماز بگزاریم، پس قبول کردیم از تو. و امر کردی که یک ماه روزه بداریم، پس قبول کردیم از تو. و امر کردی ما را که حج خانه خدا کنیم، پس قبول کردیم از تو. پس راضی به اینها نشدی تا بلند کردی دو بازوی پسر عمّ خود را، و زیادتی دادی او را بر ما، و گفتی: «هر کس من مولای اویم پس علی مولای اوست». آیا این سخنی است که از پیش خود گفتی یا از جانب خداست؟

پس آن حضرت فرمود که: «قسم به ذات آن کسی که نیست خدایی مگر او، که این به امر خداست جلّ شأنه». پس حارث بن نعمان باز گردید به جانب شتر خود و می گفت: خداوندا! اگر آنچه محمد می گوید حق است، پس بباران بر ما سنگی از آسمان یا بیاور ما را عذابی درد رساننده. پس نرسید به شتر خود، تا آنکه انداخت خدای جل شأنه بر او سنگی. پس بر فرق سر او خورد و بیرون رفت از مقعد او، وکشت او را. و نازل ساخت خدای تبارک و تعالی این آیه را که: {سأل سائل بعذاب واقع * للکافرین لیس له دافع}؛ یعنی: سؤال کرد سؤال کننده عذابی را که واقع است برای کافران، و نیست برای آن دفع کننده ای.

حدیث دوم :

در کتاب مناقب ابی الحسن ابن المغازلی از انس بن مالک مروی است که چون روز مباهله در رسید، برادری انداخت رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم میان مهاجرین و انصار، و علی علیه السلام ایستاده بود و آن حضرت می دید او را، و می دانست جای او را، و برادری نینداخت میان او و احدی. پس روانه شد علی علیه السلام با دیده گریان. پس رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم طلب کرد آن جناب را، و فرمود که: «چه شد ابوالحسن»؟ گفتند که رفت با دیده گریان. پس فرمود که: «برو ای بلال، و بیاور علی را به نزد من». پس رفت بلال به سوی علی بن ابی طالب علیه السلام، و حال آنکه آن جناب داخل خانه خود شده بود و فاطمه علیها سلام به او گفته بود که: «چه چیز تو را به گریه درآورده است که خدای تعالی هرگز نگریاند چشمهای تو را»؟ و آن جناب فرموده بود که: «ای فاطمه! برادری انداخت رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم میان مهاجرین و انصار، و من ایستاده بودم، می دید مرا و می دانست جای مرا، و برادری واقع نساخت میان من و کسی». پس فاطمه ـ علیها الصلاه والسلام ـ گفت که: «خدای تعالی اندوهگین نکند تو را، بسا باشد که آن حضرت ذخیره کرده باشد تو را برای برادری خود». در این حال، رسید بلال و گفت: یا علی اجابت کن امر پیغمبر راصلی الله علیه وآله و سلم، و بیا نزد او. پس آمد علی علیه السلام به خدمت آن حضرت. پس آن حضرت فرمود که:« چه چیز تو را به گریه درآورده یا اباالحسن»؟ آن جناب گفت: «یا رسول الله! برادری انداختی میان مهاجرین و انصار، و من ایستاده بودم، می دیدی مرا و می دانستی جای مرا، و برادری نینداختی میان من و کسی».

پس آن حضرت فرمود که: «ذخیره کردم تو را برای خودم. آیا خوشحال نمی کند تو را که برادر پیغمبر خود باشی»؟ آن جناب گفت: «بلی، یا رسول الله، و کجاست از برای من این مرتبه»؟

پس آن حضرتصلی الله علیه وآله و سلم گرفت دست علی علیه السلام را و بالا برد بر منبر و گفت: «خداوندا! به تحقیق که این از من است و من از اویم. آگاه باشید! به تحقیق که این از من به منزله هارون است از موسی. آگاه باشید که هر کسی من مولای اویم پس این علی مولای اوست».

گفت انس که: بازگردید علی علیه السلام خوشحال، و از عقب او روان شد عمر بن الخطاب و گفت: به به مر تو را ای ابوالحسن، صبح کردی مولای من و مولای هر مسلمانی.

تمّ الحدیث، والحمد لله أوّلاً وآخراً.

حسب الأمر و خواهش جناب فضایل مآب مفاخر انتساب مظهر کمالات صوری و معنوی، مورد فیوضات موهبی و مکتبی، صاحب این سفینه و جامع این مجموعه حاجی محمد بیکا، بلغه الله تعالی غایه ما یتمنّاه فی الدارین. به تاریخ جمعه ثانی شهر جمیدی الثانیه سنه ۱۱۱۵، تسوید صفحات بیاض نمود.

ملتمس از ناظران با بینش آن است که به چشم مناظره در آن ننگرند و از عین اغماض دیده اصلاح بر آن افکنند که سهو و خطا، لازمه ذات انسانی و غلط و نسیان سرشته طبیعت آدمی است إلا من عصمه الله تعالی.

 

 

۴  – نِکاتی دربارۀ دعای قنوت شبانۀ امیرالمومنین علیه السلام :

 

[علی لباف]

نکتۀ اوّل :

شیخ ابو السعادات أسعد بن عبدالقاهر اصفهانی (ره) (زنده در سال ۶۳۵ق) در کتاب رَشحُ الوَلاء فی شرح الدعاء این دعا را شرح کرده است.(۳)

علّامه سیّد محسن امین (ره) در أعیان الشیعه۴ به معرّفی شخصّیت علمی شیخ ابو السعادات پرداخته و با وصفهایی همچون عالم، فاضل، جلیل، و محقّق از وی تجلیل نموده و به تألیف این کتاب توسّط شیخ ابو السعادات تصریح کرده است.

شیخ ابوالسعادات (قدس سره) از بزرگانِ حدیث و از مَشایخ جمال العارفین، سیّد بن طاووس حلّی (رضی الدین علی) می باشد.۵ شایان ذکر است که سیّد بن طاووس (قدس سره) نسخه ای از این شرح را در اختیار داشته و در کتاب الیقین(۶) با استناد به این شرح، حدیثی را نیز نقل کرده است.

سیّد بن طاووس (قدس سره) در سال ۶۳۵ قمری در شهر بغداد، محضر جناب شیخ ابوالسعادات (قدس سره) را درک نموده و از ایشان اجازۀ حدیث دریافت کرده است.(۷)

نکتۀ دوم :

عالم جلیل القدر شیخ تقی الدین ابراهیم کفعَمی  از عالمانِ بلند آوازۀ جبل عامل لبنان، در سال ۸۹۵ ق با مراجعه به بیش از ۲۳۹ منبع و مأخذ، کتاب جُنّه الأمان الواقیه مشهور به مِصباح کفعمی را تألیف کرده است.

وی این دعا را در کتابش نقل کرده و در حواشی آن، جهت شرح برخی فرازهای این دعا، به بخش هایی از کتاب رَشحُ الوَلاء اشاره و استناد نموده است.

از نکات قابل توجّه دربارۀ کتاب مِصباح کفعَمی آن است که:

مولّف در دوران اقامتش در نجف اشرف، به گنجینۀ کتاب های موجود در خزانۀ کتابخانۀ حرم امیرالمؤمنین علیه السلام دسترسی داشته است.(۸)

مولّف در ابتدای این اثر گران قدر (چاپ سنگی، صفحۀ ۴) تصریح می فرماید که: «مطالب این کتاب را از منابع و مآخذ مورد اعتماد جمع آوری نموده ام».

بی تردید، شهادت دادنِ این عالم بلند آوازۀ جهان تشیّع به اعتبارِ منابعِ مورد استفاده اش در تألیف کتابِ مصباح، در «وثوق به صدور» این دعا، بسیار حائز اهمیّت است.

نکتۀ سوم :

علّامۀ مجلسی در بحارالأنوار(۹) تصریح دارد که: «این دعا در میان شیعیان شهرتی فراگیر دارد».

بی تردید، اگر این دعا از «وثوق صدوری» نزد علمای شیعه برخوردار نبود، هرگز به چنین مرتبه ای در میان شیعیان دست نمی یافت.

نکتۀ چهارم :

شیخ اعظم، مرتضی انصاری(ره) ـ که حوزه های علمیّه شیعه وامدار کتاب های رسائل و مکاسب اوست، ذیل بحثی فقهی در«کتابُ الصلاه»(۱۰) به انتساب این دعا به امیر المومنین علیه السلام تصریح دارند.( =…کدعاء صنمی قریش الذی کان یقنت به امیرالمومنین علیه السلام)

نکتۀ پنجم :

کتاب شناس بلند آوازۀ جهان تشیّع مرحوم شیخ آغا بزرگ تهرانی در کتاب الذّریعه (مجلّدات۱۱و۱۳) بیش از ده کتاب را برمی شمرد که در شرح این دعا به رشته تحریر درآمده اند:

همچنین در الذّریعه(۱۱) تصریح می نمایند که:

دعای صنمی قریش، همچون دعاهای ابوحمزه، جوشن، سِمات، مَشلُول و کمیل از زمرۀ ادعیّۀ معروفه (شناخته شده) است که عالمان امامیّه به شرح آن پرداخته اند.

نکتۀ ششم :

شهید ثالث قاضی نورالله شوشتری در اِحقاق الحق(۱۲) به این دعای امیرالمؤمنین علیه السلام استناد فرموده و فرازهایی از آن را نیز نقل کرده است.

