دانشجوی گرامی از اینکه شما به عنوان یکی از دانشجویان و برادران اهل سنت با این مرکز در ارتباط بوده و مسائل و سوالاتتان را با ما در میان گذاشته اید تشکر و قدردانی می کنیم و امیدواریم بتوانیم در یک فضای علمی و منطقی و عقلی و به دور از تعصبات و یکجانبه گرایی های غیر منطقی به بحث در مورد اصول عقائد و سوالات و شبهات موجود بپردازیم.
در سوال شما دو پرسش اساسی و مهم مطرح شده است: ۱- چرا حضرت علی علیه السلام با اینکه از خلیفه دوم ضربه دیده بود نام فرزندانش را به نام خلفا گذاشته بود؟
۲-
چرا حضرت علی اجازه داد که دخترشان ام کلثوم با خلیفه دوم ازدواج کند؟
ما در ادامه به بررسی دقیق این دو شبهه، با مدارک معتبر و مورد قبول اهل سنت می پردازیم:
شبهه اول: علت اینکه حضرت علی علیه السلام نام فرزندانش را به نام خلفا گذاشته است چیست؟
جواب: در مورد نام گذاری فرزندان امیرالمومنین علی(ع) به نام خلفا توجهتان را به چند پاسخ اجمالی و تفصیلی جلب می‌کنیم:
پاسخهای اجمالی


نام گذاری به نام ابوبکر:
اولاً: اگر قرار بود که امیر مؤمنان علیه السلام نام فرزندش را ابوبکر بگذارد، از نام اصلى او (عبد الکعبه، عتیق، و… با اختلافى که وجود دارد) انتخاب مى‌کرد نه از کنیه او؛
ثانیا: ابوبکر کنیه فرزند علی علیه السلام بوده و انتخاب کنیه براى افراد در انحصار پدر فرزند نمى‌باشد؛ بلکه خود شخص با توجه به وقایعى که در زندگی‌اش اتفاق مى‌افتاد کنیه‌اش را انتخاب مى‌کرد.
ثالثاً: بنابر قولى، نام این فرزند را امیر مؤمنان علیه السلام، عبد اللّه گذارد که در کربلا سنّش ۲۵ سال بوده است.

 


ابو الفرج اصفهانى مى نویسد:


قتل عبد الله بن علی بن أبی طالب، و هو ابن خمس و عشرین سنه ولا عقب له.
عبد الله بن علی ۲۵ ساله بود که در کربلا به شهادت رسید و نسلی نداشت.(الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای۳۵۶)، مقاتل الطالبیین، ج ۱، ص ۲۲)

 


نام گذاری به نام عمر:


اولاً: یکى از عادات عمر تغییر نام افراد بود و بر اساس اظهار مورخان شخص عمر این نام را بر او گذارد و به این نام نیز معروف شد.
بلاذرى در انساب الأشراف مى‌نویسد:
وکان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علیّ بإسمه.
عمر بن خطاب، فرزند علی را از نام خویش، «عمر» نام‌گذارى کرد. (البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای۲۷۹هـ)، أنساب الأشراف، ج ۱، ص ۲۹۷)

 


ذهبى در سیر اعلام النبلاء مى‌نویسد:
ومولده فی أیام عمر. فعمر سماه باسمه.
در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب کرد. (الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای۷۴۸هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج ۴، ص ۱۳۴، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ).

 


عمر بن الخطاب، اسم افراد دیگرى را نیز در تاریخ تغییر داده است که ما فقط به سه مورد اشاره مى‌کنیم:


۱ – 
إبراهیم بن الحارث بـه عبد الرحمن.
عبد الرحمن بن الحارث…. کان أبوه سماه إبراهیم فغیّر عمر اسمه.
پدرش اسم او را ابراهیم گذاشته بود؛ ولى عمر آن را تغییر داد و عبد الرحمن گذاشت. (العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای۸۵۲هـ)، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج ۵، ص ۲۹، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۲ – ۱۹۹۲)

 

۲ – الأجدع أبى مسروق بـه عبد الرحمن.
الأجدع بن مالک بن أمیه الهمدانی الوادعی… فسماه عمر عبد الرحمن.
عمر بن الخطاب، اسم اجدع بن مالک را تغییر داد و عبد الرحمن گذاشت. (العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای۸۵۲هـ)، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج ۱، ص ۱۸۶، رقم: ۴۲۵، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۲ – ۱۹۹۲)


