مقدمه

یکی از مهم ترین محورهای بنیادی و فکری شیعه، مسئلۀ امامت است؛ مسئله ای که اگر تحریف و تخریب شود، نظام عقیدتی شیعه مختل می گردد. شیعیان امامی نیز با فهم تلاش مخالفان، با مراجعه به محضر ائمّۀ اطهار علیهم السلام  و یادگیری روش مناظره، برای دفاع از اندیشۀ امامت و تبیین علمی آن، با استناد به منابع معرفتی در موقعیت های مختلف، به مناظره با مخالفان پرداخته و از مبانی فکری خویش دفاع می کردند؛ بنابراین روشن شدن محور مناظرات به ما کمک می کند تا بدانیم دیدگاه شیعیان دربارۀ امامت به چه کیفیتی بوده است.

هدف دیگر این پژوهش پاسخ به کسانی است که بر این باورند ادبیات دفاع از ولایت و خلافت ائمۀ اطهار، بعدها توسط شیعیان تبیین شده است؛ چنانکه محسن کدیور دراین باره می نویسد:

بسیاری از مفاهیمی که به عنوان مفاهیم کلیدی در شیعۀ سنتی ارائه شده است، هیچ محلی از اِعراب در کتاب نهج البلاغه ندارد. سلمان، مقداد و عمار که در یک انتخاب تاریخی در نظر ما درست انتخاب کردند؛ اما چرا آنان علی علیه السلام  را انتخاب کردند؟ آیا حرف از عصمت و علم غیب علی علیه السلام  بود؟ من شیعه ام چون از برداشت علی علیه السلام  برداشتی عقلایی تر و عادلانه تر نیافته ام.[۲]

این روشنفکران معاصر، استنادات منابع شیعه و سنّی مبنی بر وجود ملاک هایی برای اثبات مشروعیت حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام  را توجیه کرده و آن را ساخته وپرداختۀ عصرهای بعدی تاریخ تشیع، یعنی قرن ۴و ۵، می دانند. چنان که کدیور می نویسد:

توجه کنید که شیعه از قرن سوم و چهارم دقیقاً همین چهار خصوصیتی (ملاک مشروعیت) که گفتیم را داشته است. به نظر می رسد این اعتقاد یک اعتقاد مستحدثی است.[۳]

 هم چنین مدرسی طباطبایی با تأثیرپذیری از منابع خاورشناسان و اهل تسنن می نویسد:

موضوع حقانیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام  نسبت به این مقام، دست کم از روزگار عثمان، خلیفۀ سوم، رسماً به وسیلۀ طرفداران حضرتش علیه خلیفۀ شاغل مطرح می شد.[۴]

به عبارت دیگر وی بر این باور است که شیعیان در هنگام سقیفه، هیچ دلیل و ملاکی برای اثبات مشروعیت و منشأ حکومت امیرالمؤمنین علی علیه السلام  نداشته اند.

اکنون با توجه به اهمیت موضوعِ دفاع و تبیین حریم ولایت، در این نوشتار تلاش بر آن است تا با روش توصیفی_ تحلیلی به بررسی و تحلیل تاریخیِ مناظرات شیعیان امامیه در عصر حضور ائمۀ اطهار علیهم السلام  دربارۀ جایگاه و شئون امامت پرداخته تا روشن گردد که اندیشۀ شیعۀ امامی دربارۀ امامت از چه وضعیتی برخوردار است.

 

۱ – زمینه های سیاسیِ مناظرات

 

اولین اختلاف سیاسی میان مسلمانان، پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله  در ماجرای «سقیفۀ بنی ساعده» روی داد. با تثبیت حکومت ابوبکر در روز سقیفه، یعنی همان روزی که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله  وفات کرد، [۵] بیعت گیری از مردم و مخالفان وی، به شدت دنبال شد.[۶] چنانکه ابن اثیر دراین باره می نویسد:

اگرچه عمر با ابوبکر بیعت کرد و مردم [مهاجرین] از او پیروی کردند، ولی انصار یا بعضی از انصار گفتند: ما جز علی علیه السلام  کسی را نمی پذیریم و جز با علی علیه السلام  بیعت نمی کنیم. بنی هاشم، زبیر و طلحه از بیعت با ابوبکر تخلف و خودداری نمودند.[۷]

این اختلاف سیاسی بر سر مسئلۀ جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله ، منجر به بروز عقاید متفاوتی در باب امامت و خلافت میان مسلمانان گردید؛ زیرا شیعه بر اساس اندیشۀ فکری_ سیاسی خویش، امامت امت را وظیفۀ افراد شایسته ای می داند که به وسیلۀ «نص الهی» تعیین و به دست پیامبر صلی الله علیه وآله  در روز غدیر خم به این مقام منصوب شده اند؛ اندیشه ای که کاملاً با اندیشۀ اهل تسنن در تضاد است.

۱_ ۱_ اصل و نسبِ جانشین

اولین مسئلۀ کلامی موردبحث در حادثۀ سقیفه، موضوع «اصل و نسبِ» خلیفه بود؛ زیرا بر اساس سخنان پیامبر صلی الله علیه وآله ، جانشینان بعد از او برای هدایت جامعه به امر الهی دوازده نفر[۸] هستند که طبق گزارش منابع اهل سنت از قریش اند.[۹] از همان آغاز، ابوبکر نیز به استناد حدیث «الائمّه من قریش» به خلافت رسید. چنان که در یکی از مناظراتی که بین عبدالله بن عبّاس با عمر روی داد، آمده است:

روزی با عمر راه می رفتم، عمر به من گفت: «ای ابن عبّاس! چه چیز باعث شد که قوم شما از خاندان اهل بیت علیهم السلام  مخصوص پیامبر صلی الله علیه وآله  روی گردان شوند؟» گفتم: «نمی دانم». گفت: «من می دانم؛ شما با نبوّت به آن ها [=قوم] فضیلت پیدا کردید، با خود گفتند اگر شما با خلافت نیز بر آن ها فضیلت پیدا کنید، چیزی برای ایشان باقی نمی ماند و بهترین بهره ها نصیب شما می شد».[۱۰]

۱_ ۲_ روش تعیین خلیفه

جریان سقیفۀ بنی ساعده به عنوان یک تحول سیاسی، با انتقال قدرت از جایگاه فرد لایق به غیر آن، با روش غلبه و تبیین آن در دوره های بعد از تاریخ به عنوان اجماع اهل حل و عقد بر اساس رفتار خلفا، بر دیگر مباحث اعتقادی تأثیر بسزایی داشت.[۱۱] این تأثیر بیشترین نقش خود را در سوءاستفاده از مقام خلافت گذاشت و نگرشی را به وجود آورد که در میان مردم عادی هم پیامدهایی را به دنبال داشت. در این رویکرد، معیارهای خلیفه و نحوۀ انتخاب آن تغییر یافت و اصولی پایه گذاری شد که مقام خلیفه دیگر جایگاه الهی ندارد و هرکسی توانایی ادارۀ جامعه را دارا است؛ خواه این شخص ظالم باشد و یا عادل.[۱۲] چنان که بر اساس همین اندیشه، برخی از اندیشمندان اهل سنت معتقدند: «امامت» با «زور» و «غلبه»[۱۳] نیز حاصل می شود و نیاز به گزینش و عقد ندارد؛[۱۴] و یا این که در عقد امامت، «اتفاق آراء» شرط نیست، بلکه بدون آن نیز امامت شکل می گیرد.[۱۵] امّا برخی همانند ابوبکر باقلانی معتقدند که در امامت چند شرط لازم است: اوّل آن که قرشی باشد؛ دوّم آن که در حدّ یک قاضی علم داشته باشد؛ و دیگر آن که به امر جنگ و تشکیل سپاه و رتق وفتق امور مسلمانان بپردازد.[۱۶]

ازجمله مناظره ها که دربارۀ روش تعیین خلافت می توان به مناظرات علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم تمار (قرن ۲)، از متکلمان شیعه، با ابوالهُذیل (م ۲۲۶ ق) و نظّام (م ۲۳۰ ق)[۱۷] و مناظرۀ مؤمن طاق (قرن ۲) با ابن ابی حذره[۱۸] و دیگر مناظرات موجود دربارۀ راه تعیین امام، علم، عصمت و مقام امامت و وظایف امام جامعه، اشاره کرد. ایشان در این مناظرات، به دفاع از مصداق امامت علی  بن ابی طالب علیه السلام  و یازده فرزند از نسل آن حضرت پرداخته اند.

 

 

۲ – زمینه های فکری و اعتقادی

 

تحولات سیاسی_ اجتماعی، منع نگارش حدیث، [۱۹] تعامل دنیای اسلام با کشورهای فتح شده[۲۰]، شکل گیری مذاهب اهل سنت، اختلاف برداشت از آموزه های دینی و… از زمینه های پیدایش فرقه های فکری و کلامی بود که بر مباحث کلامی آن ها اثر گذاشت. این زمینه ها باعث گردید نگاه کلامی مذاهب و فرقه های مختلف دربارۀ مباحث ریشه ای ازجمله امامت و مباحث پیرامون، اثر بگذارد و هر یک تعریف مطابق با مشرب خویش را برگزینند.