آیهالله مرعشی نجفی (ره) در پارقی شمارۀ ۲ از همین صفحه، به حصولِ اطمینان به صدور این دعا به دلیلِ اعتماد بزرگان شیعه به این دعا و نقل نمودنِ آن در کتاب هایشان، تصریح می فرماید: «وبالجمله صدور هذا الدعاء ممّا یطمئن به، لنقل الأعاظم إیّاها فی کتبهم و اعتمادهم علیها».

 

 

۵ – مروری بر کتاب «حدیث الثقلین» :

 

[عبدالحسین طالعی]

در سال ۱۴۲۲ کتاب حدیث الثقلین (تحقیق و نشر قم: مدرسه باقر العلوم علیه السلام) انتشار یافت که در نوع خود کاری ابتکاری و جامع به شمار می آید. این یادداشت، مروری است بر مباحث این کتاب که امید است اهل تحقیق را به کار آید، و ضرورت رجوع به این کتاب را در پژوهش های مربوط به امامت، یادآور شود.

توضیح این که در این کتاب، حدیث ثقلین به ۵۸۷ روایت بر اساس ۱۸۰ کتاب از کتب عامّه (فهرست آنها در صفحات ۵۵۷ تا ۵۷۲) از ۶۳ صحابی و تابعی (فهرست آنها در صفحات ۵۰۳ تا ۵۰۷) نقل شده است. در خلال این روایات، ۴۱ آیه نیز تفسیر شده (فهرست آنها: ص ۴۴۳ ـ ۴۴۸) که وجهه قرآنی این کتاب را نشان می دهد.

اول. مکانهای صدور حدیث :

۱ – بعد از محاصره طائف؛

۲ – بعد از بازگشت از طائف؛

۳ – حجه الوداع [در کنار زمزم/ در عرفات / در مسجد خیف]؛

۴ – در غدیر خم؛

۵ – در مدینه [مسجد/ خانه پیامبر] (ص ۲۳ ـ ۲۶)؛

دوم. زمانهای صدور حدیث :

۱ – حجه الوداع ـ روز عرفه؛

۲ –  حجه الوداع ـ روز غدیر؛

۳ – اواخر عمر. (ص ۲۹ ـ ۳۰)؛

۴ – بعد از فتح مکه (ص ۳۳).

سوم. نکات در الفاظ حدیث :

۱ – إنّی قد ترکت فیکم/ تارک فیکم/ خلّفت فیکم/ مخلّف فیکم/ (ص۴۳ ـ۶۶)؛

۲ – اوصیکم بکتاب الله وعترتی (ص ۶۷ ـ ۶۸)؛

۳ – اتمام حجت:

الف) وقد قدّمت إلیکم القول معذره الیکم (ص ۷۰)؛

ب) ألا هل بلّغت؟ اللهمّ اشهد! فلا ترجعوا بعدی کفّاراً، یضرب بعضکم أعناق بعض (ص ۷۰ ـ ۷۲)؛

ج) فما أنتم قائلون؟ (ص ۷۲ ـ ۷۳)؛

د) فانظروا کیف خلّفتمونی فیهما (ص ۷۳ ـ ۷۴)؛

هـ) وأنا أشهد (ص ۷۵).

چهارم. اوصاف مشترک در ثقل :

۱ – انّهما الثقلان (ص ۷۹ ـ ۹۴)؛

۲ – انهما خلیفتان للنبی (ص ۹۴ ـ ۱۰۰)؛

۳ – مثلهما مثل سفینه نوح (ص ۱۰۱ ـ ۱۰۲)؛

۴ – عدم افتراقهما أبداً:

الف) خبر دادن پیامبر از عدم افتراق آنها (ص ۱۰۳ ـ ۱۲۶)؛

ب) دعای پیامبر به عدم افتراق آنها (ص ۱۲۷ ـ ۱۳۰)؛

ج) خداوند عهد کرده و وعده داده به عدم افتراق آنها (ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲)؛

د) خدای تعالی خبر داده به عدم افتراق (ص ۱۳۳ ـ ۱۳۹).

۱ – هیچگاه منقضی و زائل نمی شوند (ص ۱۴۰ ـ ۱۴۲).

پنجم. واجبات امت در برابر دو ثقل :

۱ – أخذ: ان أخذتم به لن تضلّوا (ص ۱۴۵ ـ ۱۴۹)؛

۲ – تمسّک: إن تمسّکتم به …. (ص ۱۵۰ ـ ۱۵۷)؛

۳ – متابعت: لن تضلّوا ان اتبعتموهما (ص ۱۵۸ ـ ۱۶۰)؛

۴ – اعتصام: لن تضلّوا بعدی ان اعتصمتم به (ص ۱۶۰)؛

۵ – تقدّم و تأخّر از آنها جایز نیست: لا تتقدموهما فتهلکوا، ولا تفتروا عنهما فتهلکوا. (ص ۱۶۱ ـ ۱۶۲)؛

۶ – یاری آنها: ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل (ص ۱۶۲).

ششم. چگونه جانشین پیامبر در مورد دو ثقل باشیم؟ :

فانظروا کیف تخلفونی فیهما؟ (ص ۱۶۳ ـ ۱۶۸) و مشابه آن پنج لفظ

هفتم. ثمرات متابعت کتاب و عترت :

۱ – اعتصام از ضلالت (ص ۱۷۱ ـ ۱۸۰)؛

۲ – اعتصام از عمی وزلل: لن تعمی أبصارکم، ولن تضلّ قلوبکم، ولن تزلّ اقدامکم (ص ۱۸۱)؛

۳ – اعتصام از هلاکت (ص ۱۸۲).

هشتم. سؤال و جواب درباره ثقلین :

۱ـ سائل کیست؟

الف) خدا درباره آنها می پرسد: إن الله سائلکم کیف خلفتمونی (ص ۱۸۵)؛

ب) پیامبر درباره آنها می پرسد: انی سائلکم / انی سألتکم / و…. (ص ۱۸۶ ـ ۱۹۰)؛

۲ـ مسؤول کیست؟

الف) شخص پیامبر: إنی مسؤول وأنتم مسؤولون (ص ۱۹۰)؛

ب) امت: إنّکم مسؤولون (ص ۱۹۱ ـ ۱۹۲).

نهم. ثقلین در قیامت :

۱ـ شناساندن حوض کوثر و ویژگی های آن (ص ۱۹۵ ـ ۲۰۰)؛

۲ـ کتاب و عترت توأماً بر حوض وارد می شوند (ص ۲۰۰ ـ ۲۰۲)؛

۳ـ کتاب و عترت توأماً بر حوض وارد می شوند مانند این دو انگشت من (ص ۲۰۳)؛

۴ـ مردم در کنار حوض بر پیامبر وارد می شوند. (ص ۲۰۴ ـ ۲۰۶)؛

۵ـ در آنجا خداوند، از مردم می پرسد: کیف خلفتمونی فی کتاب الله وأهل بیتی؟ (ص ۲۰۷)؛

۶ـ پیامبر نیز از مردم می پرسد. (ص ۲۰۸ ـ ۲۱۰)؛

۷ـ بعضی از اصحاب پیامبر در آنجا مفقود هستند و هر چه دنبال آنها می گردند، پیدایشان نمی کنند، مانند گمشده ها. (ص ۲۱۱)؛

۸ـ پیامبر، سراغ آن اصحاب را می گیرد. می فرماید: یا رب أصحابی أصحابی! گفته می شود: اینها پس از تو بدعت گذاشتند و دین تو را تغییر دادند. (ص ۲۱۲ ـ ۲۱۳)؛

دهم. اوصاف قرآن در حدیث ثقلین :

۱ـ ثقل اکبر یا ثقل اعظم (ص ۲۱۹ ـ ۲۲۴)؛

۲ـ هدایت و نور در آن است. (ص ۲۲۵ ـ ۲۲۸ و ۲۳۶ ـ ۲۴۰)؛

۳ـ حبل الله حبل محدود من أسماء إلی الأرض (ص ۲۲۹ ـ ۲۳۳)؛

۴ـ من اتّبعه کان علی الهدی (ص ۲۲۹ ـ ۲۳۳)؛

۵ـ سبب بین الله وخلقه. (ص ۲۳۴ ـ ۲۳۶).

یازدهم. وظایف امت در برابر قرآن :

۱ـ تمسک به قرآن (ص ۲۴۴ ـ ۲۵۰)؛

۲ـ اخذ به قرآن (ص ۲۵۱ ـ ۲۶۰)؛

۳ـ پیروی قرآن. (ص ۲۶۱ ـ ۲۶۴)؛

۴ـ جایگزینی برای آن نجویید (ص ۲۶۵)؛

۵ـ به محکم آن عمل کنید و به متشابه آن ایمان بیاورید. حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانید (ص ۲۶۵).