۳ – 
ثعلبه بن سعد به معلی:
وکان إسم المعلى ثعلبه، فسماه عمر بن الخطاب المعلى.
نام معلی، ثعلبه بود که عمر آن را تغییر داد و معلی گذاشت. (الصحاری العوتبی، أبو المنذر سلمه بن مسلم بن إبراهیم (متوفای: ۵۱۱هـ)، الأنساب، ج ۱، ص ۲۵۰)


ثانیاً: ابن حجر در کتاب الاصابه، باب «ذکر من اسمه عمر»، بیست و یک نفر از صحابه را نام مى‌برد که اسمشان عمر بوده است.
۱ – 
عمر بن الحکم السلمی؛

۲ – عمر بن الحکم البهزی؛

۳ – عمر بن سعد ابوکبشه الأنماری؛

۴ – عمر بن سعید بن مالک؛

۵٫ عمر بن سفیان بن عبد الأسد؛

۶ – عمر بن ابوسلمه بن عبد الأسد؛

۷ – عمر بن عکرمه بن ابوجهل؛

۸ – عمر بن عمرو اللیثی؛

۹ – عمر بن عمیر بن عدی؛

۱۰ – عمر بن عمیر غیر منسوب؛

۱۱ – عمر بن عوف النخعی؛

۱۲ – عمر بن لاحق؛

۱۳ – عمر بن مالک؛

۱۴ – عمر بن معاویه الغاضری؛

۱۵ – عمر بن وهب الثقفی؛

۱۶ – عمر بن یزید الکعبی؛

۱۷ – عمر الأسلمی؛

۱۸ – عمر الجمعی؛

۱۹ – عمر الخثعمی؛

۲۰ – عمر الیمانی.

۲۱ – عمر بن الخطاب.


(
العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۵۸۷ ـ ۵۹۷، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۲ – ۱۹۹۲)
آیا این نام گذاری‌ها همه به خاطر علاقه به خلیفه دوم بوده؟!.
اسم عمر یکی از رایجترین نامها در بین عرب بوده و اختصاص به خلیفه ی دوم نداشته تا هر کس نام فرزندش را عمر گذاشت ، اشاره به او تلقّی شود. مثلاً اسم ابن ملجم ، عبد الرحمن بود ؛ آیا به صرف اینکه او علی (ع) را شهید نمود ، باید اسم عبدالرحمن را هم کنار بگذاریم؟ در زمان ائمه (ع) این اسامی ابداً کسی را به یاد خلفا نمی انداخت ، لذا استفاده از آن اسامی نیز تبلیغ خلفا محسوب نمی شد؛ امّا اکنون در میان شیعیان این اسمها برای خلفا عَلم شده اند. لذا هر که این اسامی را می شنود به یاد آنها می افتد.

 


نام گذاری به نام عثمان:


اولاً: نام گذارى به عثمان، نه به جهت همنامى با خلیفه سوم و یا علاقه به او است؛ بلکه همانگونه که امام علیه السلام فرموده، به خاطر علاقه به عثمان بن مظعون صحابه گرامی پیامبر این نام را انتخاب کرده است.
إنّما سمّیته بإسم أخی عثمان بن مظعون. فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم. (الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای۳۵۶)، مقاتل الطالبیین، ج ۱، ص ۲۳)


عثمان بن مظعون محبوب دل پیامبر و امیرالمومنین بود. این عثمان کسی است که پیامبر خدا پس از مرگ او بدن او را بوسید و این نشانگر محبت بسیار زیاد پیامبر نسبت به اوست. حضرت امام صادق (ع) فرمود: ان رسول الله قبل عثمان بن مظعون بعد موته،( وسائل الشیعه، ۲۰ مجلدی اسلامیه، ج ۲، ص ۹۳۴، کتاب الطهاره، ابواب غسل المیت باب ۵، ح اول، باب جواز، تقبیل المیت؛ این روایت در منابع متعددی از اهل سنت هم آمده است، به طور نمونه رک: سنن ترمذی، ج ۲، ص ۲۲۹؛‌مستدرک حاکم نیشابوری، ج ۱، ص ۳۶۱؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج ۲، ص ۲۰ و..) « پیامبر خدا عثمان بن مظعون را بعد از وفاتش بوسید». این حدیث، نشان می‌دهد که چه قدر این شخص عزیز بوده و به خاطر همین هم امیرالمومنین نام فرزندش را عثمان گذاشت.