 

 

۳ – محورهای مناظرات امامت

 

«امامت» یکی از مبانی اعتقادی اساسی و ضروری شیعۀ امامیه به شمار می رود[۲۱]؛ و به گفتۀ شیخ مفید همانا ائمّه علیهم السلام  قائم مقام انبیاء در تنفیذ احکام و اقامۀ حدود و حفظ شریعت و مربی تربیت مردم هستند. آن ها همانند انبیاء، معصوم هستند.[۲۲] امّا اجرای حدود الهی بر عهدۀ سلطان اسلام است که از جانب خدای متعال نصب شده و آنان عبارت اند از امامان هدایتگر علیهم السلام  از آل محمد صلی الله علیه وآله … .[۲۳]

بنابراین امامت به معنای زعامت امت در امور «معاش» و «معاد» است؛ به عبارت دیگر امام از نظر شیعه، علاوه بر «پیشوایی دینی»، «رهبر سیاسی» نیز هست و در تمامی رفتارهای سیاسی، شیعیان همواره به آنان توجه می کنند و اوامر آن ها را می پذیرند؛ زیرا امامت و رهبری، عامل نظام بخشیدن به جامعه و حاکمیت نظم و قانون است.[۲۴] بنابراین با توجه به ضرورت وجودی این مقام، آنان وظیفه دارند حقوق افراد جامعه را بستانند و به دفع باطل بپردازند.[۲۵] چنان که امام علی علیه السلام  دربارۀ ضرورت وجود و وظایف امام جامعه می فرماید:

هرآینه، آنچه بر عهدۀ امام است، این است که آنچه را خداوند به او فرمان داده به جا آورد؛ چون رساندن مواعظ و سعی در نیک خواهی و احیای سنت پیامبر صلی الله علیه وآله  و اقامۀ حدود خدا بر کسانی که سزاوار آن هستند و ادای حق هر کس از بیت المال.[۲۶] جز این نیست که امامان از سوی خدا، کارِ آفریدگان او را به سامان آورند و از جانب او بر مردم سروری یافته اند. به بهشت نرود مگر کسی که آن ها را شناخته باشد و آن ها او را شناخته باشند.[۲۷]

امام علی علیه السلام  در این سخنان به تبیین فلسفۀ وجودی، وظایف و ویژگی های انبیاء و اوصیای آن ها برای دانش آموختگان مکتب اسلام پرداخته و جهت دهی فکری مردم را به این اصول در شناخت آنان توجه می دهند. امام صادق علیه السلام  نیز در راستای آموزش امام و پیامبر شناسی، در روایتی دربارۀ فلسفۀ وجودی آن ها خطاب به جابر چنین می فرمایند: «[وجود پیامبر صلی الله علیه وآله  و امام علیه السلام  موردنیاز است] تا جهان بر صلاحش باقی بماند… ».[۲۸]

شیعیان در طول تاریخ با توجه به تبیین جایگاه و منزلت امام، در مقام مناظره، به دفاع از موضوعاتی که موردتهاجم مخالفین بود پرداخته و از آن ها دفاع می کردند. برخی از این موضوعات به شرح ذیل است:

۳_ ۱_ ضرورت وجود امام

ضرورت وجود امام معصوم و نیاز به او برای مدیریت و هدایت جامعه در هرزمانی از مبانی نظام سیاسی و فکری شیعیان است؛ اندیشه ای که ائمۀ اطهار علیهم السلام  برای گسترش آن، شاگردان برجسته ای تربیت نمودند. در ادامه، برخی از مناظرات اصحاب را در این زمینه، برمی شماریم:

الف_ مناظرۀ هشام بن حکم با عمرو بن عبید

در مناظره ای میان هشام با عمرو بن عبید، وی با بیانی منطقی، ضرورت وجود امام برای هدایت دینی و سیاسی جامعه را اثبات می کند. وی در حضور امام صادق علیه السلام  و برخی از اصحاب، جریان مناظره را چنین نقل می کند:

 به او [=عمرو بن عبید] گفتم: تو چشم داری؟ گفت: آری! گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن رنگ ها و اشخاص را می بینم. گفتم بینی داری؟ گفت: آری گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن می بویم، گفتم: دهان داری؟ گفت آری! گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن مزه را می چشم گفتم: گوش داری؟ گفت: آری گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن صدا را می شنوم؛ گفتم: دل داری؟ گفت آری! گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن هر چه بر اعضاء و حواسم در آید، تشخیص می دهم؛ گفتم: مگر باوجوداین اعضاء از دل بی نیازی نیست؟ گفت: نه؛ گفتم چگونه؟ باآنکه اعضاء صحیح و سالم باشد [چه نیازی به دل داری]؟ گفت: پسر جانم! هرگاه اعضاء بدن در چیزی که ببوید یا ببیند یا بچشد یا بشنود، تردید کند، آن را به دل ارجاع دهد تا تردیدش زایل شود و یقین حاصل کند. من گفتم: پس خدا قلب را برای رفع تردید اعضاء گذاشته است؟ گفت: آری، گفتم: دل لازم است وگرنه برای اعضاء یقینی نباشد؟ گفت: آری؛ گفتم: ای ابا مروان [=عمرو بن عبید]! خدای تبارک وتعالی که اعضاء تو را بدون امامی که صحیح را تشخیص دهد و تردید را متیقن کند، وانگذاشته؛ این همه مخلوق را در سرگردانی و تردید و اختلاف واگذارد و برای ایشان امامی که در تردید و سرگردانی خود به او رجوع کنند قرار نداده، درصورتی که برای اعضاء تو امامی قرار داده که حیرت و تردیدت را به او ارجاع دهی؟! او ساکت شد و به من جوابی نداد.[۲۹]

ب_ مناظرۀ هشام بن حکم با ضرار بن عمرو ضبّی

در مناظره ای دیگر که میان هشام بن حکم و ضرار بن عمرو ضبی صورت گرفت، هشام با استدلال منطقی، به بیان ضرورت وجود امام در جامعه می پردازد. در این مناظره، ضرار پیرامون ضرورت وجود امام، خطاب به هشام می گوید: «چه دلیلی بر این مطلب هست؟» هشام پاسخ می دهد: «این که مردم به امام احتیاج و اضطرار دارند». ضرار می گوید: «به چه دلیل احتیاج دارند؟» هشام چنین استدلال می کند:

_ موضوع موردبحث ما از سه صورت خارج نیست:

یا خداوند بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله  تکلیف را از مردم برداشته و دیگر امرونهی برای آن ها ندارد و مانند بهایم و درندگان بدون تکلیف هستند. آیا این وضع را معتقد می شوی که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله  تکلیف از مردم برداشته شده باشد؟

_ نه چنین مطلبی را نمی پذیرم.

_ یا مردم بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله  تکلیف دارند اما خودشان عالم شده اند؛ از نظر علم و دانش مثل خود پیامبرند به طوری که در مسائل مذهبی هیچ کدام به دیگری احتیاج ندارند؛ هرکدام به تنهایی بی نیاز هستند و به واقعیت حقیقی رسیده اند. آیا چنین چیزی را هم قبول می کنی که مردم بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله  همه عالم شده باشند و به اندازۀ پیامبر صلی الله علیه وآله  علم داشته باشند؛ هیچ یک را به دیگری نیاز نباشد و واقعیت را همه کشف کرده باشند؟!

_ این را نمی توانم بپذیرم؛ این ها احتیاج به دیگری دارند.

_ فقط وجه سوم باقی مانده که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله  برای خود جانشین تعیین کند که راهنمای آن ها باشد؛ اشتباه نکند و غلط از او سر نزند و ستم روا ندارد و از گناه پاک باشد و خطا از او صادر نشود؛ همه در مسائل دینی به او احتیاج داشته باشند، اما او به کسی محتاج نباشد.[۳۰]

ج _ مناظرۀ هشام بن حکم با مرد شامی

در مناظرۀ هشام بن حکم با مرد شامی در حضور امام صادق علیه السلام ، مرد شامی رو به هشام کرده و می گوید: «ای هشام! از من دربارۀ امامت این مرد پرسش کن!» هشام ناراحت می شود تا آنجا که بر خود لرزیده و می گوید:

ای شامی! پروردگار تو برای خلق خود مصلحت بین تر است یا خلق برای خود مصلحت بین ترند؟ مرد شامی گفت: پروردگارم برای خلق مصلحت بین تر است. هشام گفت: در مقام مصلحت بینی برای بندگانش چه کار کرده است؟ مرد شامی پاسخ داد: برای آن ها حجت و دلیلی بر پا داشته تا از هم پراکنده نشوند و با هم اختلاف نکنند و آن ها را با هم الفت داده و متحد ساخته و کجی آن ها را به راستی و درستی باز آورده و قانون و مقررات پروردگارشان را به آن ها گزارش دهد.

هشام با شنیدن این سخن از او پرسید: او کیست؟ مرد شامی گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله  است. هشام گفت: بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله  کیست؟ مرد شامی پاسخ داد: کتاب و سنت است. هشام پرسید: امروزه کتاب و سنت در رفع اختلاف ما مسلمانان سودمند و قاطع است؟ شامی می گوید: آری. هشام پرسید: پس چرا من و تو با هم اختلاف داریم و تو روی این اختلاف از شام بر سر ما آمدی؟! مرد شامی در اینجا خاموش ماند، امام صادق علیه السلام  به مرد شامی گفت: چرا سخن نمی گویی؟ شامی گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم دروغ گفته ام و اگر بگویم کتاب و سنت رفع اختلاف می کنند و ما را متحد می سازند بیهوده و باطل گفتم، زیرا آن دو از نظر مدلول و مفهوم، توجیهات مختلفی دارند و اگر بگویم ما اختلاف داریم و هرکدام مدعی هستیم که حق با ما است، در این صورت کتاب و سنت به ما برای رفع اختلاف سودی ندهند جز این که برای من هم این دلیل و حجت باقی است. امام صادق علیه السلام  فرمود: اکنون تو از او بپرس تا بفهمی که سرشار است.