دوازدهم. ثمرات پیروی از قرآن :

۱ـ هدایت (ص ۲۶۹ ـ ۲۷۲)؛

۲ـ ترک قرآن موجب ضلالت می شود (ص ۲۷۳ ـ ۲۷۴)؛

۳ـ اعتصام از ضلالت (ص ۲۷۵)؛

۴ـ اعتصام از لغزش (ص ۲۷۶)؛

۵ـ اعتصام از ذلّت (ص ۲۷۶)؛

۶ـ اعتصام از زوال (ص ۲۷۶)؛

سیزدهم. تأکید پیامبر بر قرآن (ص ۲۷۹ ـ ۲۸۳) :

چهاردهم. تعابیر از عترت در حدیث ثقلین :

۱ـ عترت (ص ۲۸۹ ـ ۲۹۷)؛

۲ـ اهل البیت (ص ۲۹۸ ـ ۳۰۴)؛

۳ـ اهل البیت والعتره. (ص ۳۰۵ ـ ۳۱۷)؛

۴ـ نسبی / نسبتی (ص ۳۱۸)؛

پانزدهم. صفات عترت در حدیث ثقلین :

۱ـ ثقل اصغر (ص ۳۲۱)؛

۲ـ ثقل دیگر (ص ۳۲۲)؛

۳ـ خاصه النبی وحامّته (ص ۳۲۲)؛

۴ـ مانند سفینه نوح هستند. (ص ۳۲۳)؛

۵ـ مانند باب حطّه هستند. (ص ۳۲۴)؛

۶ـ اولی الناس بالمؤمنین (ص ۳۲۴ ـ ۳۲۵)؛

۷ـ اعلم الناس (ص ۳۲۵)؛

۸ـ حجه الله علی خلقه (ص ۳۲۶).

شانزدهم. تأکیدات پیامبر در مورد عترت :

۱ـ در مورد عترت به شما سفارش می کنم (ص ۳۲۹ ـ ۳۳۲)؛

۲ـ خدا را در مورد عترت و اهل بیتم به یاد شما می آورم (ص ۳۳۳ ـ ۳۴۷).

هفدهم. وظایف امت در برابر عترت :

۱ـ به آنها تعلیم نکنید چون اعلم الناس هستند (ص ۳۵۱)؛

۲ـ بر آنها سبقت و تقدم نجویید و از آنها باز نمانید که هلاک و گمراه می شوید (ص ۳۵۲ ـ ۳۵۵)؛

۳ـ آنها را نکشید. لا تقهروهم ولا تقصروا عنهم (ص ۳۵۵)؛

۴ـ از آنها فرا گیرید (ص ۳۵۶)؛

۵ـ خدا را در مورد اهل بیت و حقوق آنها یاد کنید (ص ۳۵۷ ـ ۳۶۴)؛

۶ـ توصیه کنید که با آنها به خیر رفتار شود. (ص ۳۶۴).

هیجدهم. ثمرات اتباع عترت :

۱ـ نجات (ص ۳۶۷)؛

۲ـ اعتصام از هلاکت و ضلالت (ص ۳۶۷ ـ ۳۶۹).

نوزدهم. امیرالمؤمنین علیه السلام :

۱ـ علی مع القرآن والقرآن مع علی (ص ۳۹۶ ـ ۴۰۰)؛

۲ـ علی مع الحق والقرآن، والقرآن والحق مع علی (ص ۳۹۷ ـ ۳۹۸ و۴۰۰)؛

۳ـ علیّ سیّد العرب (ص ۴۰۱)؛

۴ـ اخو الرسول و وزیره و وارثه (ص ۴۰۱)؛

۵ـ ترد علی الحوض رایته … فیبیضّ وجهه ووجوه أصحابه. (ص ۴۰۲)؛

۶ـ ولی المؤمنین / مولی المؤمنین (ص ۴۰۵ ـ ۴۱۳)؛

۷ـ خلیفه النبی فی أمّته (ص ۴۱۳).

بیستم. وظایف مردم در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام :
۱ـ او را ولیّ خود بدانید (ص ۴۱۷ ـ ۴۲۰)؛
۲ـ به او اخذ و تمسّک کنید (ص ۴۲۱ ـ ۴۲۲).
بیست و یکم. ثمرات پیروی از امیرالمؤمنین علیه السلام :
۱ـ هدایت، و حفظ از ضلالت (ص ۴۲۵).
بیست و دوم. نکات دیگر :
۱ـ احتجاج امیر علیه السلام به حدیث ثقلین در روز شورا (ص ۴۲۹ ـ ۴۳۸)؛
۲ـ بیان جناب ام سلمه به مولی ابی ذر در جنگ جمل (ص ۱۲۱ تا ۱۲۳ و۳۹۶).

 

 

۶ – معرفی سه کتاب چاپ مصر در پانزده سال اخیر، دربارۀ اهل بیت علیهم السلام :


[عبدالحسین طالعی]
محبت اهل بیت علیهم السلام نه مرز مکان می شناسد و نه محدوده زمانی. در هر دورۀ زمانی و در هر گوشه مکانی، می توان نشانه هایی از آن یافت. گرچه در تغییر حدود و ثغور آن اختلاف باشد، و «هر کسی به زبانی سخن از وصف آن بگوید»، ولی نقطه اشتراک همگان، فضائل اهل بیت علیهم السلام، به ویژه انتساب آن بزرگواران به پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم است، که فضیلت بزرگی به شمار می آید.

باری، یکی از این مکانها که در زمینه محبت اهل بیت علیهم السلام، کارنامه ای بس درخشان دارد، مصر است. طبیعی است که مکاتب اهل تسنن، با تفسیر خاصّ خود از اهل بیت پیامبر، محبت قلبی خود را ابراز می دارند، و بر آن تأکید می ورزند. کاهش پیوندهای فرهنگی میان ایران و مصر در سال های اخیر، سبب شده که مردم ما ـ و حتی خواصّ آنها ـ کمتر در مورد «تجلّی محبت مصریان به اهل بیت در کارنامه تألیف و نشر»، آگاهی داشته باشند. نگارنده کمترین نیز ـ که در شمار عوام است ـ از این قاعده، مستثنی نیست.
به تازگی در رجوع به مجموعه ای که استاد محقق کتابشناسی جناب حسین متقی، در شمار کتابهای تخصصی مربوط به حضرت سید الشهداء علیه السلام برای کتابخانۀ حسینیۀ اعظم زنجان خریداری می کن د، چند کتاب چاپ مصر دیدم که از سال ۱۹۹۹ میلادی تاکنون چاپ شده، و همه درباره اهل بیت علیهم السلام است. بدین روی، تصمیم گرفتم در یادداشتی کوتاه سه کتاب از آنها را بشناسانم، باشد که نظرهای بیشتری به این موضوع مهم جلب شود.
این یادداشت در فرصتی بس کوتاه نوشته شد. بدین روی، در معرفی هر کتاب، فقط به نکاتی پرداختم که در نظر قاصر، بارز می نمود، و تفصیل به فرصتهای دیگر موکول می شود.
این نکته شایان ذکر است که حدود بیست سال پیش، علاوه محقق ذوفنون مرحوم آیه الله سید عبدالعزیز طباطبایی، کتابی تحت عنوان أهل البیت فی المکتبه العربیه نگاشت و در آن ۸۶۵ کتاب مستقل به زبان عربی، از آثار اهل تسنن را شناساند که مختص اهل بیت علیهم السلام است.
این کتاب پر نفع و فایده، به مستدرک هایی نیاز دارد که در هر زمان روز آمد شود، چه در حیطه زبان عربی که کتابهای مختلف پیوسته منتشر می شود، و فهارس که نسخه های خطی را شناسانده نیز به طور مستمر انتشار می یابد؛ و چه در حیطه زبان های دیگر، که اساساً محقق طباطبایی بدان نپرداخته است.
نگارنده، در زمینه دوم، فهرستی تهیه کرد تحت عنوان «کتابشناسی آثار مکتوب فارسی و فارسی شده دانشمندان اهل تسنن در باب اهل بیت علیهم السلام» که در جُنگ انجمن فهرست نگاران نسخه های خطی، دفتر سوم (یادمان محقق طباطبایی، قم: انجمن فهرست نگاران، ۱۳۹۰) ص ۳۷۸ ـ ۴۳۳ منتشر شد. و پس از آن نیز منابع دیگری یافتم که به عنوان گفتاری دیگر آماده انتشار است.
اما این گفتار، به عنوان گامی کوچک در جهت استدراک کتابهای عربی، به کار می آید. امید آنکه این کار در دستور بعضی مؤسسات یا پژوهشگران قرار گیرد.

