مدتی از شهادت سیّد گذشته بود. قبل از محرم در خواب سیّد را دیدم. پیراهن مشکی به تن داشت. گفتم: «سیّد چرا مشکی پوشیدی!؟»

گفت: «محرم نزدیک است.»

بعد ادامه داد: «اینجا همه جمع هستند. شهدا، امام (رحمه الله) و…»

سیّد گفت: «در حضور همه شهدا و بزرگان، حضرت امام (رحمه الله) به من فرمودند: «برو و مداحی کن.»

بعد از آن با سیّد خیلی درد و دل کردم. گفتم سیّد ما راتنها گذاشتی و رفتی.

گفت: «چرا این حرف را می‌زنی؟ هر مشکل و غمی دارید، با نام مبارک مادرم برطرف می‌شود.»

بعد ادامه داد: «اگر دردی دارید، حاجتی دارید عاشورا بخوانید: زیارت عاشورا درد شما را درمان می‌کند. توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید.»

علمدار، دوستان شهید، ص ۱۶۲٫