مرد شامی پرسید: کیست که بر خلق مصلحت بین تر است؟ هشام گفت: همین بزرگواری که در اینجا نشسته و مردم از هر سوی به وی روی آورند و برای ادراک محضرش باربندند و به ما از زمین و آسمان خبر دهد به دانشی که به او ارث رسیده است از پدرش از جدش. مرد شامی گفت: چه طور برای من میسر است که این حقیقت را بدانم؟ هشام پاسخ داد: هر چه خواهی از او بپرس.

امام صادق علیه السلام  فرمود: ای شامی، به تو خبر دهم که سفرت چطور بوده است و راهت چطور بوده؟! چنین بوده و چنان بوده. مرد شامی گفت: راست فرمودی، من هم اکنون به خدا اسلام آوردم. امام علیه السلام  فرمودند: بلکه اکنون به خدا ایمان آوردی.[۳۱]

در مناظرات هشام با عمرو، ضرار و مرد شامی، ضرورت وجود امام برای هدایت جامعۀ مسلمانان به عنوان یک باور سیاسی و اعتقادی در مکتب شیعه، جایگاه ویژه ای دارد. او تلاش دارد تا در این مناظره، اندیشۀ شیعه دربارۀ ضرورت وجود امام صالح در هرزمانی را تبیین کند؛ زیرا در نگرش شیعه، برخلاف دیدگاه عامه، وظیفۀ امام تنها منحصر در رهبری سیاسی محض و انجام امور معیشتی مردم نیست؛ بلکه امام باید با الگوهای رفتاری و مبانی فکری خویش، محور هدایت جامعه باشد.

۳_ ۲_ راه شناخت امام

راه شناخت امام معصوم، در مبانی کلامی شیعه تدوین شده است و شیعیان با استناد به این مبانی درصدد آموزش آن به همگان بودند تا از انحراف فکری افراد جامعه جلوگیری کنند. علاوه بر روش شناخت امام، تطبیق ویژگی ها با مصداق آن نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ چراکه مایۀ نجات مردم جامعه از سرگردانی خواهد بود.

در مناظره ای بین ضرار بن عمرو ضبّی و هشام بن حکم دربارۀ راه شناخت امام، ضرار خطاب به هشام می گوید: «چگونه می توان امام را شناخت؟» هشام پاسخ می دهد:

او دارای هشت امتیاز است که چهار امتیاز آن مربوط به نژاد او است و چهار امتیاز در وجود خود او است. آن چهار امتیاز که در نژاد او است: از همۀ نژادها معروف تر باشد؛ قبیلۀ او معروف ترین قبائل باشد؛ خانواده اش در شخصیت از همه برجسته تر باشد؛ صاحب شریعت و دین، یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ، او را تعیین کرده باشد.

و اما چهار امتیازی که در شخص او است: باید دانشمندترین مردم به حدود و فرایض و سنت و احکام خدا باشد به طوری که هیچ مسئله ای، چه بزرگ و چه کوچک، برای او مجهول نباشد؛ از تمام گناهان پاک و معصوم باشد؛ شجاع ترین مردم باشد؛ سخاوتمندترین جهانیان باشد.

ضرار گفت: به چه دلیل باید دانشمندترین مردم باشد؟ هشام گفت: به دلیل اینکه اگر عالم به تمام حدود و احکام و شریعت و سنت نباشد اطمینانی نیست که حدود خدا را تغییر دهد. ضرار گفت: به چه دلیل می گویی باید از تمام گناهان پاک باشد؟ هشام گفت: زیرا درصورتی که معصوم نباشد خطا از او سر می زند؛ اطمینانی به چنین شخصی نیست که کار خطای خود و خویشاوندان و بستگان نزدیک خویش را پرده پوشی کند؛ هرگز خداوند چنین شخصی را حجت خویش بین مردم قرار نمی دهد. ضرار گفت: به چه دلیل باید شجاع ترین مردم باشد. هشام گفت: زیرا او پناه مسلمانان است که در جنگ ها از او می آموزند و خداوند فرموده: «و هر کس در آن هنگام به آن ها پشت کند _ مگر آن که هدفش کناره گیری از میدان برای حملۀ مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهی (از مجاهدان) بوده باشد_ به غضب خدا گرفتار خواهد شد؛ و جایگاه او جهنم است، و چه بد جایگاهی است!»[۳۲] اگر شجاع نباشد فرار می کند و درصورتی که فرار کند مشمول غضب خدا می شود؛ امکان ندارد کسی که مشمول غضب خدا است حجت خدا باشد. ضرار گفت: به چه دلیل باید سخاوتمندترین مردم باشد؟ گفت: زیرا او نگهبان بیت المال مسلمانان است، اگر سخاوتمند نباشد نفسش او را به جلب مال مردم دعوت می کند و خیانت در اموال مسلمانان خواهد کرد؛ در این صورت خائن می شود و خداوند هرگز خائنی را راهنمای مردم قرار نمی دهد.

ضرار در این موقع گفت: این صفت ها و امتیازات که شمردی در این زمان در چه شخصی جمع است؟ هشام گفت: صاحب العصر، امیرالمؤمنین، امام کاظم علیه السلام .[۳۳]

در بینش اعتقادی هشام بن حکم به عنوان متفکّر و متکلّم شیعۀ امامیه، راه شناخت امام جامعه با توجه به وظایف او، تبیینی عقلانی و شرعی دارد. وی در این مناظره به دنبال تعیین مفهوم و مصداق حقیقی امام است. به عقیدۀ هشام، برخی صفات از ضروریات وجودی شخص امام جامعه است؛ صفاتی چون: برجستگی شخصیت، تعیین منصب جانشینی او از سوی پیامبر صلی الله علیه وآله ، عالم در دین، داشتن علم الهی، عصمت از گناه، شجاعت و سخاوتمندی. بر اساس این ویژگی ها تشکیل حکومت و خلافت، حق امامان شیعه است.

۳_ ۳_ راه تعیین امام

شیعیان اعتقاد دارند که تعیین امام، با نص و نصب الهی و ابلاغ از سوی پیامبر صلی الله علیه وآله  است. اما اهل تسنن برخلاف این اندیشه، راه تعیین خلیفه را تمسک به رأی عده ای از جماعت و انتصاب و حتی غلبه می دانند. در مناظرات شکل گرفته دربارۀ نحوۀ تعیین خلیفه و امام جامعه، شیعیان در پی تبیین روش تعیین امام، برای جلوگیری از سرگردانی مردم بودند. در یکی از مناظرات ضرار بن عمرو ضبّی با هشام بن حکم، ضرار خطاب به هشام می گوید:

 امامت چگونه تعیین می شود؟ هشام گفت: همان طور که نبوت تعیین می گردد. ضرار گفت: در این صورت آن که تو می گویی امام نیست، بلکه پیامبر است. هشام گفت: نه؛ زیرا نبوّت در آسمان تعیین می شود ولی امامت را در زمین تعیین می کنند؛ قرارداد نبوت توسط ملائکه و قرارداد امامت به وسیلۀ پیامبر صلی الله علیه وآله  بسته می شود؛ اما هر دو با اجازه و تعیین خدا است.[۳۴]

تعیین امام جامعه بر اساس بینش اسلامی، برای هدایت و مدیریت دینی و سیاسی مسلمانان است. هدایت و مدیریت مردم در ابعاد مختلف آن نیز زمانی فراهم است که شخص امام دارای علم، بینش و قدرت تصمیم گیری در تمام حوزه های مرتبط باشد. امّا راه تعیین مصداق امام از منظر هشام کمی فراتر از بیان فوق است. در اندیشۀ سیاسی هشام بن حکم، راه تعیین امام معصوم، نص الهی و نصب از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله  است.

۳_ ۴_ اطاعت از امام معصوم

اطاعت از امام برای هدایت جامعه امری ضروری است؛ زیرا کمترین نتیجۀ اطاعت از وی، جلوگیری از حرج و مرج است. در اندیشۀ سیاسی شیعۀ امامیه، ائمّه اثناعشر علیهم السلام  به خاطر علم، عصمت و توانایی های مدیریتی، مصداق واقعی رهبر و امام جامعه بوده و تنها اطاعت از آنان لازم و واجب است. ازاین رو شیعیان در مناظرات خویش به بیان مصداق حقیقی امام و واجب الاطاعه بودن او می پرداختند و اطاعت از دیگران را به خاطر نداشتن ویژگی ها و مقامات امامت نمی پذیرفتند. به عنوان نمونه می توان به مناظرات زیر توجه کرد:

الف _ مناظرۀ مؤمن طاق با زید بن علی علیه السلام

زید بن علی بن الحسین علیهما السلام  (م ۱۲۲ ق) به منظور قیام بر ضد بنی امیه در پی گردآوری نیرو بود و برای مؤمن طاق مخفیانه پیام آورد و او را به یاری طلبید. وی در پاسخ گفت:

اگر پدر یا برادرت [=امام باقر علیه السلام ] از من یاری می طلبیدند همراه آنان خروج می کردم؛ زیرا یک جان بیشتر ندارم و باید در راه خدا به کارگیرم. زید گفت: تو می پنداری در خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله  امام واجب الطاعه ای وجود دارد؟ مؤمن گفت: بله؛ پدرت یکی از آنان بود. زید در پاسخ گفت: پدرم چنان به من مهربانی داشت که من را بر زانوی خود می نشاند؛ بااین حال آیا امکان دارد که من را از آتش جهنم بازندارد و نگوید که برادرم امام باقر علیه السلام  حجت خدا بر من است و باید از او پیروی کنم تا به مرگ جاهلی نمیرم؟ مؤمن در جواب گفت: اتفاقاً به سبب همین محبتی که داشته این نکته را از تو پنهان نموده است تا مبادا زیر بار نروی و جهنّمی شوی! ولی اکنون که آن را از تو پوشانده است امید نجات تو وجود دارد.