ثانیاً: ابن حجر عسقلانى بیست و شش نفر از صحابه را ذکر مى‌کند که نامشان عثمان بوده است، آیا مى‌شود گفت: همه این نام گذاری‌ها چه پیش و چه پس از خلیفه سوم به خاطر او بوده است. یقیناً چنین نبوده ؛ بلکه عثمان نیز از اسامی رایج بین عرب بوده است.


۱ – 
عثمان بن ابوجهم الأسلمی؛

۲ – عثمان بن حکیم بن ابوالأوقص؛

۳ – عثمان بن حمید بن زهیر بن الحارث؛

۴ – عثمان بن حنیف بالمهمله؛

۵ – عثمان بن ربیعه بن أهبان؛

۶ – عثمان بن ربیعه الثقفی؛

۷ – عثمان بن سعید بن أحمر؛

۸ – عثمان بن شماس بن الشرید؛

۹ – عثمان بن طلحه بن ابوطلحه؛

۱۰ – عثمان بن ابوالعاص؛

۱۱ – عثمان بن عامر بن عمرو؛

۱۲ – عثمان بن عامر بن معتب؛

۱۳ – عثمان بن عبد غنم؛

۱۴ – عثمان بن عبید الله بن عثمان؛

۱۵ – عثمان بن عثمان بن الشرید؛

۱۶ – عثمان بن عثمان الثقفی؛

۱۷ – عثمان بن عمرو بن رفاعه؛

۱۸ – عثمان بن عمرو الأنصاری؛

۱۹ – عثمان بن عمرو بن الجموح؛

۲۰ – عثمان بن قیس بن ابوالعاص؛

۲۱ – عثمان بن مظعون؛

۲۲ – عثمان بن معاذ بن عثمان؛

۲۳ – عثمان بن نوفل زعم؛

۲۴ – عثمان بن وهب المخزومی؛

۲۵ – عثمان الجهنی؛

۲۶ – عثمان بن عفان.


(
العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج ۴، ص ۴۴۷ ـ ۴۶۳، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۲ – ۱۹۹۲)

پاسخ های تفصیلی
۱ – 
هیچ اسمى (غیر از نام‌هاى خداوند بارى تعالی) انحصارى نیست که مختص یک نفر باشد؛ بلکه گاهى یک اسم براى افراد زیادى انتخاب مى‌شد که با همان نام هم شناخته مى‌شدند و هیچ محدودیتى در این زمینه در بین اقوام و ملل وجود نداشته است؛ بنابراین، نام‌هایى از قبیل ابوبکر و عمر و عثمان از نام‌هاى مرسومى بوده است که بسیارى از مردم زمان پیامبر و یاران واصحاب آن حضرت، و نیز یاران و دوستان و اصحاب امامان شیعه به همین نامها معروف و مشهور بوده‌اند، مانند:
أبوبکر حضرمی، ابوبکر بن ابوسمّاک، ابوبکر عیاش و ابوبکر بن محمد از اصحاب امام باقر و صادق علیهما السلام.
عمر بن عبد اللّه ثقفى، عمر بن قیس، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر علیه السلام. و عمر بن أبان، عمر بن أبان کلبی، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبه، عمر بن اذینه، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظله، عمر بن سلمه و… از اصحاب امام صادق علیه السلام.
عثمان اعمى بصرى، عثمان جبله و عثمان بن زیاد از اصحاب امام باقر علیه السلام، و عثمان اصبهانى، عثمان بن یزید، عثمان نوا، از اصحاب امام صادق علیه السلام.

 


۲ – 
شکى نیست که شیعیان از یزید بن معاویه و اعمال زشت او تنفر شدیدى داشته و دارند؛ ولى در عین حال مى‌بینیم که در بین شیعیان و اصحاب ائمه علیهم السلام کسانى بوده‌اند که نام شان یزید بوده است؛ مانند:
یزید بن حاتم از اصحاب امام سجاد علیه السلام. یزید بن عبد الملک، یزید صائغ، یزید کناسى از اصحاب امام باقر علیه السلام؛ یزید الشعر، یزید بن خلیفه، یزید بن خلیل، یزید بن عمر بن طلحه، یزید بن فرقد، یزید مولى حکم از اصحاب امام صادق علیه السلام.
حتى یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام، نامش شمر بن یزید بوده است.
(
الأردبیلی الغروی، محمد بن علی (متوفای۱۱۰۱هـ)، جامع الرواه وإزاحه الاشتباهات عن الطرق والاسناد، ج ۱ ص ۴۰۲، ناشر: مکتبه المحمدی).