کتاب اول:
ادعیه الرسول ـ صلی الله علیه وسلم ـ و أهل البیت ـ رضی الله عنهم، فی کشف الشدائد و طلب الرزق و تخریج الهموم ودفع البدر واداو الدین وقضاء الحاجه، اسماء صبری محمد. الجیزه (مصر): الدار العالمیه للکتب والنشر، الطبعه الأولی ۲۰۱۰ م، ۱۷۹ ص.
مجموعه ای است شامل ۱۳۰ دعای کوتاه و بلند، از رسول خدا، علی مرتضی، فاطمه زهرا، امام حسین و امام سجاد علیهم السلام :
باب اول ـ در قضاء حوائج؛
باب دوم ـ در گره گشایی از کارها و دفع؛
باب سوم ـ در رفع مهمات و رفع گرفتاری ها؛
باب چهارم ـ در طلب رزق و ادای دین.
آنچه در ملاحظه کتاب دیدم، چنین است:
۱ـ در مورد هیچ یک از دعاها، نه سندی ذکر شده و نه مأخذی، مگر موارد معدود.
۲ـ چند دعا را، به امام رضا علیه السلام نسبت داده که از طریق ایشان به رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم یا امیر علیه السلام می رسد، مانند: ص ۲۳، ص ۱۶۰ (دعای هفتاد استغفار)، ص ۱۶۵ (دعای استغفار دیگر).
۳ـ چند دعا را از طریق امام صادق علیه السلام از پیامبر نقل کرده، مانند: ص ۲۶٫
۴ـ در چند مورد، بحارالأنوار را به عنوان مأخذ ذکر کرده، مانند: دعای جبرائیل، ص ۳۲ ـ ۳۸٫
۵ـ دعاء القدح و دعاء کنز العرش (ص۳۸ ـ ۴۸) که میان ساکنان عراق، شهرت و رواج فراوان دارد، در اینجا نقل شده اند که در هر دو، نام دوازده امام علیهم السلام یاد شده است. (ص ۴۲ و ۴۴). اواخر دعای کنز العرش، عباراتی است که روایتی دیگر از دعای مربوط به حضرت ولی عصر علیه السلام است، بدین کلمات:
اللهم و کن لولیک فی أرضک و حجّتک علی عبادک ولیّاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلاً حتّی تسکنه أرضک طوعاً وتمتّعه فیها طویلاٌ؛ وعجّل فرجه، واجعلنا من شیعته و أولیائه وأعدائه وأنصاره ومحبّیه و أتباعه.
همین گونه است: دعایی از امام سجاد علیه السلام در قضای حوائج که از ابوحمزه ثمالی روایت شده و در آن توجه و توسل و طلب شفاعت از دوازده امام علیهم السلام مطرح است، که به نام یاد می شوند و تولّی به آنها و تبری از دشمنشان مطرح است (ص۶۹ ـ ۷۳)؛ دعای امیرالمؤمنین علیه السلام به روایت ابن عباس در توجه به اهل بیت علیهم السلام (ص ۱۱۹)؛
۶ـ نقل از سید بن طاووس (ص۵۰).
۷ـ روایت از معاویه بن عمار از امام صادق علیه السلام (ص۵۱ ـ البته اشتباه چاپی دارد).
۸ ـ نماز و دعای حاجت که امام صادق علیه السلام از حضرت زهرا علیها سلام نقل می کند (ص۶۰).
۹ـ دعاهای صحیفه سجادیه ـ بدون ذکر نام صحیفه به عنوان منبع ـ حضور جدی در این مجموعه دارد؛ مثلاً: دعای ۱۳ (ص۶۷)، دعای ۵۴ (ص۸۹)، دعای ۲۲ (ص۱۳۹)، دعای۷ (ص۱۴۴)، دعای۱۵ (ص۱۴۵)، دعای۲۹ (ص۱۷۱)، دعای۳۰ (ص۱۷۲).
۱۰ـ دعایی که رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم در عالم رؤیا به امام کاظم علیه السلام برای رهایی از حبس هارون آموخت، و حضرتش آزاد شد. (ص۸۱).
۱۱ـ نقل بعضی دعاهای مشهور مانند: دعای یستشیر (ص ۱۱۲ ـ ۱۱۴)، دعای مشلول (ص ۱۲۸ ـ ۱۳۱).
۱۲ـ دعایی در رفع مهمات و شدائد از امام سجاد به روایت مسعده بن صدقه از امام صادق علیه السلام (ص۱۳۴).
۱۳ـ دعایی برای قضای دَین، از پیامبر به نقل از حضرت باقرالعلوم علیه السلام (ص ۱۵۵).
۱۴ـ احتمالاً مهج الدعوات، نوشته مرحوم سید ابن طاووس، یکی از منابع اصلی این کتاب بوده است.
به هر حال، این کتاب، نمونه ای است از ظرفیت بالای متون دعایی شیعی برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام در مجامع دیگر، که از این ظرفیت غفلت کرده ایم.

کتاب دوم:
الشرف المؤید هل محمد صلی الله علیه وسلم، یوسف بن اسماعیل النبهانی، قدّم لها وضبطها واعتنی بها: السید حسن منصور شعبان. القاهره: دار الحسین الإسلامیه، ۲۰۰۳ م، ۱۲۰ص.۱۳
نویسنده قاضی بوده و کتاب را به سال ۱۲۹۷ قمری نگاشته که در سال ۱۳۰۹ برای نخستین بار چاپ شده است. وی در مقدمه، در مورد انگیزه تألیف کتاب اشاره می کند که در سال ۱۲۹۷ در قسطنطنیه (ترکیه فعلی) به گروهی جاهل بر می خورد که در کینه و دشمنی به اهل بیت غرق شده اند، به گونه ای که احادیث مهمّی همچون حدیث ثقلین و آیه تطهیر را ـ که در فضیلت «أهل بیت النبوه ومعدن الرساله و مهبط الوحی و منبع الحکمه» (ص ۷) است ـ تأویل می کنند. مثلاً اهل البیت را در حدیث ثقلین به معنی علمای امت، در آیه تطهیر به معنای همسران پیامبر، و در حدیث «النجوم امان …» به معنای ابدال می دانند.

البته نبهانی کار آن گوینده را بر اجتهاد او حمل می کند، و او را مبرّا می داند، وحتّی از کسانی که پیرو او شده اند، انتقاد می کند. به هر حال، در پاسخ به آن مطالب، کتاب خود را در سه «مقصد» می نویسد:

مقصد اول، درباره آیه تطهیر، حدیث ثقلین، و حدیث «أهل بیتی أمان لأمّتی». (ص ۹ـ ۳۳)
مقصد دوم، در باب شرافت، مزایا و اختصاصات الهی که اهل بیت دارند. (ص۳۴ـ ۶۸)
مقصد سوم، در باب محبت اهل بیت و رستگاری بزرگی که در پی دارد، و در برابر: دشمنی با اهل بیت و پیامدهای آن. (ص ۶۹ ـ ۹۴)
خاتمه، در فضیلت صحابه، و توضیح این مطلب که اگر محبت اهل بیت همراه با دشمنی یک تن از اصحاب پیامبر باشد، آن محبت نیز نفعی نمی بخشد. (ص ۹۴ ـ ۱۱۸
مؤلف، کتاب را با قطعه شعری از سروده های خود آغاز می کند (ص ۵).
آلَ طـه یـا آل خیـر نبــیٍّ جـدُّکم خیـرهٌ وأنتم خیار
أذهب الله عنکم الرجس اهل الـ بیـتِ قِدمـاً فانتـم الأطهار
الف) مقصد اول، درباره سه حدیث سخن می گوید:
حدیث اول، روایت ذیل آیه تطهیر است. در این بحث، در مورد نقل مشهور که مربوط به پنج نور پاک است، می گوید که: «از طرق عدیده صحیحه استوار شده است». (ص ۱۰) و اگر مراد از آن همسران پیامبر بود، باید ضمیر جمع مؤنث به کار می رفت نه جمع مذکر (ص ۱۱).
نبهانی می گوید: «روایات طبری که نشان می دهد اهل بیت یعنی پنج تن، پانزده روایت به اسانید مختلف است، امّا در مورد زوجات حضرتش فقط یک روایت نقل شده است. روایات سیوطی در درّ المنثور، به ترتیب بیست حدیث و سه حدیث است. (ص ۱۲)

وی نهایتاً این قول را می پذیرد که هم پنج تن و هم ازواج النبی مشمول این آیه اند (ص ۱۴) و کلام ابن عربی در باب ۲۹ فتوحات مکیه را به تفصیل نقل می کند (ص۴ـ ۷).
حدیث دوم، حدیث ثقلین است. در این بخش، پس از روایت مسلم و شرح آن از نووی (ص ۲۰ـ۲۱)، کلام مفصل حکیم ترمذی در نوادر الأصول (ص۲۱ ـ ۲۳) را آورده و برداشت خود از حدیث ثقلین، اخذ به کتاب خدا را تمسّک به آن یعنی عمل به احکامش؛ و اخذ به عترت را منحصر به محبت، عنایت، اعظام، اعزار و اکرام آنها ـ اعم از نیکوکار و بدکردارشان ـ می داند. (ص ۲۴) زیرا عترت در نظر او یعنی تمام دودمان پیامبر!
سخن نبهانی در صفحات ۲۳، ۲۸۲ شامل تعلیقاتی بر کلام حکیم ترمذی است.
حدیث سوم، حدیث «أهل بیتی أمان لأمّتی» است. نبهانی، ابتدا کلام حکیم ترمذی را آورده که اهل بیت علیهم السلام را در اینجا به معنای ابدال امّت می داند. (ص۲۸ـ۳۱) و سپس به آن پاسخ می دهد. در پایان این پاسخ، برای اشتباه ترمذی دو وجه می یابد: اول، دست بردن دیگران در آثار او، همانند این که در آثار ابن عربی و عبد الوهاب شعرانی روی داده است. دوم، معاشرت او با شیعیان غالی است که او را به تفریط در باب اهل بیت علیهم السلام کشانده است (ص۳۳).