 سپس سخن خود را با این مطلب تأکید کرد که یعقوب پیامبر علیه السلام  باآنکه به یوسف گفت: خوابت را برای برادرانت بازگو نکن، لیکن به برادران او نگفت که دربارۀ او مکر و حیله نکنید تا برای آن ها راه نجاتی باز گذاشته باشد.[۳۵]

ب _ مناظرۀ زراره با زید بن علی علیه السلام

زراره بن أعین (م ۱۵۰ ق) می گوید:

روزی نزد امام صادق علیه السلام  بودم که زید بن علی بن الحسین علیه السلام  به من گفت: ای جوانمرد! دربارۀ مردی از آل محمد صلی الله علیه وآله  که از تو طلب یاری کند نظرت چیست؟ گفتم: اگر واجب الاطاعه باشد یاریش می کنم، وگرنه در انجام وعده مختارم. وقتی زید خارج شد، امام صادق علیه السلام  به من فرمود: به خدا سوگند آن چنان راه را از همه طرف بر او بستی که هیچ راه گریزی برایش باقی نگذاشتی![۳۶]

ج _ مناظرۀ هشام بن حکم با سلیمان بن جریر

یکی دیگر از مناظرات شکل گرفتۀ هشام بن حکم با سلیمان بن جریر[۳۷] زیدی مذهب بر سر مسئلۀ اطاعت از امام است.

سلیمان بن جریر از هشام پرسید: بگو ببینم اطاعت کردن از علی بن ابی طالب علیه السلام  واجب است؟ هشام گفت: آری. گفت: اگر کسی که بعد از علی علیه السلام  به مقام امامت می رسد به تو دستور دهد که با شمشیر قیام کنی و به همراه او بجنگی، از او اطاعت می کنی یا نه؟ هشام گفت: به من چنین دستوری نمی دهد. سلیمان گفت: چرا ندهد با این که امرش را باید اطاعت کنی و اطاعت او واجب است. هشام گفت: از این سؤال درگذر، جوابش داده شد. سلیمان گفت: چگونه می شود که تو را به کاری امر کند، گاهی بپذیری و گاهی نپذیری. هشام گفت: بدبخت! من نگفتم از او اطاعت نمی کنم تا تو بگویی اطاعت دستور امام به عقیدۀ تو واجب است؛ من گفتم او مرا به چنین کاری امر نمی کند.[۳۸]

د _ مناظرۀ هشام بن سالم با بَشیریّه

«بَشیریّه» گروهی هستند که به امامت محمد بن بشیر باور داشته و او را امام بعد از موسی بن جعفر علیهما السلام  می دانستند.[۳۹] یونس بن عبدالرحمن (م ۲۰۸ ق)[۴۰] و هشام بن سالم[۴۱] با این گروه مناظراتی در موضوعات مختلف، به ویژه دربارۀ امامت و تناسخ، داشته اند.[۴۲]

در تحلیل مناظرات شیعیان دربارۀ اطاعت از امام معصوم، می توان گفت با آغاز انحرافات سیاسی در عصر امیرالمؤمنین علیه السلام ، یکی از مبانی فکری شیعیان در این مناظرات، علاوه بر تبیین مسئلۀ امامت و خلافت ایشان، بیان علت اصلی اطاعت از امام بود؛ چراکه در اولین برخورد سیاسی، برخی از شیعیان با ابوبکر بیعت نکرده و به خانۀ امام علی علیه السلام  پناه بردند.

هشام بن حکم در موضعی دیگر، با محوریت بررسی اندیشۀ زیدیه و امامیه دربارۀ اطاعت از امام واجب الطاعه، نزد خلیفۀ عباسی و یحیی برمکی و با حضور شخصیت های فکری زیدیه، به اطاعت از امامان شیعه علیهم السلام  تصریح می کند.

* * *

با توجه به شواهدی که بیان شد، روشن می شود که علمای شیعۀ امامیه، اطاعت از امیرالمؤمنین و فرزندان او علیهم السلام  را از وظایف خود دانسته و معتقدند اموری چون اعلام جهاد، از شئون امامی است که از سوی پروردگار منصوب شده باشد؛ ازاین رو ایشان، بر عدم اطاعت از غیر معصوم اصرار داشته و با هر که برای نجات اسلام قیام می نمود، همراهی نمی کردند.

۳_ ۵_ مقام امامت

دربارۀ امامت، مناظرات زیادی بین شیعیان و غیر آنان شکل گرفته است؛ بیشتر مناظرات نیز به موضوع حق خلافت و امامت اهل بیت علیهم السلام  و الهی بودن نصب آنان اشاره دارند؛ امّا در این میان، موضوع «مقام امامت» کمتر موردتوجه واقع شده است. در اینجا به تنها مناظره ای که بین حرَّه، دختر حلیمۀ سعدیه با حجّاج بن یوسف درگرفته، اشاره می شود. در این مناظرۀ طولانی، حرَّه با استناد به آیات قرآن کریم، [۴۳] به بیان برتری علی علیه السلام  بر خلفا و حتی انبیاء می پردازد.[۴۴]

۳_ ۶_ صفات امام

شیعۀ امامیه معتقد است کسی می تواند خلیفه و امام مردم باشد که شرایط و ویژگی های جامعی برای مدیریت جامعه را دارا باشد. شیعیان در مناظرات خویش به این موضوع پرداخته و به اهمیت این صفات در وجود ائمۀ اطهار علیهم السلام  تأکید داشتند. برخی از موضوعاتی که در مناظرات موردتوجه قرارگرفته اند، ازاین قرارند:

۳_ ۶_ ۱_ عصمت

یکی از صفات کلیدی امام برای هدایت جامعه که عقل نیز به ضرورت آن حکم می کند، عصمت است. این اندیشه از آغاز همراه شیعه بوده و با دست آویز قرار دادن آن، به تبیین اندیشۀ خود و مبارزه باکسانی می پرداختند که درصدد نفی این ویژگی بودند. در مناظره ای که بین مالک اشتر نخعی و ذوالکلاع در جنگ صفین روی داد، مالک در مورد امامت و عصمت امیرالمؤمنین علیه السلام  می گوید:

گواهی می دهم که خدایی جز خداوند نیست که یکتا است و شریکی ندارد؛ و گواهی می دهم که محمد بنده و فرستادۀ او است. خداوند وی را برای استقرار درستی و رهنمایی فرستاد و بر تمام ادیان پیروزش ساخت، گرچه مشرکان را خوش نیامد. سپس، قضای الهی و مشیت او آن بود که دست تقدیرها ما را به این سرزمین بکشاند و میان ما و دشمن برخوردی پدید آرد و ما را درگیر یکدیگر کند. ما به شکر خدا و به نعمت و فضل منّت او، دیدگانی آرام گرفته و بی نگرانی، و دلی پاک داریم و در پیکار با ایشان به امید پاداش نیکو و ایمنی از بازخواست آخرت چشم دوخته ایم. همراه ما پسر عمّ پیامبر صلی الله علیه وآله  است؛ شمشیری از شمشیرهای الهی، علی بن ابی طالب علیه السلام  که با پیامبر خدا صلی الله علیه وآله  نماز کرد، پیش از او هیچ کس از جنس ذکور نماز نکرده بود، و تا آنگاه که بزرگ سال شد
هرگز عملی کودکانه و کوتاهی و لغزشی از او سر نزد. نیک آگاه به دین خدا و دانا به حدود الهی، صاحب اندیشه ای بنیادی، صبری زیبا و پاک دامنی دیرینه.[۴۵]

در مناظره ای دیگر دربارۀ عصمت امام، ابن عباس در جواب شخص سؤال کننده، می گوید:

علی علیه السلام  فردی است که به دو قبله نماز خواند؛ او کسی بود که دو بیعت با پیامبر داشت و هیچ بتی را پرستش نکرد و … با فطرت پاک متولد شد، و به اندازۀ یک چشم به هم زدن به خداوند متعال شرک نیاورد.[۴۶]

ابن عباس در جایی دیگر در جواب عمر می گوید:

هاشمیان را به غش در امر قریش متهم نکن، چون قلب آن ها از قلب رسول خدا صلی الله علیه وآله  است که خداوند قلب او را پاک نموده است، و آن ها اهل بیتی هستند که خداوند متعال دربارۀ آن ها می فرماید: «همانا خداوند می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد».[۴۷] و امّا قول تو که گفتی ما نسبت به قریش حق داریم، چگونه این گونه نباشیم درحالی که می بینیم حقّمان در دست غیر است.[۴۸]

در مناظرۀ هشام بن حکم با بُریهه نیز، بُریهه از هشام می خواهد امامش را معرفی کند. هشام پاسخ می دهد:

معصوم است؛ گناه از او سر نمی زند؛ سخی است؛ بخل نمی ورزد؛ شجاع است؛ ترس در او راه ندارد؛ گنجینۀ علم است و جهل در دانستنی های او نیست؛ حافظ دین و به پا دارندۀ واجبات و از عترت انبیاء و جامع علوم آن ها است؛ هنگام خشم حلم می ورزد و هنگام ستم انصاف دارد و هنگام خوشحالی کمک می کند؛ نسبت به دوست و دشمن انصاف را رعایت می کند؛ درخواست بیهوده دربارۀ دشمن خود نمی کند و دوست خویش را محروم نمی نماید؛ به کتاب خدا عمل می کند؛ در هر مشکلی فتوی می دهد و هر ظلمت و تاریکی را روشن می نماید.[۴۹]

بُریهه گفت: تمام صفات و مشخصات مسیح را با دلایل و معجزاتش بیان کردی، جز این که او غیر مسیح است.