 


آیا این نام گذاری‌ها مى‌تواند دلیل بر محبوبیت یزید بن معاویه نزد ائمّه و شیعیان آنان باشد؟ یقیناً چنین نبوده.
۳ – 
نامگذارى فرزندان روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصیت‌ها صورت نمى‌گرفت وگرنه باید همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اکرم صلى الله علیه وآله نامگذارى مى‌کردند.
اگر نامگذارى به خاطر ابراز محبت به شخصیت‌ها بود، چرا خلیفه دوم به سراسر ممالک اسلامى بخشنامه کرد که کسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا صلى الله علیه وآله نامگذارى کند؟
ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحیح بخارى مى‌نویسند:
کتب عمر إلى أهل الکوفه الا تسموا أحدًا باسم نبى.
(
إبن بطال البکری القرطبی، أبو الحسن علی بن خلف بن عبد الملک (متوفای۴۴۹هـ)، شرح صحیح البخاری، ج ۹، ص ۳۴۴، تحقیق: أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، ناشر: مکتبه الرشد – السعودیه / الریاض، الطبعه: الثانیه، ۱۴۲۳هـ – ۲۰۰۳م؛ العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای۸۵۲ هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج ۱۰، ص ۵۷۲، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفه – بیروت).
عینى در عمده القارى نیز مانند همین مطلب را نقل می کند. (العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای ۸۵۵هـ)، عمده القاری شرح صحیح البخاری، ج ۱۵، ص ۳۹، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت).

 


۴ – 
بنا به نقل شیخ مفید نام یکى از فرزندان امام مجتبى علیه السلام عَمرو بوده است، آیا مى شود گفت: که این نامگذارى به خاطر همنامى با اسم عَمرو بن عَبدود و یا عمرو بن هشام (ابوجهل) بوده است؟
(
الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای۴۱۳ هـ)، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ۲، ص ۲۰، باب ذکر ولد الحسن بن علی علیهما ، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع – بیروت – لبنان، الطبعه: الثانیه، ۱۴۱۴هـ – ۱۹۹۳ م).

 


۵ – 
با توجه به مطالبی که عرض شد متوجه شدید که نام ابوبکر، عمر، عثمان، یزید و… نام عمومی و مربوط به عموم است و نام اختصاصی نیست. چنین نیست که نام ابوبکر متعلق به ابوبکر و مختص او باشد بلکه این نام یک نام عربی است و نام خوبی هم هست و مردم عرب آن را انتخاب می کردند. پس این نام ها، مربوط به این اشخاص نیست بلکه مربوط به مردم عرب است. هزاران نفر به این نام ها نامیده شده اند و هزاران نفر هم نامیده خواهند شد. فرض کنید که نام کسی حسین است مانند صدام حسین، آیا می توانیم بگوییم که چون صدام حسین دشمن ما بوده، پس نام حسین را برای بچه های خودمان انتخاب نمی کنیم؟! نمی توانیم چنین بکنیم چون نام حسین یک نام عربی زیبا است و مربوط به همه است و هر کس خواست می تواند آن را برای بچه اش انتخاب بکند. گر چه صدام حسین دشمن ماست ولی این اسم مال او نیست بلکه مال همه است.

 

کلمه ابوبکر، عمر، عثمان و یزید هم اینچنین است. این نام ها مال آنها نیستند بلکه مال همه هستند. ممکن است دشمن تو نامش محمد باشد آیا شما از نام محمد متنفر می شوید؟! آیا نام محمد را برای بچه ات انتخاب نمی کنی؟! قطعا انتخاب می کنی چون این نام مال این دشمن نیست بلکه مربوط به همه است. هیچ اسمی اختصاص به کسی ندارد انتخاب هر اسمی برای انسان آزاد است و هر کس خواست می تواند انتخاب بکند مگر اینکه اسمی در یک زمانی میان مردم منفور بشود که در این صورت به طور متعارف مردم از آن دوری می کنند.

 

اما در آن روزگار هنوز این نامها برای شیعیان منفور نشده بود و عموم مردم از آنها استفاده می‌کردند. لذا بر این اساس، نمی توان گفت که علی (ع) یا ائمه به خاطر دوستی با خلفا نام برخی بچه هایشان را ابوبکر، عمر و عثمان گذاشته اند.