ب) مقصد دوم شامل ویژگیهای اهل بیت است.
۱ـ تحریم زکات بر آنها، که به جای آن سهم ذوی القربی را برای آنها قرار داد. (ص۳۴ ـ ۳۸)
۲ـ برترین در نسب و والاترین در حَسَب هستند. (ص۳۸ـ۴۰)
۳ـ تمام حسب و نسب ها در روز قیامت منقطع است به جز سبب و نسب پیامبر (ص۴۰ـ۴۱)
۴ـ اطلاق لفظ شریف یا سیّد بر دودمان حسنی و حسینی. (ص۴۱ـ ۴۳) در اینجا وارد جزئیاتی در مورد سادات شده، مانند عمامه سبز بر سر نهادن.
۵ـ نقباء فقط از میان آنهاست. (ص۴۳ـ۴۴)
در اینجا شانزده فایده برای نقابت ذکر می کند که ارزش تاریخی دارد.
۶ـ طلب اکرام فاسق آنها، و عقیده به این که گناهش آمرزیده شده است. (ص۴۴ـ۴۶)
۷ـ اتّصال نسب آنها به پیامبر در روز قیامت، و بهره گیری آنها از این اتصال نسب. (ص۴۶).
۸ـ وجودشان در زمین، امان امّت است. (ص۴۷)
۹ـ در زمره نخستین کسانی اند که وارد بهشت می شوند. (ص۴۷)
۱۰ـ با این که فرزندان فاطمه اند، به پیامبر نسبت صحیح دارند. (ص۴۸)
باید گفت: تمام این مباحث، بر این اصل غلط مبتنی شده که اهل بیت یعنی دودمان پیامبر، ولذا عمده مباحث در باب فضائل سادات است نه فضائل اهل بیت علیهم السلام .
نبهانی پس از این به «بعض فضائل الخمسه أهل العباد» می پردازد.
ذیل عنوان فضائل پیامبر، صلوات کبیره محمد بن ابی الحسن بکری را می آورد که ظاهراً صوفی بوده و مؤلف او را بسیار بزرگ می داند، و ادعا می کند که وی، آن را مستقیماً از املاء پیامبر گرفته است. نبهانی در این مورد، به کتاب دیگرش أفضل الصلوات علی سید السادات ارجاع می دهد که به گفته خودش: «کتاب نفیس فی بابه، جمع لغرر صیغ الصلوات علی النبی، لا یستغنی عنه کل مسلم». (ص ۴۹ ـ ۵۱).
پس از آن به عنوان «السیده فاطمه الزهراء رضی الله تعالی عنها» می رسد. و برخی از فضائل حضرتش را می آورد. و وفات حضرتش را شش ماه پس از رحلت پیامبر (یعنی شب سه شنبه سوم ماه رمضان سال ۱۱) می داند. (ص۵۱ ـ ۵۵)
گفتارهای بعد، در باب «ابو الحسنین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه» (ص ۵۵ ـ ۵۸)، «الإمام الحسن رضی الله عنه أبو محمد الحسن أمیرالمؤمنین سبط رسول الله و ریحانه رضی الله عنه» (ص ۵۸ ـ ۶۱)، الإمام الحسین رضی الله عنه أبو عبدالله الحسین سبط رسول الله و ریحانه رضی الله عنه (ص ۶۲ ـ ۶۶) است.
در گفتار اخیر، از قول احمد بن حنبل، تصریح به کفر یزید را می آورد. البته اختلاف علمای سنی در این مورد را تذکر داده، ولی فسق او را مورد اجماع همگان می داند. و از بعضی از آنها، جواز لعن او را با تصریح به نامش نقل می کند. (ص ۶۶)
پایان بخش مقصد دوم، فضائل مشترک حسنین علیهما السلام است. (ص ۶۷ ـ ۶۸).
ج) مقصد سوم را با بحث دربارۀ آیه مودّت قربی آغاز می کند و آن را مصداق صله رحم می داند. (ص ۶۹ به بعد)
در اینجا نیز کلام ابن عربی در باب ۲۹ فتوحات مکیه را نقل می کند (ص ۷۲ ـ ۷۶).
پس از آن به ترتیب، این عناوین را می بینیم: فضل قریش، مناقب الإمام شافعی، فضل حبّ العرب ـ با نقل کلامی از کتاب سرّ الأدب فی مجاری کلام العرب از ابومنصور ثعالبی ـ که صفحات ۷۶ تا ۸۰ را در بردارد.
سپس به تفسیر دنباله آیه {ومن یقترف حسنه} می پردازد و حسنه را به معنای مودت آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم می داند. احادیثی از فضیلت محبت اهل بیت علیهم السلام در اینجا می آید.
کلام مناوی، صبان و عبدالوهاب شعرانی را می آورد، که مانند گذشته، عمدتاً در فضائل سادات است. (ص۸۰ تا ۸۹).
آنگاه تحت عنوان «معامله السلف الصالح وغیرهم لأهل البیت»، حکایاتی در مورد برخورد نیکو با سادات می آورد (ص ۸۹ ـ ۹۴).
پس از آن: «بیان فضل الصحابه» (ص ۹۴ ـ ۱۰۰) که محبت آل البیت همراه با دشمنی آنها بهره ای ندارد، و آنگاه فضائل چهار خلیفه اول (ص ۱۰۱ تا ۱۱۸) آمده است.
کتاب سوم:
مشارق الانوار فی مناقب آل البیت الأخیار. رمضان احمد عبد ربّه عصفور. قاهره: دارالحسین الإسلامیه، الطبعه الثالثه، ۲۰۰۵ م، ۱۸۰ ص.
نویسنده، از عالمان مهم وزارت اوقاف مصر است که مدتی امام و خطیب مسجد سیده نفیسه در قاهره بوده است. در مقدمه دکتر صلاح الدین القومی که خود را «خادم الطریق» نامیده، کتاب را ستوده و به خواندن آن توصیه می کند. چاپ دوم کتاب به سال ۱۴۲۵ هجری و چاپ اول آن پیش از آن بوده است.
در مقدمه چاپ اول ـ که تاریخ ندارد ـ آمده است:
آل بیت النبی هم بضعه من لوزه، وثمره فؤاده، وفلذات کبده … فهم أصحاب دعوه، و اصحاب جهاد و کفاح… تلقوا الوحی فه بیوتهم وأعلنوه علی الدنیا کلّها فی صبر وعزم وکفاح کما أمرهم الوحی. وهم کما ذکر الفخر الرازی: انّ اهل بیته صلی الله علیه [وآله] وسلم ساووه فی خمسه أشیاء: فی الصلوه علیه وعلیهم فی التشهد، وفی السلام والطهاره وفی تحریم الصدقه وفی المحبه.
فهم القدوه والمثل: وهم الجود والسماء، وهم الحلم والعلم والشجاعه والإقدام، والجرأه فی قول الحق والدفاع عنه والمطالبه به، وهم العباده التبتّل، وهم البلاغه والفصاحه والبیان … .(ص۸ ـ ۹).

نویسنده کتاب را با دو بیت شعر آغاز کرده که از سراینده آن تحت عنوان «شاعر محبّ» یاد می کند: (ص۱۰)

قیل: تشقـی بحبّ آل النبـی قلـت: هذا کلام غاوٍ غبـیّ

فاز کلب بحبّ أصحاب کهف کیف أشقی بحبّ آل النبـیّ
مقدمه کتاب، شامل کلیاتی در فضیلت، محبت، کلمات قصار، و زیارت اهل بیت علیهم السلام است. (ص۱۱ـ ۲۵).
متن کتاب درباره چند شخصیت از اهل بیت است، با این عناوین:
۱ـ زهره البیت النبوی، السیده فاطمه رضی الله عنها؛ (ص ۲۶ ـ ۴۲)
۲ـ داعیه الحبّ والسلام، الحسن بن علی؛ (ص ۴۳ ـ ۶۳)
۳ـ شهیده الدعوه والمبادی، الحسین بن علی؛ (ص ۶۴ ـ ۱۵۰)
۴ـ عقیله بنی هاشم زینب بنت علی، زینب الکبری؛ (ص ۱۵۱ ـ ۱۷۵)
۵ـ أم کلثوم بنت علی، زینب الوسطی؛ (ص ۱۷۵ ـ ۱۷۸)
اینک به نکاتی از هر فصل اشاره می کنیم:
فصل اول، مربوط به حضرت زهرا سلام الله علیها :
عناوین فصل: حضرت خدیجه، میلاد حضرت زهرا، ازدواج، ویژگی ها، فرزندان، پس از پیامبر، فضائل فاطمه.
چند نکته از این فصل:
۱ـ نویسنده، تولد حضرت زهرا علیها سلام را پنج سال قبل از بعثت می داند؛ (ص ۲۷)
۲ـ در کتاب، منابع غالباً به طور دقیق معیّن نشده و به سبک قدما، فقط نام منبع یا راوی قید شده است.
۳ـ ماجرای «هل أتی» را از شبلنجی آورده، و او خود از مسامرات نوشته محیی الدین عربی نقل کرده است. (ص ۳۲ ـ ۳۵)
۴ـ نویسنده در مورد رویدادهای پس از پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم می نویسد:
مسلمانان در مورد جانشین پیامبر به اختلاف افتادند. سیده فاطمه، علی بن ابی طالب را جانشین رسول خدا دانست. اما این اختلاف داشت بحرانی پدید می آورد، که خداوند سبحان، خلیفه دوم را به رفع این اختلاف توفیق داد که با تعیین خلیفۀ اول، به نزاع پایان دهد، گرچه فاطمه با او بیعت نکرد و از این ماجرا ناخشنود بود. به علاوه نزاعی میان فاطمه و ابوبکر بود که این نزاع بر اساس میراث پیامبر بود و هرگز حل نشد. (ص ۳۹ ـ ۴۰).
۵ـ نویسنده، رحلت حضرت زهرا را در شب سه شنبه سوم ماه رمضان (۱۱) می داند (شش ماه پس از پیامبر)، که علی بن ابی طالب ایشان را غسل داد و بر حضرتش نماز گزارد. (ص ۴۰)
فصل دوم: امام حسن مجتبی علیه السلام :
با عناوین فرعی: میلاد، ویژگی ها، در دوره حیات چهار خلیفه، تعیین حضرتش به عنوان امیرالمؤمنین و پنجمین تن از خلفای راشدین، زندگی علمی و اخلاقی امام مجتبی، مواعظ حضرتش، اخلاص، عبادت و اطاعت، فرزندان، وفات.
چند نکته از این فصل:
۱ـ نویسنده مدّعایی بی دلیل آورده ـ مانند تمام سخنانش در کتاب که بدون مدرک ارائه کرده ـ که: پس از بیعت مردم با امام علی علیه السلام حضرتش تصمیم گرفت از مدینه به سمت عراق برود. امام حسن علیه السلام با او مخالفت کرد، ولی بعداً تسلیم پدر شد. (ص ۴۸)
۲ـ نویسنده بدون دلیل و مستند، عقیده ای به شیعه نسبت داده بدین صورت که شیعه عقیده دارد که امام علی از دنیا نرفته و به دنیا باز می گردد. و این در نظر آنها یعنی رجعت.
سپس به امام حسن علیه السلام نسبت می دهد که به آن حضرت گفتند: شیعه می پندارد که علی باز می گردد. او پاسخ داد: دروغ گفتند این کذّاب ها‍! اگر چنین خبری داشتیم، نه همسرانش ازدواج می کردند و نه میراث او تقسیم می شد.
ادعای بعدی نویسنده خواندنی تر است. می گوید:
این است نظر حسن بن علی رضی الله عنه در مورد فکر شیعی که اکنون همه جهان اسلام را فرا گرفته است! به فضل خدای بزرگ هیچ اثری از این فکر در مصر نیست! البته آنها کوشیدند که در مصر نفوذ کنند.
آخرین تلاش این دعوت خبیث، تقریب بین مذهب شیعه و تسنن در فقه اسلامی بود که به ثمر نرسید. و این فضل خدا است! آنها الازهر را ساختند که شیعی باشد ولی سنّی ماند. و این یکی از حسناتی است که مصری ها برای صلاح الدین ایوبی ذکر می کنند که تدریس مذاهب شیعی در الازهر را لغو کرد و به جای آن به تدریس مذاهب اهل سنت امر کرد! (ص ۴۹)
۳ـ نویسنده کلام ابن سعد در طبقات را می آورد که ابن ملجم پس از این که امیرالمؤمنین علیه السلام را کشت، به وضع بسیار بدی کشته شد (قطع زبان و سوزاندن به آتش)، سپس در پاورقی به این کلام اعتراض می کند که این سخن ابن سعد و استادش ابن قتیبه است. و خدا آنها را ببخشد! زیرا اهل بیت علیهم السلام ، بزرگوارند و چنین کاری نمی کنند. بلکه او را قصاص کردند، مانند دیگر قاتلان. (ص۵۰)
۴ـ در مورد امام حسن علیه السلام عقیده دارد که ادعای رافضه درست نیست و امیرالمؤمنین علیه السلام برای خلافت، او را تعیین نکرد، بلکه بر اساس بیعت مردم خلیفه شد، که البته سزاوارتر از معاویه و دیگران بود. اما پس از تحولات بعدی برای این که خون ریزی نشود، کنار کشید و بیعت برای معاویه انجام شد. پس معاویه خلیفه است و پادشاه نیست! (ص۵۱ و تفصیل بیشتر در صفحات ۵۴ ـ ۵۶).