هشام گفت: اگر ایمان بیاوری راهنمایی خواهی شد و اگر پیرو حق گردی شرمسار نخواهی گشت.[۵۰]

هشام بن حکم هم چنین در مناظره با عمرو ضبی که محتوای آن گذشت، اشاره می کند که یکی از لوازم شناخت امام، داشتن برخی صفات است تا او را از دیگران متمایز کند. این ممیزات عبارت اند از: ۱_ امام باید دانشمندترین مردم به حدود و فرایض و سنت و احکام خدا باشد به طوری که هیچ مسئله ای چه بزرگ و چه کوچک برای او مجهول نباشد. ۲_ از تمام گناهان پاک و معصوم باشد. ۳_ شجاع ترین مردم باشد. ۴_ سخاوتمندترین جهانیان باشد.

در خصوص عصمت امام، ضرار می گوید:

به چه دلیل می گویی امام باید از تمام گناهان پاک باشد؟ هشام جواب می دهد: زیرا اگر معصوم نباشد خطا از او سر می زند. اطمینانی به چنین شخصی نیست که کار خطای خود و خویشاوندان و بستگان نزدیک خویش را پرده پوشی کند؛ هرگز خداوند چنین شخصی را حجت خویش بین مردم قرار نمی دهد.[۵۱]

از مجموع مناظرات موجود دربارۀ عصمت امام می توان گفت دفاع از این موضوع، از آغاز در میان مناظرات شیعیان امامیه موردتوجه قرار گرفته است. از دیدگاه شیعه، حداقل مرتبۀ عصمت، پرهیز از گناه کبیره، و حداکثر آن، دوری از گناه صغیره و لغو است.

۳_ ۶_ ۲_ علم

در اندیشۀ شیعۀ امامیه، از دیگر صفات و ویژگی های امام این است که به تمامی احکام الهی علم داشته و تفسیر و توضیح آن ها را بداند. روزی شخصی به نام ابوالمعتمر از عبدالله بن عبّاس دربارۀ صفات علی علیه السلام  به ویژه علم وی سؤال کرد. ابن عبّاس با مهارت کامل در جواب سؤال وی گفت:

نظرت دربارۀ علی علیه السلام  چیست؟ آیا به نظر تو من آگاه ترم یا علی؟ آن مرد گفت: اگر علی در نظرم آگاه تر بود از تو سؤال نمی کردم! ابن عبّاس خشمگین شد و او را خطاب کرد: مادرت به عزایت بنشیند! علی علیه السلام  به من علم آموخت و علم او از رسول خدا صلی الله علیه وآله  بود و پیامبر صلی الله علیه وآله  او را از فوق عرش آموخت؛ علم پیامبر صلی الله علیه وآله  از خدا بود و علم علی علیه السلام  از پیامبر صلی الله علیه وآله  بود و علم من از علی علیه السلام  بود و علم تمام اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله  در برابر علم علی علیه السلام  مانند قطره ای در مقابل هفت دریا است.[۵۲]

هم چنین روزی ابوالحسن علی بن میثم از ابوالهذیل علّاف معتزلی (م ۲۳۵ ق) دربارۀ علم امام پرسید. علی بن میثم با اشاره به علم امامان شیعه، امام او را شیطان دانست که از علم بی بهره است![۵۳]

در مناظرۀ هشام بن حکم با عمرو ضبی، هشام تأکید می کند که یکی از لوازم شناخت امام این است که وی باید دانشمندترین مردم به حدود و فرایض و سنت و احکام خدا باشد، به گونه ای که هیچ مسئله ای، چه بزرگ و چه کوچک، برای او مجهول نباشد؛ زیرا در غیر این صورت، اطمینانی نیست که حدود خدا را تغییر ندهد.[۵۴]

۳_ ۶_ ۳_ هماهنگی ظاهر و باطن

روزی هشام بن حکم در مناظره با ضرار بن عمرو ضبّی، او را مخاطب قرار داده و می گوید:

 یا أبا عمرو! مرا خبر ده که ولایت و دوستی به کسی و برائت و دوری از کسی، به چه چیز واجب می شود؟ آیا بر ظاهر یا بر باطن؟ ضرار گفت: بلکه بر ظاهر، از برای آن که باطن دانسته نمی شود مگر به وحی الهی. هشام گفت: راست گفتی؛ اکنون مرا خبر ده که کدام یک از این دو مرد بیشتر دفع کردند دشمنان را از پیش رسول اکرم صلی الله علیه وآله  به شمشیر و کدام یک بودند که دشمنان خدا بیشتر می کشتند در پیش قدم رسول صلی الله علیه وآله  و آثار کدام یک در جهاد بیشتر بود، علی بن ابی طالب یا ابوبکر؟ ضرار گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام ، ولیکن ابوبکر یقینش بیشتر بود. هشام گفت: یقین از امور باطن است که ما ترک گفت وگو در آن کردیم. و به تحقیق، تو اعتراف کردی از برای علی علیه السلام  به سبب ظاهرِ عمل وی از ولایت آن چیزی را که واجب نشده است از برای ابوبکر. ضرار گفت: این ظاهر را بلی قبول داریم. باز هشام گفت: آیا حق نیست که هرگاه باطن موافق باشد با ظاهر هرآینه این فضیلت است که دفع کرده نمی شود؟ ضرار گفت: آری. پس هشام گفت: آیا نمی دانی تو که نبی صلی الله علیه وآله  گفت به علی علیه السلام  که تو برای من به منزلۀ هارونی برای موسی إلّا این که تو نبی بعد از من نیستی. ضرار گفت: آری. پس هشام گفت: آیا جایز است که پیغمبر صلی الله علیه وآله  بگوید به علی علیه السلام  این حرف را مگر این که او در پیش وی در باطن مؤمن باشد؟ ضرار گفت: نه. پس هشام گفت: به تحقیق که صحیح شد از برای حضرت امیر علیه السلام  ظاهر و باطن وی، و صحیح نیست از برای صاحب تو نه ظاهر و نه باطن.[۵۵]

۳_ ۷_ وظایف امام

بر اساس آیات الهی، امام وظیفه دارد تا حق وحقوق مردم را اعمال و آنان را هدایت کند. شیعیان در مناظرات خود تلاش داشتند تا وظایف امامان شیعه علیهم السلام  را تبیین کنند. برخی از این وظایف که در مناظرات به آن ها اشاره شده است، ازاین قرارند:

۳_ ۷_ ۱_ اجرای حدود

شخصی از ابوالحسن علی بن میثم پرسید: «چرا علی علیه السلام  به رخصت عثمان، به ولید بن عقبه حد زد؟» ابوالحسن در جواب وی گفت:

برای آن که حد زدن برای آن حضرت است و تنها او صلاحیت اجرای حدود را دارد. پس هرگاه برای آن حضرت اقامۀ حد ممکن باشد، وی حد را به هر نحوی که باشد جاری می سازد، اگرچه به گفتۀ عثمان باشد.[۵۶]

در این مناظره، علی بن میثم تأکید می کند هرکسی نمی تواند به اجرای حدود بپردازد، بلکه اجرای حدود، فرع علم به حدود الهی بوده و درنتیجه وظیفۀ امامان شیعه علیهم السلام  است.

۳_ ۷_ ۲_ هدایت جامعه

روزی بین علی بن میثم و شخصی دربارۀ نقش امام علی علیه السلام  در مشورت دادن به خلفا مناظره ای درگرفت. آن شخص پرسید: چرا علی علیه السلام  ابوبکر و عمر را به بعضی امور امر کرد [= به آن ها مشورت داد]؟ علی بن میثم در جواب گفت:

 از برای آن که آن حضرت طلب می کرد احیاء کند احکام خدا را تا دین قائم بماند. چنان که امر می کرد یوسف علیه السلام  پادشاه مصر را برای نظر او به جانب خلق و رعایت حال ایشان و از برای آن که زمین و حکم در آن به آن حضرت نسبت دارد. پس هرگاه برای او ممکن باشد که ظاهر کند مصلحت های خلق را، انجام می دهد و اگر ممکن نباشد به هرروی کار خود را انجام می دهد و این کار حضرت برای طلب کردن احیاء امر خدا و اجرای آن به هر طریق که ممکن باشد، است.[۵۷]

روشن است که یکی دیگر از وظایف امام، هدایت جامعه به شیوه های مختلف است. در این مناظره بیان شده است که امام علی علیه السلام  بر اساس مصلحت اندیشی در حفظ اسلام و جامعۀ مسلمانان، به امر هدایت و مشورت خلفایی می پردازد که حق مسلّم وی را غصب کرده اند.

۳_ ۸_ مصادیق امامان شیعه علیهم السلام

شیعیان بر اساس اخبار رسیده از پیامبر صلی الله علیه وآله  و ائمّه علیهم السلام  می دانستند تعداد امامان دوازده نفر از خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله  هستند. ازاین رو در هرزمانی که دربارۀ مصداق امام، مناظره ای درمی گرفت، شیعیان تلاش داشتند امام عصر خویش را که دارای همان ویژگی های امامان پیشین است، به مخالفان معرفی کنند؛ چنان که برخی از اصحاب در مناظرات خود با زید بن علی علیه السلام ، بر وجوب اطاعت از امام سجاد علیه السلام  و بعدازآن، امام باقر علیه السلام ، تأکید می ورزیدند.[۵۸]

همین امر، در مناظرۀ هشام بن حکم با مرد شامی دربارۀ مصداق جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله  که پیش تر بدان اشاره کردیم، نیز مورد تأکید قرار گرفته است.

۳_ ۹_ خلافت امام علی علیه السلام

۳_ ۹_ ۱_ مناظرۀ مخالفان جریان سقیفه با ابوبکر

از دیگر محورهای مناظرات شیعیان، مناظره دربارۀ خلافت و جانشینی امام علی علیه السلام  بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله  بود. با وفات پیامبر صلی الله علیه وآله ، برخی از سران انصار و مهاجران دربارۀ شخص خلیفه اختلاف کردند. برخی همانند سلمان، عمّار، ابوذر، مقداد، خزیمه  بن ثابت ذو الشهادتین، ابوایوب انصاری، جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری، علی بن ابی طالب علیه السلام  را خلیفۀ پس از رسول خدا صلی الله علیه وآله  می دانستند و معتقد بودند که او دارای خصال پسندیدۀ فضل و کمال بوده و نخستین کسی است که ایمان آورده و از نظر علم به احکام از همه بالاتر و در جهاد از همه پیش قدم تر است؛ آخرین پایۀ زهد و پرهیزکاری و صلاحیت را دارا است و در نزدیکی به پیغمبر صلی الله علیه وآله  به پایه ای است که هیچ یک از نزدیکان رسول اکرم صلی الله علیه وآله  آن درجه را ندارند.[۵۹] علاوه بر این، خدا هم در قرآن کریم به ولایت او تصریح کرده و می فرماید: «همانا سرپرست و اولی به تصرف شما خدا و رسول و آن هایی هستند که به آئین حق گرویده؛ یعنی آنان که نماز می خوانند و در هنگام رکوع، صدقه می دهند».[۶۰]

نظریه پردازان سقیفه برای گرفتن مسند خلافت، به قرشی بودن خود استناد کردند؛ اما هدف اصلی آن ها در دو امر خلاصه می شد؛ یکی آن که از انتقال قدرت به انصار ممانعت کنند؛ و دیگر آن که حق علی علیه السلام  در حکومت سیاسی را غصب کنند. آنان در این مسیر، مخالفان خود را نیز سکوب می کردند؛ چنان که سعد بن عباده را تبعید کردند و سرانجام به طرز مشکوکی در همان جا کشته شد.

روزی ابوحنیفه (م ۱۵۰ ق) به مؤمن طاق گفت: «اگر واقعاً علی بن ابی طالب علیه السلام  پس از پیامبر صلی الله علیه وآله  حقّی داشت، چرا حقِّ خود را مطالبه نکرد؟» مؤمن از روی طنز به وی پاسخ داد: «می ترسید جنّیان او را بکشند، همان گونه که سعد بن عباده را کشتند!»[۶۱]

ابوذر غِفاری در همان آغاز سقیفه بعد از حضور در مسجد، در مناظره ای با ابوبکر و عمر، خطاب به حاضران در مجلس گفت:

 ای گروه قریش! شخص غریبی را به خلافت نشانده و قرابت پیامبر صلی الله علیه وآله  را ترک نمودید؛ به خدا سوگند که جماعتی از خلق عرب به خاطر همین کار از دین اسلام خارج شده و در این دین دچار تردید خواهند شد، و اگر خلافت را در اهل بیت پیامبرتان قرار داده بودید، هرگز نزاعی رخ نمی داد. به خدا قسم که این امر مغلوب است، و با این کار دیگر هرکسی به خلافت طمع ورزیده و چشم های مردم متوجّه آن گشته و برای رسیدن به آن، خون های بسیاری ریخته خواهد شد.[۶۲]

فضل بن عبّاس نیز خطاب به جمع حاضر گفت:

ای گروه قریش! با این که اهل خلافت ماییم نه شما، و سرور ما از شما بدان سزاوارتر است، با شبهه کاری، خلافت برای شما راست نگردد.

 عتبه بن ابی لهب نیز برخاست و گفت:

گمان نمی کردم که امر [خلافت] از بنی هاشم و در میان ایشان از ابوالحسن بگذرد؛ از کسی که از همۀ مردم در ایمان و سابقه پیش تر و به قرآن و سنت ها داناتر است؛ آخر کسی که پیامبر صلی الله علیه وآله  را دید و کسی که در غسل دادن و کفن کردن [پیامبر صلی الله علیه وآله ]، جبرئیل یاورش بود؛ کسی که آنچه در آن ها است در او هست و خود آنان را در این شبهه ای نیست، لیکن آنچه از نیکی در اوست، در دیگران نیست.[۶۳]

۳_ ۹_ ۲_ مناظرۀ عبدالله بن عبّاس با عمر

در این مناظره که دربارۀ حقانیت امام علی علیه السلام  برای خلافت و رهبری جامعه بود، عمر به ابن عبّاس می گوید:

 به خدا قسم ای ابن عباس! علی، پسرعمویت، محق ترین افراد به خلافت است، و لکن قریش تحمل چنین مقامی را نداشتند، و اگر ولایت پیدا می کرد، آن ها را به طریق حق وادار می نمود، و هیچ راهی به جز انجام آن نداشتند، و اگر چنین کند، بیعتش را خواهند شکست و سپس با وی به ستیز خواهند پرداخت.[۶۴]

در یکی دیگر از مناظراتی که بین این دو روی داد، عمر به ابن عباس می گوید:

قریش کراهت داشت از این که برای شما [بنی هاشم] هم نبوت وهم خلافت جمع شود و شما از این طریق افتخار کنید؛ بنابراین قریش این منصب را برای خود اختیار کرد و به نتیجه رسید.[۶۵]

ابن عباس در جواب عمر گفت:

آیا اگر چیزی بگویم بر من خشم نمی گیری؟ عمر گفت، هر چه می خواهی بگویی بگو؛ ابن عباس در جواب گفت: اما کلام تو که گفتی که قریش دوست ندارد نبوت و خلافت در بین خاندان ما جمع شود؛ خداوند متعال می فرماید: «این به خاطر آن است که ازآنچه خداوند نازل کرده کراهت داشتند؛ ازاین رو خدا اعمالشان را حبط و نابود کرد».[۶۶] و امّا قول تو که ما به خلافت تکبر می کردیم، ما قومی هستیم که اخلاقمان از اخلاق پیامبر صلی الله علیه وآله  گرفته شده است و خداوند متعال در مورد اخلاق پیامبر می فرماید: «و تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری»[۶۷] و در جای دیگر می فرماید: «و بال وپر خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی می کنند بگستر».[۶۸]  

۳_ ۹_ ۳_ مناظرۀ مردی شیعی با ابوالهذیل

از أبوالهذیل علّاف نقل است که گفت:

 بر مردی شیعه وارد شدم. مرد شیعی گفت: نظر شما دربارۀ امامت چیست؟ گفتم: منظورت کدام امامت است؟ گفت: چه کسی را پس از پیامبر صلی الله علیه وآله  مقدّم می دارید؟ گفتم: همان که خود آن حضرت مقدّم داشت. گفت: او کیست؟ گفتم: ابوبکر. گفت: ای أبوالهذیل! برای چه او را مقدّم داشتید؟ گفتم: بنا به فرمایش خود پیامبر که فرمود: «بهترین خود را مقدّم دارید و برترین خود را به ولایت رسانید»، و مردم بر همین رضایت دادند. گفت: ای أبوالهذیل! همین جا سقوط کردی.