۵ـ متن پیمان صلح میان امام مجتبی و معاویه را که ـ بدون سند و مدرک نقل می کند، در سه ماده، با متون تواریخ تفاوت های آشکار دارد. (ص ۵۳)

۶ ـ افترای «مِزواج و مِطلاق» بودن به امام مجتبی علیه السلام در این کتاب نیز آمده است (ص۶۱)، البته مانند دیگر مطالب نویسنده، بدون مدرک و مستند.

۷ـ در این فصل، یک مورد استناد به إعلام الوری نوشتۀ طبرسی (فضل بن حسن) نیز دیده می شود. (ص۶۲ ـ ۶۳)

فصل سوم ـ امام حسین علیه السلام :

این فصل، مفصّل ترین فصل کتاب است و نزدیک به نیمی از کتاب را در بر دارد. عناوین اصلی آن چنین است: تولد، صفات، در زمان چهار خلیفه، موضع نسبت به معاویه، برخورد با یزید، خبر دادن ملائکه به شهادت حضرتش، اقدامات یزید در بدو حکومتش، نامه نوشتن عراقی ها به امام حسین علیه السلام، ارسال مسلم بن عقیل به عراق، حرکت حضرتش از مکه به سمت عراق، رویدادهای کربلا، تفصیل قضایای عاشورا وکوفه و شام، تحلیل حرکت حسینی، ازواج و اولاد امام علیه السلام، حرم حسینی در قاهره.

بعضی از نکات این فصل:

۱ـ نویسنده، روز تولد حضرت سید الشهداء ـ صلوات الله علیه ـ را پنجم شعبان سال چهارم هجری می داند. (ص ۶۵)

۲ـ نویسنده، بسیار تحت تأثیر تصوف است. در وصف امام حسین علیه السلام می نویسد: «فکان سیّد زمانه و قطب أقطاب المتصوفه، وإمام الأولیاء علماً وفقهاً وقرباً وصله وحبّاً وعطفاً وحنانا». (ص ۷۱)

۳ـ نویسنده، بحث جنگ رده را مطرح کرده (ص ۷۱ ـ ۷۲) که جای نقد دارد. سید مرتضی عسکری در آثار خود و محمد حسن آل یاسین در کتاب نصوص الرده فی تاریخ الطبری به این مبحث پرداخته اند.

۴ـ نویسنده نسبت به معاویه بسیار خوشبین است و بدبینی شیعه به او را خوش نمی دارد. در این جهت به کلمات ابن تیمیه و ابن عطاءالله اسکندری استناد کرده و سخن ابو اسحاق اسفراینی در کتاب نورالعین فی مشهد الحسین علیه السلام را به تفصیل می آورد. (ص ۷۵ ـ ۷۸) لذا مورخان شیعه را گمراه و گمراه کننده می داند. (ص۷۹)

۵ـ بر اساس نظریه مشهور اهل تسنن، بدگویی به صحابه را روا نمی داند. ولی وقتی به گزارش و تحلیل قضایای کربلا می رسد، مجبور به نقض فرضیه خود می شود و جنایات سپاه شام را ـ که قطعاً شماری از آنها صحابه پیامبر بودند ـ بر می شمارد. (ص ۸۰ به بعد). مثلاً در صفحه ۸۶ سه جنایت مهم یزید (قتل امام حسین علیه السلام، هجوم به مدینه و اهانت به خانه کعبه) را یاد می کند و می نویسد:

فهذا الذی أجمع المورّخون علی فسقه ومجدنه وفجوره، فکیف یصحّ أن یقارن بالإمام الحسین رضی الله عنه، رجل الطهر والفقه والدین والخلق، سبط رسول الله صلی الله علیه [وآله] وسلم؟ ولا أدری کیف ارتضاه المسلمون حاکماً لهم؟ سؤال لیس له جواب یشفی سوی التسلیم للّه تعالی بما قضی و قدر.

این نوع ورود در بحث جای پرسش دارد: اولاً، این مسلمانان که او را به عنوان حاکم پسندیدند و برگزیدند، بیشتر آنها صحابه بودند. چرا ـ بر خلاف مبنای خودتان ـ در انتخاب آنها تردید روا می دارید؟ ثانیاً، حال که بحث علمی به اینجا رسیده، چرا از شیوه علمی طفره می روید و کار را به قضا و قدر وا می گذارید؟ مگر این انتخاب، کار خدا بوده که تنها راه، «تسلیم در برابر خدای تعالی» باشد؟!

۶ ـ در ص ۱۰۳ و ۱۰۴، نویسنده درباره ارزش کربلا و قداست آن با عباراتی ادیبانه سخن می گوید. همین گونه در ص ۱۲۶ مرثیه منثور نویسنده در باب شهدای کربلا آمده که خواندنی است.

۷ـ نویسنده روایتی از امام صادق علیه السلام به نقل از ابو اسحاق اسفراینی آورده به این عبارت: «لما قُتل الحسین، ضجّت الملائکه إلی الله وقالوا: یا ربنا أیُفعل هکذا بالحسین وهو ابن بنت نبیک؟ فقال لهم: بهذا أنتقمُ منهم».

نگارنده سطور، فعلاً فرصت رجوع به کتاب اسفراینی را ندارم و نمی دانم که عبارت در آن منبع همین است یا اسیر نقصان عمدی شده یا افتادگی در مرحله حروفچینی و نمونه خوانی بوده است؟!

امّا افتادگی در مطلب، به روشنی پیدا است. متن کامل آن در کتاب امالی شیخ طوسی (ص ۴۱۸، ح ۹۴۱) چنین است:

لما کان من أمر الحسین بن علی ما کان، ضجت الملائکه إلى الله (تعالى) و قالت: یا رب یفعل هذا بالحسین صفیک و ابن نبیک! قال: فأقام الله لهم ظل القائم (علیه السلام) و قال: بهذا أنتقم له من ظالمیه.

در این باره رجوع کنید به بحار الأنوار (ج ۴۵، ص ۲۲۰ ـ ۲۲۹ که ۲۴ حدیث در این باب نقل کرده است).

۸ ـ در مورد موضع رأس الحسین، در صفحات ۱۳۹ـ ۱۴۱ و ۱۴۹ـ۱۵۰ مطالبی آورده و نحوه انتقال سر مطهر به قاهره در سال ۵۴۹ را بیان می دارد.