امّا این که گفتی آن حضرت فرموده: «بهترین خود را مقدّم دارید و برترین خود را به ولایت رسانید»، از خود شما نقل است که ابوبکر به منبر رفته و گفت: «من والی شما شدم ولی با بودن علی بهترین شما نیستم»، اگر این سخن را بر او بسته اند که مخالفت رسول خدا صلی الله علیه وآله  را کرده باشند، و اگر ابوبکر بر خودش دروغ بسته باشد که منبر رسول خدا صلی الله علیه وآله  جای دروغ گویان نیست. و امّا این که گفتی: مردم بدان راضی شدند، بیشتر انصار گفتند: از ما امیری باشد و از شما نیز امیری، و از مهاجرین زبیر بن عوّام گفت: با کسی جز علی بیعت نمی کنم، و با آن وضع به جانش افتاده و شمشیرش را شکستند، و ابوسفیان نزد علی علیه السلام  آمده و گفت: ای ابوالحسن! اگر اراده کنی تمام مدینه را پر از سواره نظام و جنگ جو می کنم؛  و سلمان از مسجد خارج شد و به زبان فارسی گفت: «کردید و نکردید و ندانید که چه کردید»، و مقداد و أبوذرّ، پس این از مهاجران و انصار.[۶۹]

روزی أبوالهذیل معتزلی از ابن میثم کوفی دربارۀ امامت امام علی علیه السلام  سؤال کرد: «دلیل بر این که علی بن ابی طالب علیه السلام  اولی به امامت از ابوبکر بود چیست؟» علی بن میثم گفت:

دلیل این است که اجماع کردند اهل قبله بر این که امیرالمؤمنین علیه السلام  وقت وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله  مؤمن بود و عالم و کافی، و اجماع نکردند به این برای ابوبکر. ابوالهذیل گفت: کیست که اجماع نکرده است بر این؟ علی بن میثم گفت: من و اصحاب من که پیش از من بودند و اصحابی که حالا هستند. ابو الهذیل گفت: تو و اصحاب تو ضال و گمراهید. علی بن میثم گفت: نیست جواب این کلام مگر دشنام و بعد سیلی.[۷۰]

۳_ ۹_ ۴_ مناظرۀ مؤمن طاق با ابن ابی حَذره

شیعیان و خوارج در مجلسی در کوفه اجتماع کرده بودند. در آن مجلس، ابن ابی حذره از سران خوارج رو به شیعیان کرده و گفت: «با چهار دلیل ثابت می کنم که ابوبکر از علی علیه السلام  و تمام صحابۀ پیامبر صلی الله علیه وآله  افضل است» سپس ادلۀ خود را ارائه داد. مؤمن طاق بر پایۀ قرآن و سنت، عقل و اجماع به او پاسخ داد و ادلۀ او را درهم کوبید و افضلیت علی علیه السلام  را اثبات کرد؛ به گونه ای که اشخاص بسیاری به تشیع گرویدند. او دربارۀ حقانیت خلافت امام علی علیه السلام  گفت:

امّا دلیل عقلی این است که تمام مردم مطیع فرمان عالِم اند؛ و ما اجماع امّت را بر این یافتیم که علی اعلم تمام صحابه است. و مردم از او می پرسیدند و به او نیازمند بودند، و علی علیه السلام  از تمامشان بی نیاز بود، و دلیل و شاهد آن از قرآن این آیه است: «آیا کسی که به حقّ راه می نماید سزاوارتر است که پیروی شود یا آن که خود راه نیابد مگر آنکه او را راه نمایند؟ پس شما را چه شده؟! چگونه حکم می کنید؟!»[۷۱]… امّا نصّ حدیث رسول خدا صلی الله علیه وآله  این است که فرموده: «من میان شما دو چیز گران قدر را به جا می گذارم که در صورت تمسّک به آن دو، هرگز پس از من گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم؛ اهل بیتم، که آن دو از هم جدا نخواهند شد تا بر حوض بر من درآیند»، و نیز این فرمایش: «هرآینه مثَل اهل بیت من میان شما همچون کشتی نوح است، هر که سوار  آن شود نجات یابد، و هر که آن را وانهد غرق شود، و هر که از آن پیشی گیرد [از دین] خارج می شود، و هر که ملزم به آن شود ملحق گردد»، پس به شهادت خود آن حضرت، کسانی که دست به دامن اهل بیت رسول خدا علیهم السلام  شوند هادی و هدایت شده اند، و متمسّک به غیر آن دو گمراه و گمراه کننده است. پس مردم گفتند: راست گفتی ای أبوجعفر.[۷۲]

پس از بررسی این دسته از مناظرات، باید گفت شیعان امامیه با یقین به حقانیت خلافت امام علی علیه السلام ، غصب این مقام و انحراف در مسیر انتخاب خلیفه را مورد تأکید قرار داده و آن را معلول جدایی جامعۀ مسلمانان از مسیر اهل بیت علیهم السلام  و سیرۀ رسول اکرم صلی الله علیه وآله  می دانستند.

۳_ ۱۰_ فضائل امام علی علیه السلام

روزی ابن عباس از مسیری می گذشت و گروهی را دید که علی علیه السلام  را دشنام می دهند. از آن ها سؤال کرد: «آیا شما خداوند را دشنام می دهید؟» آنان پاسخ دادند: «پناه می بریم به خداوند!» ابن عبّاس پرسید: «آیا یکی از شما رسول خدا را دشنام می دهد؟» آنان پاسخ دادند: «پناه می بریم به خدا!» ابن عبّاس پرسید: «علی بن ابی طالب علیه السلام  را چطور؟» آنان گفتند: «آری». ابن عبّاس گفت: «شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه وآله  که فرمودند: ‹هر کس من را دشنام دهد خدا را دشنام داده است و هر کس علی علیه السلام  را دشنام دهد مرا دشنام داده است.›» آن مردم با رفتن ابن عبّاس سر خود را به زیر انداختند.[۷۳]

 

نتیجه

در بررسی تاریخی و کلامی محتوای مناظرات، روشن گردید که بیشترین موضوعی که از همان آغاز رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله  مورد توجه طرفین مناظره قرار گرفته، خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام  بوده است. شیعیان بر این باور بودند که یکی از راه های دفاع و تبیین باور امامت، معرفی شؤون، صفات و ویژگی های حاکم حقیقی جامعه برپایۀ کلام عقلی و نقلی است. از این رو آنان به طرح مباحثی چون ضرورت وجود امام، اطاعت از امام معصوم، راه تعیین امام به نص الهی و نصب رسول خدا صلی الله علیه وآله ، داشتن مقام وصایت، علم، عصمت، مشروعیت سیاسی، عدم مشروعیت خلفا برای خلافت، پرداختند. این پژوهش علاوه بر آنکه بازتاب دهندۀ  فعالیت شیعیان در تبیین و دفاع از اندیشۀ امامت شیعه بود، پاسخی است در نفی باور کسانی  که معتقدند اندیشه های شیعی در آن دوران شکل نگرفته و محصول دوره های متأخر است.

در پایان برای تبیین کاربردی نتایج مناظرات، نموداری طراحی شده است. در این نمودار نشان داده می شود محور خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام  کانون توجه بیشتر مناظره کنندگان قرار گرفته است؛ زیرا با تغییر مصداق حاکم  جامعه، مشروعیت خلافت خلفا در دستور کار قرار گرفته و درنتیجه آن، تمام مبانی صادره از قرآن و سیرۀ نبوی دربارۀ شخص امیرالمؤمنین علی علیه السلام  از اعتبار ساقط می گردد. همچنین با ادامۀ روند حرکت خلفا در زمینی کردن انتخاب خلافت و ولایت، زمینۀ دیگر انحرافات عقیدتی و سیاسی مهیا می گردد. شیعیان با درک اهمیت موضوع، با تأکید بر اینکه مصداق حقیقی ولایت، ائمۀ اطهار علیهم السلام  هستند، در مناظرات شرکت می کردند تا علاوه بر بیان باطل بودن روش انتخاب خلیفۀ اول و دیگر خلفا در مدیریت دینی و سیاسی مردم، از مشروعیت خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام  دفاع کنند.

 


پی نوشت ها:

[۱] دانش آموختۀ حوزۀ علمیۀ قم و دانشجوی دکترای تاریخ تشیّع مؤسسۀ امام خمینی javadyavari@yahoo.com

[2]. ر.ک: بازخوانی مفهوم امامت و تشیع؛ نقدها و واکنش‌ها، آیینۀ اندیشه، ۵/۵ و ۶٫

[۳]. همان، ۲۶٫

[۴]. مدرسی طباطبایی، حسین، مکتب در فرآیند تکامل، ۳۳٫

[۵]. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ۲/۱۲۳؛ ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ۲/۳۲۵٫

[۶]. همان.

[۷]. همان.

[۸]. صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمه، ۱/۲۶۲٫

[۹]. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ۳/۶٫

[۱۰]. ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقدالفرید، ۴/۲۶۵؛ احمدی میانجی، علی، مواقف الشیعه، ۳/۳٫

[۱۱]. رسول خدا صلی‌الله‌علیه وآله با توجه به شناخت افراد پیرامون خویش در گفت‌و گو با حذیفه بن یمان می‌فرمایند: «پس از من پیشوایانی خواهند آمد که به روش من عمل نمی‌کنند. پاره‌ای از ایشان دل‌هایی هم‌چون دل شیطان دارند، اگرچه به ظاهر انسان‌اند!» (نیشابوری، مسلم بن حجاج، همان، ۶/۲۰_۲۲).

[۱۲]. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، ۱/۲۸٫

[۱۳]. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، ۵/۲۳۳ و ۲۳۴٫

[۱۴]. ابن فراء، محمد بن حسین، الاحکام السلطانیه، ۲۰٫

[۱۵]. جوینی، عبدالملک بن عبدالله، الارشاد فی الکلام، ۴۲۴٫

[۱۶]. باقلانی، محمد بن طیب، تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، ۴۷۱٫

[۱۷]. نجاشی، احمد بن علی، رجال، ‌۲۵۱٫

[۱۸]. طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ۲/۳۷۸٫

[۱۹]. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ۵/۱۴۳؛ نووی، یحیی بن شرف، شرح صحیح مسلم، ۸/۱۲۹٫

[۲۰]. امین، احمد، ضحی الاسلام، ۱/۳۲۲٫

[۲۱]. مفید، محمد بن محمد، اوائل المقالات، ۶۵؛ همو، المقنعه، ۳۲٫

[۲۲]. همان، ۶۵٫

[۲۳]. همان، ۸۱۰ و ۸۱۱٫

[۲۴]. نهج‌البلاغه، حکمت ۲۴۴٫

[۲۵]. همان، خطبۀ ۳۳٫

[۲۶]. همان، خطبۀ ۱۰۴٫

[۲۷]. همان، خطبۀ ۱۵۲٫

[۲۸]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ۱۹/۲۳٫

[۲۹]. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ۴/۱۰۵؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ۱/۱۷۰٫

[۳۰]. صدوق، محمد بن علی، همان، ۲/۳۶۵ _ ۳۶۸٫

[۳۱]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۱/۱۷۲_۱۷۵٫

[۳۲]. <وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى‏ فِئَهٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ> (انفال/۱۶).