البته به اختلاف مورخان در این زمینه اشاره می کند و آنگاه می نویسد:

هر جا که بدن یا سر مطهر امام حسین ـ رضی الله عنه ـ دفن شده باشد، در هر محلی که باشد، جای تعظیم و تقدیر دارد؛ زیرا امام حسین ـ رضی الله عنه ـ نمونه و الگو برای هر مسلمانی است که حق و عدالت را دوست دارد، به خدا و ملائکه و کتابها و رسولانش و روز جزا ایمان آورده و خود را در راه تحقّق مبادی و ارزشهای اسلامی فدا می کند. (ص ۱۴۱)
۹ـ نویسنده بحث بسیار مهمّی آورده در پاسخ به چند سؤال:
الف) آیا امام حسین بن علی ـ رضی الله عنهما ـ در خروج بر یزید، مخطیء بوده است؟
ب) آیا بیعت با یزید، بیعت شرعی کاملی بود که خروج بر او برای کسی روا نباشد؟
ج) آیا امام حسین، با فرزند معاویه بیعت کرده و سپس پیمان شکسته بود؟
د) آیا خروج امام حسین بر یزید، سندی است که خروج و مسلمانی بر حاکم مسلمان را در هنگام ظلم و بغی او مباح سازد؟
این بحث مهم، در صفحات ۱۴۲ ـ ۱۴۵ به شیوه فقهی ـ تاریخی پیگیری شده که برای اهل نظر، جالب تواند بود.
فصل چهارم ـ حضرت زینب علیها سلام :
نویسنده ـ مانند عموم مصری ها ـ کنیه حضرتش را «امّ هاشم» می داند، که به این کنیه در عناوین فرعی این فصل، بارها اشاره می رود.
عناوین فرعی این فصل چنین است:
مقدمه ای در مورد محبت مصری ها به اهل بیت به ویژه ام هاشم، تولد و کودکی حضرت زینب، جایگاه آن بانو در خانه نورانی جدّ و پدرش، القاب و کنیه ها، سه دختر حضرت علی علیه السلام که نام زینب داشتند، زندگی معنوی زینب کبری، زندگی عقلی و علمی حضرتش، امّ هاشم در مصر، حرم حضرت زینب در مصر و علمای مدفون در آن.
بعضی از نکات این فصل:
۱ـ مقدمه این فصل، گفتاری است در تمجید اهل مصر و علاقه آنها به اهل بیت، و روایتی از طرق اهل تسنن در مدح مصری ها. (ص۱۵۲ـ ۱۵۴)
۲ـ القاب و کنیه های حضرت زینب را بدین ترتیب بر می شمرد. (ص۱۵۸ـ۱۵۹)
ـ کنیه امّ هاشم (منسوب به جد سوّمش، هاشم بن عبد مناف)؛
ـ کنیه امّ العواجز (به جهت دستگیری از بینوایان و ناتوانان)؛
ـ لقب صاحبه الشوری (به جهت این که خانه اش محلّ تصمیم گیری ها بود)؛
ـ لقب رئیسه الدیوان (رجال و والی مصر، جلسات خود را در خانه حضرت زینب و تحت نظر حضرتش تشکیل می دادند)؛
این مطالب، محل نقد و بررسی و ارزیابی تواند بود، گرچه نویسنده مدرکی برای سخنان خود ارائه نکرده تا راهی برای ارزیابی گشوده شود.
۳ـ دعای «یا عماد من لا عماد له ….» را به حضرت زینب نسبت داده که از پیامبر روایت می کند. (ص ۱۶۶).
۴ـ جنبه های علمی حضرت زینب را در قالب چند روایت از حضرتش آورده که ظاهراً این روایات، اختصاص به منابع اهل تسنن دارد. (ص۱۶۴ـ ۱۶۹)
۵ـ تاریخ ورود حضرت زینب به مصر، و تاریخ حرم حضرتش در این دیار، فصلی خواندنی در این کتاب است (ص ۱۶۹ ـ ۱۷۵) که البته جای نقد و ارزیابی نیز دارد.
۶ـ مؤلف ضمن بحث خود، ذیل کلامی از سید الشهداء علیه السلام ، اشاره می کند به شش مزار که مسلمانها برای امام حسین علیه السلام در شش شهر بنا کرده اند: مدینه، قاهره، کربلا، عسقلان (در فلسطین فعلی)، رقّه، دمشق (هر دو در سوریه فعلی). البته به گفته نویسنده: «امام حسین همیشه در هر جا و مکان، در درون مسلمانان زنده و جاودانه است» (ص ۱۶۱).
۷ـ به عقیده نویسنده، حضرت علی علیه السلام سه دختر به نام زینب داشت:
الف) زینب کبری (امّ هاشم)
ب) زینب وسطی (امّ کلثوم). مادر این دو، حضرت زهرا بود.
ج) زینب صغری. مادر او، امّ ولد بود، که همسر پسر عمویش محمد بن عقیل بود، در قریه «راویه» در حومه دمشق از دنیا رفت. و مزاری مشهور در آنجا دارد که حورانی در کتابش اماکن الزیارات و موصلی در کتاب المعارف بدان اشاره کرده اند. (ص ۱۵۹)
فصل پنجم: امّ کلثوم علیها سلام :
عناوین فرعی: ویژگی های فردی، ازدواج با عمر بن خطاب، وفات و دفن در مدینه.
نکته مهم این فصل، این است که نویسنده ازدواج امّ کلثوم با خلیفه دوم را قطعی می داند (ص ۱۷۶) که محلّ بحث و تردید جدّی برخی از صاحب نظران است و تفصیل آن به منابع مربوطه واگذار می شود.

 

 

۷ – نکاتی در مورد مائه کلمه جاحظ :


[سید محمد رضا حسینی جلالی]
مائه کلمه، انتخابی از کلمات قصار امیرالمؤمنین علیه السلام است که جاحظ بر اساس ادای نیکو، ژرفای معنا، زیبایی اسلوب و اثرگذاری در جان، در کنار ایجاز و روانی برگزیده است. این رساله بارها منتشر شده؛ از جمله: چاپ ۱۴۳۱ که با تحقیق استاد سید محمد رضا حسینی جلالی انجام شده است. آقای جلالی در مقدمه این نسخه، گفتاری آورده که گزارشی از آن در پی می آید:
 ۱ـ جاحظ کیست؟
عمرو بن بحر بن محبوب کنانی. چنین ملقب شد چون جدّش باربر یکی از بنی کنانه در بصره بود که زادگاه و مسکن او بود. تولد او را سال ۱۶۰ دانسته اند. وی به سال ۲۵۵ درگذشت.
در مدارس بصره درس آموخت: لغت و ادب از اصمعی و ابو عبیده، نحو از اخفش، حدیث از حجاج بن محمد، فقه از ابو یوسف یار ابو حنیفه، وکلام از نظّام. بدین سبب به معتزله منسوب است، که در آن گرایش خاصّ داشت.
به کودکان درس داد. بین بغداد و بصره در سفر بود. به ادبیات مشغول شد و در نقد تخصص یافت. با حاکمان، وزیران و امیران و حتی خلفا پیوند گرفت. آثار او ـ به دلیل شیوه خاصّ نگارش ـ ماندگار شد. در موضوعات مختلف نوشت و گاهی گرفتار تناقض شد.(۱۴)
نوشته های او برگزیده مطالعات اوست، از اشعار شعرای جاهلی و ادبا و شاعران مسلمان، و در پیشاپیش آنها امام امیرالمؤمنین علیه السلام که اثر کلمات حضرتش در نوشته های جاحظ نمایان است؛ گرچه گاهی جاحظ از روی عمد یا سهو یا نسیان آنها را به خود نسبت داده، به هر حال کلام امام، امام کلام است و در میان سخنان دیگر، کاملاً بارز و هویداست، روح مقدس علوی از آن تلألؤ دارد و می درخشد، تا آنجا که جاحظ بارها به این واقعیت اعتراف کرده است. از جمله آثار این درخشش، گزینش صد کلمه است که جاحظ هر کلمه ای از اینها را با هزار کلمه از کلمات نیکوی عرب برابر می داند، کلماتی که هرگز از دیگری نشنیده اند.
خواهیم گفت که این کلمات در میان کتابها و یادداشتهای جاحظ پراکنده بوده است.
پس ناگزیر باید فرد متتبّع در میان میراث فرهنگی جاحظ آن را بجوید، وگرنه گرفتار تحریف و نقصان می شود. نیز باید دانست که زیبایی های علوی در نوشته های جاحظ، منحصر به این کلمات نیست، بلکه بیش از آن است که با جستجو به دست می آید.
۲ـ نسبت و اعتبار کتاب :
۱ـ ۲ـ احمد بن حمید محلی شهید زیدی (۵۸۲ ـ قتل ۶۵۲) گوید:

از کتاب جلاء الأبصار نوشته حاکم جُشَمی شهید ۴۹۵ به اِسناد او از ابی الفضل احمد بن ابی طاهر(۱۵) یار نزدیک ابو عثمان جاحظ روایت کرده اند که گوید: روزی جاحظ به ما گفت: «امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صد کلمه دارد که هر کلمه از آنها با هزار کلمه از نیکوترین کلمات عرب برابری می کند [که هرگز از کسی شنیده نشده است](۱۶)».