[۳۳]. صدوق، محمد بن علی، همان، ۲/۳۶۵ _ ۳۶۸٫

[۳۴]. همان.

[۳۵]. کشّی، محمد بن عمر، رجال، ۲/۴۲۵؛ مجلسی، محمد باقر، همان، ۴۶/۱۸۰ و ۱۸۹٫

[۳۶]. طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ۲/۳۷۴٫

[۳۷]. سلیمان‌بن جریر، زیدی مذهب بوده و فرقۀ سلیمانیه منسوب به او است. این فرقه به خلافت و امامت شیخین اعتقاد دارند و عثمان را تکفیر می‌کنند. (سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، ۳/۲۱۷).

[۳۸]. مجلسی، محمد باقر، همان، ۴۸/۱۹۸؛ خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ۲۰/۲۹۷٫

[۳۹]. اشعری قمی، سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، ۹۲٫

[۴۰]. همان.

[۴۱]. کشّی، محمد بن عمر، رجال، ۲/۵۹۱ و ۷۴۴٫

[۴۲]. در این گزارش به کیفیت مناظره اشاره نشده است؛ بلکه تنها موضوع آن یاد شده است.

[۴۳]. طه/۱۲۱؛ انسان/۲۲؛ تحریم/۱۰؛ بقره/۲۰۷ و ۲۶۰؛ قصص/۱۸ و ۸۳؛ ص/۲۶ و ۳۵؛ انبیاء/۷۹؛ مائده/۱۱۶ و ۱۱۷٫

[۴۴]. ازدی قمی، الفضائل، ۱۳۷؛ مجلسی، محمد باقر، همان، ۴۶/۱۳۴٫

[۴۵]. نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ۲۳۸٫

[۴۶]. مفید، محمد بن محمد، امالی، ۲۳۵ و ۲۳۶٫

[۴۷]. <إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا> (احزاب/۳۳).

[۴۸]. فضل بن شاذان، الایضاح، ۱۶۹٫

[۴۹]. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ۱/۲۰۴ و ۲۰۵٫

[۵۰]. هشام در مباحثی که با ابن ابی عمیر داشته به‌طور مفصل به توضیح اندیشۀ خویش دربارۀ عصمت امام پرداخته است. ر.ک: صدوق، محمد بن علی، التوحید، ۲۷۰٫

[۵۱]. <وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى‏ فِئَهٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ> (انفال/۱۶).

[۵۲]. صدوق، محمد بن علی، التوحید، ۲۷۰٫

[۵۳]. سیدمرتضی، علی بن حسین، الفصول المختاره، ۲۳٫

[۵۴]. <وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى‏ فِئَهٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ> (انفال/۱۶).

[۵۵]. سیدمرتضی، علی بن حسین، همان، ۲۸٫

[۵۶]. همان، ۷۰٫

[۵۷]. همان.

[۵۸]. کشّی، محمد بن عمر، همان، ۲/۴۲۵٫

[۵۹]. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد، ۱/۶٫

[۶۰]. <إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِیـنَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ> (مائده/۵۵).

[۶۱]. کشّی، محمد بن عمر، همان، ۲/۴۲۶٫

[۶۲]. همان، ۷۸/۱٫

[۶۳]. یعقوبی، احمد بن اسحاق، همان، ۲/۱۲۴٫

[۶۴]. همان، ۲/۱۵۷ و ۱۵۹٫

[۶۵]. «کرهتْ قریش أن تجتمعَ لکم النبوه والخلافه فیجخفوا جخفا، فنظرت قریش لنفسها فاختارت و وفقت فأصابت». فضل بن شاذان، همان، ۱۶۹٫

[۶۶]. <ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُم‏> (محمد/۹).

[۶۷]. <وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ‏ عَظیمٍ‏> (قلم/۴).

[۶۸]. <وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِین> (شعراء/۲۱۵).

[۶۹]. طبرسی، احمد بن علی، همان، ۲/۳۸۳٫

[۷۰]. سیدمرتضی، علی بن حسین، همان، ۸۶٫

[۷۱]. یونس/۳۵٫

[۷۲]. طبرسی، احمد بن علی، همان، ۲/۳۷۸٫

[۷۳]. مسعودی، علی بن حسین، همان، ۲/۴۲۳٫

 

منابع :

قرآن کریم

نهج البلاغه

ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر ۱۳۸۵ ق.

ابن سعد، محمدبن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، ط الأولی، ۱۴۱۰ ق.

ابن عبدربه، احمدبن محمد، العقدالفرید، تحقیق علی شیری؛ بیروت، داراحیاء التراث العربی، الطبعه الاولی، ۱۴۰۹ ق.

ابن فراء، محمدبن حسین، الاحکام السلطانیه، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۰۶ ق.

احمدی میانجی، علی، مواقف الشیعه، قم، جامعه مدرسین، الاولی، ۱۴۱۶ ق.

اشعری قمی، سعدبن عبدالله، المقالات والفرق، تصحیح محمدجواد مشکور، ترجمه یوسف فضایی، طهران، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، ۱۹۶۳ م.

امین، احمد، ضحی الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، الطبعه العاشره.

باقلانی، محمد بن طیّب، تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، تحقیق عمادالدّین احمد حیدر، بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیه، الطبعه الثالثه، ۱۴۱۴ ق.

تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، تحقیق ابورحمان عمیره، قم، منشورات شریف رضی، الطبعه الاولی، ۱۴۰۹ ق.

جوینی، عبدالملک بن عبدالله، الارشاد فی الکلام، تحقیق اسعد تمیم، بیروت، مؤسسه الثقافیّه، چاپ سوّم، ۱۴۱۶ ق.

خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، قم، چاپ پنجم، ۱۴۱۳ ق.

سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، تحقیق عبدالله عمر الباوردی؛ بیروت، دارالجنان للتباعه و النشر، الاولی، ۱۴۰۸ ق.

سیدمرتضی، علی بن حسین، الفصول المختاره، قم، انتشارات کنگره شیخ مفید، چاپ اوّل، ۱۴۱۳ ق.

شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق محمد سید کیلانی؛ بیروت، دارالمعرفه، ۱۳۹۶ ق.

صدوق، محمّدبن علی، کمال الدین و تمام النعمه، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۹۵ ق.

_ _ _  _ _ _ _   _ _ _ ، التوحید، قم، جامعه مدرسین، چاپ اول، ۱۳۹۸ ق.

_ _ _  _ _ _ _   _ _ _ ، علل الشرایع، قم، نشر داوری، چاپ اوّل، ۱۳۹۸ ق.

فضل بن شاذان، الایضاح، تحقیق السید جلال الدین الارموی؛ تهران، دانشگاه تهران، الطبعه الاولی، ۱۳۶۵ ش.

طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، تحقیق محمد باقر خرسان، مشهد، مرتضی، چاپ اوّل، ۱۴۰۳ ق.

کدیور، محسن، بازخوانی مفهوم امامت و تشیع؛ نقدها و واکنش ها، آیینۀ اندیشه، شمارۀ ۵، ۱۳۸۵ ش.

کشّی، محمد بن عمر، رجال، تصحیح میرداماد استرآبادی؛ قم، مؤسسه آل البیت، ۱۴۰۴ ق.

کلینی، محمّدبن یعقوب، الکافی، تهران، اسلامیه، چاپ دوّم، ۱۳۶۲ ش.

مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعه لِدرر الاخبار ائمه الاطهار، چاپ مکرر، اسلامیه، تهران.

مدرسی طباطبایی، سیدحسین، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمه هاشم ایزدپناه، تهران، کویر، چاپ سوم، ۱۳۸۶ ش.

مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر؛ قم، دار الهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹ ق.

مفید، محمّدبن محمد، المقنعه، قم، مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، چاپ دوم، ۱۴۱۰ ق.

_ _ _  _ _ _ _   _ _ _ ، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اوّل، ۱۴۱۳ ق.

_ _ _  _ _ _ _   _ _ _، الامالی، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اوّل، ۱۴۱۳ ق.

_ _ _  _ _ _ _   _ _ _، اوائل المقالات، تحقیق ابرهیم انصاری؛ بیروت، دارالمفید، چاپ دوم، ۱۴۱۴ ق.

نجاشی، احمدبن علی، رجال، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، ۱۴۱۶ ق.

نصر بن مزاحم، وقعه صفین، تحقیق عبد السلام محمد هارون؛ القاهره، المؤسسه العربیه الحدیثه، الطبعه الثانیه، ۱۳۸۲ ق.

نووی، یحیی بن شرف، شرح مسلم، دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۴۰۷ ق.

نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر، بی تا.

یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.