مدتی مدید از او می خواستم که آن کلمات را گرد آورد و بر من املا کند، اما به من وعده می داد و تغافل می کرد. در اواخر عمر، روزی بخشی از مسودّه نوشتارهای خود را به من نشان داد، که این کلمات را از آن میان گرد آورد، به خط خودش به من داد، [و مرا به حفظ آن سفارش کرد](۱۷)، که این صد کلمه است.(۱۸)
۲ـ۲ـ خطیب خوارزمی، ابو الموفق بن احمد (۴۸۴ ـ ۵۶۸) در کتاب مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام سند این صد کلمه را چنین آورده است:
أخبرنا الفقیه أبوسعید، الفضل بن محمد الأسترآبادی، حدّثنا أبو غالب، الحسن بن علی بن القاسم؛ حدّثنا أبو علی، الحسن بن أحمد الجهرمیّ بعسکر مکرم(۱۹)‍؛ حدّثنی أبو أحمد، الحسن بن عبدالله بن سعید العسکری؛(۲۰) حدّثنا أبوبکر محمد بن الحسن بن دری؛ قال: قال ابوالفضل، احمد بن ابی طاهر ….(۲۱).
۳ـ۲ـ ابن قتیبه دینوری (م ۲۷۶) به نقل از استادش جاحظ، آن را در کتاب خود، عیون الاخبار، آورده است.(۲۲)
۴ـ۲ـ شیخ بهایی (م ۱۰۳۰) از محمد بن مفتاح به سند خود از جاحظ متن رساله را نقل کرده و مقدمه پیش گفته را آورده است.(۲۳)
۵ـ۲ـ ثعالبی در الإعجاز والإیجاز، صد کلمه را به طور مرسل آورده است.(۲۴)
۶ـ۲ـ ابن میثم بحرانی که شرح بر این کلمات نوشته، می نویسد:
از جمله حکمت های رسا وخورشیدهای تابان امیرالمؤمنین علیه السلام ، صد کلمه از حکمت های لطیف آن گرامی است که ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ از کلمات حضرتش برگزیده است. در اینجا فضیلت علم و ادب گرد آمده است. جاحظ خود در مورد آنها گوید که هر کلمه آنها با هزار کلمه از نیکوترین سخنان عرب برابری می کند. آن را که اختصاص داده، نه به جهت مزید جلالت، بلکه به دلیل همراهیِ ایجاز با روانی است.(۲۵)
۷ـ۲ـ در پایان آنچه از اسرار البلاغه آورده، می نویسد: «به حمد و یاری خدا، این کلمات در مکّه مشرّفه، به تاریخ ششم صفر سال ۸۵۳ هجری به پایان رسید».(۲۶)
من در تحقیق نص رساله جاحظ به تمام نسخه های چاپ شده ـ مانند نسخه بحرانی، بهائی، ثعالبی و خوارزمی ـ اعتماد کردم. همچنین به دو نسخه خطی رجوع کردم: یکی نسخه کتاب الحدائق الوردیه، تاریخ ۱۰۷۷؛ دیگر نسخه عکسی در مجموعه ای به خط آوی به تاریخ ۷۰۸، که نثر الهلی نیز در آن مجموعه است.

 


پی نوشت ها :
۱ . این نوشتار مکتوب علامه سید محمد علی روضاتی به آقای سید مصلح الدین مهدوی در سال ۱۴۰۷ بوده و از اجازات وی اخذ شده است.
۲ . همین مستشرق گوید: دانته ایتالیایى هم که ۲۵ سالى پس از ابن عربى به دنیا آمد از آثار افکار او بهره گرفت و کمدى الهى خود را زیر نفوذ همان مطالعات نوشت!
۳ . این کتاب با تحقیقِ شیخ قیس العطّار (بی نا، ۱۴۲۱ق) منتشر شده است.
۴ . جلد۳، / ۲۹۷٫
۵ . ر.ک: فلاح السائل، ص ۱۵؛ الیقین،ص ۲۷۹، باب ۹۸٫
۶ . ص۴۷۳، باب۱۸۴٫
۷ . ر.ک: فلاح السائل، ص ۱۵٫
۸ . ر.ک: ریاض العلما، ۱/۲۱٫
کتابخانه حرم مطهّر، در طول تاریخ نام های بسیاری به خود گرفته است که اسامی آن عبارتند از: «الخزانه الغرویه» که مشهورترین و شایع ترین نام نزد مردم است؛ «مکتبه الصحن العلوی»، «المکتبه العلویه»، «المکتبه الحیدریه». نام کنونی آن «مکتبه الروضه الحیدریه» است.
۹ . ۳۰/۳۹۴، چاپ بیروت
۱۰ . المکاسب، ۱/ ۴۱۵ـ۴۱۶، چاپ کنگره جهانی بزرگداشت شیخ اعظم انصاری.
۱۱ . ۱۳/۲۴۶
۱۲ . ۱/ ۳۳۷
۱۳ . محقق کتابشناسی علامه سید عبدالعزیز طباطبایی در کتاب اهل البیت فی المکتبه العربیه (ص ۲۵۹، رقم ۴۱۸) از این کتاب نام برده و درباره آن می‌نویسد: «یوسف بن اسماعیل نبهانی (۱۲۶۵ ـ ۱۳۵۰)، در قریه إجزم تابع حیفا در فلسطین زاده شد، در الأزهر درس آموخت، ریاست محکمه حقوق در بیروت را به عهده گرفت، در مصر و بیروت، حدود پنجاه کتاب از او چاپ شده است».
شرح حال او را در این منابع می‌توان یافت: الشرف المؤید، ص۱۴۰ ـ ۱۴۳ (چاپ قدیم)، الأعلام، زرکلی، ۸/۲۱۸، الأعلام الشرقیه،۳/۱۳۳؛ اعلام الادب، ۲/۳۴۲؛ علماؤنا نوشته کامل محیی الدین داعوق، ۱۳۰، معجم المؤلفین ۱۳/۲۷۵٫
این کتاب در سال ۱۳۰۹ در بیروت چاپ شده و افست آن در تهران انتشار یافته است.
ترجمه کتاب به زبان اردو، توسط مولوی محمد عبد الحکیم شرف قادری تحت عنوان برکات آل الرسول (چاپ لاهور ۱۹۸۰ م) انتشار یافته، چنانکه در کتاب مرآه التصانیف ص۲۳۴ آمده است.
۱۴ . منابع شرح حال جاحظ (به ترتیب زمان):
تأویل مختلف الحدیث از ابن قتیبه دینوری، محمد بن مسلم (م ۲۷۶)، ص ۵۹ ـ ۶۰٫
فرق و طبقات المعتزله از قاضی عبد الجبار (م ۴۱۵)، ص ۲۱۶ ـ ۲۱۷٫
الأمالی از سید مرتضی، علی بن الحسین الشریف (م ۴۳۶)، ۱/ ۹۴ ـ ۹۹٫
تاریخ بغداد از خطیب بغدادی، احمد بن ثابت (م ۴۶۳)، ۱۲/ ۲۱۲ ـ ۲۲۰٫
تاریخ دمشق از ابن عساکر، علی بن الحسن (م ۵۷۱)، ۴۸/ ۲۹۴٫ طبع عاشور.
معجم الأدباء از یاقوت حموی (م ۶۲۶)، ۶/ ۵۶ ـ ۸۰ .
سیرأعلام النبلاء از ذهبی، ۱۱/ ۵۲۶ .
لسان المیزان از ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م ۸۵۲)، ۴/ ۳۵۵٫
۱۵ . احمد بن طیفور، ابو طاهر کاتب خراسانی مرورودی بغدادی (۲۰۴ـ۲۸۰) که خطیب در تاریخ بغداد (۴/۲۱۱) شرح حالش را آورده است.
به اوـ یا پسرش فضل ـ کتاب کنز الحکمه را نسبت داده‌اند که شرح مائه کلمه جاحظ است. نسخه‌ای از آن موجود است که محقق طباطبایی در کتاب اهل البیت فی المکتبه العربیه (ص ۴۳۵، رقم ۶۲۰) یاد کرده است.
۱۶ . این جمله، از اسرار البلاغه افزوده شده است.
۱۷ . این جمله نیز از اسرار البلاغه افزوده شده است.
۱۸ . این مقدمه را محلّی در کتاب الحدائق الوردیه (ص۶۴ ـ ۶۶)، از نسخه عکسی به تاریخ ۱۰۷۷ـ که نزد ما موجود است ـ آورده است.
۱۹ . عسکر مکرّم، ناحیه‌ای در خوزستان فعلی بوده است. (مترجم)
۲۰ . عسکری، در اینجا یعنی منسوب به عسکر مکرّم، نه سامرا (مترجم)
۲۱ . مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام، ص۲۷۰، طبع نجف: المکتبه الحیدریه.
۲۲ . بنگرید: اهل البیت فی المکتبه العربیه، ص۴۴۰٫
۲۳ . اسرار البلاغه، ص ۸۸، تحقیق محمد التونجی، چاپ رایزنی فرهنگی ایران در دمشق.
۲۴ . الإعجاز والإیجاز، ص ۲۸، چاپ عکسی دار الغصون، بیروت، ۱۴۰۵٫
۲۵ . شرح مائه کلمه، ص۲٫
۲۶ . این رساله، به تصحیح دکتر سید محمد علی حسینی در مجله رهنمون (نشریه مدرسه عالی شهید مطهری، شماره ششم، پاییز ۱۳۷۲ شمسی، ص ۴ـ۲۰) منتشر شده که تحقیق مناسبی است.
نیز تمام این رساله را ابوالمجد تبریزی شافعی (۸ محرم سال ۷۲۳) در سفینه تبریز ـ که شامل ۲۰۹ رساله است ـ ص ۹۹ و ۱۰۰ (چاپ عکسی کتابخانه مجلس و مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۸۱) آورده است (مترجم).