شبهه دوم: علت ازدواج ام کلثوم با عمر
پاسخ: از موضوعات سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، ازدواج جناب امّ کلثوم(علیها السلام) با خلیفه دوم عمربن خطّاب است. علّت سؤال برانگیز بودن آن، حوادث غم بار پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، کنار گذاشتن امیرمؤمنان على(علیه السلام) از خلافت و یورش به خانه فاطمه زهرا(علیها السلام) است. مدارکى نشان مى دهد که در همه آن حوادث تأسف برانگیز و اندوهبار، خلیفه دوم نقش اساسى و تأثیرگذار داشت; از این رو، این سؤال همواره ذهن مسلمانان را به خود مشغول ساخته که اگر خلیفه دوم در حمله به خانه حضرت زهرا، ضربه زدن به وى و ایجاد غم و اندوه در قلب آن بانوى بزرگ نقش داشته، چگونه على(علیه السلام)دخترش را به ازدواج او درآورد؟! آیا اصلا چنین ازدواجى صورت گرفت؟ و اگر ازدواجى صورت گرفت بر اساس چه مصلحتى انجام شد؟ و تا چه مرحله اى پیش رفت؟ برخى از عالمان اهل سنّت وقوع چنین امرى را دلیل بر انکار آن حوادث مى دانند و معتقدند هرگز حمله اى به خانه حضرت زهرا(علیها السلام)نشد و شهادت آن حضرت را نیز غیر واقعى مى دانند. در حالى که مى دانیم، اصل یورش به خانه آن حضرت و توهین به بانوى بزرگ اسلام و على(علیه السلام) جاى تردید نیست و تهدید به آتش زدن خانه براى اجبار به بیعت نیز، در کتب معتبر اهل سنت آمده است و برخى نیز آورده اند این تهدید عملى شد.( رجوع کنید به کتاب: آتش در خانه وحى. (از مجموعه مسائل سؤال برانگیز در تاریخ اسلام، شماره ۲؛ و کتاب «یورش به خانه وحى» تألیف آیت الله جعفر سبحانى )

 

عالمان مکتب اهل بیت نیز در کتب تاریخى و حدیثى خود آن را به طور مشروح مورد بحث قرار داده اند و این مسأله میان شیعیان معروف و مورد اتفاق است.( بحارالانوار، ج ۴۳)، با این پیش فرض باید سراغ سؤال فوق رفت که آیا دختر فاطمه(علیها السلام)در زمان خلافت عمر به نکاح وى درآمد؟ تحقق چنین امرى با آن سابقه چگونه سازگار است؟ این پرسش را باید در چند محور مورد بررسى قرار داد:


اوّل: امّ کلثوم کیست؟

 

 

دوم: سخن دانشمندان پیرامون این ازدواج

 

سوم: تأمّلاتى پیرامون این ازدواج

 

 چهارم: بررسى اسناد این خبر در کتب اهل سنّت و امامیه

 

پنجم: تهدیدها و ضرورت ها

 


اوّل: امّ کلثوم کیست؟


ابن عبدالبر در استیعاب، ابن اثیر در اسدالغابه و شیخ مفید در ارشاد، امّ کلثوم را به همراه حسن، حسین و زینب(علیهم السلام) از فرزندان فاطمه و على(علیهما السلام) دانسته اند.( . الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۸۹۳، شماره ۴۰۵۷ (شرح حال حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)) ; ج ۴، ص ۱۹۵۴، شماره ۴۲۰۴ (شرح حال ام کلثوم). استیعاب تصریح مى کند که امّ کلثوم قبل از وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) متولد شد; اسدالغابه، ج ۶، ص ۳۸۷، شماره ۷۵۷۸ ; ارشاد مفید، ج ۱، ص ۳۵۴ )، طبرى و ابن شهر آشوب علاوه بر آن، محسن را نیز از فرزندان آن دو بزرگوار مى دانند که در کودکى سقط شد و وفات یافت.( تاریخ طبرى، ج ۵، ص ۱۵۳ ; مناقب ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۸۹).نام امّ کلثوم در موارد متعدد و حساس از تاریخ امیرمؤمنان تا زمان امام حسین(علیهما السلام) به چشم مى خورد. از جمله: در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم که سحرگاهش امیرمؤمنان على(علیه السلام) ضربت خورد، آن حضرت افطار را مهمان دخترش امّ کلثوم بود(بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۲۲۶) و هنگامى که خبر شهادت پدر را از زبانش شنید، بى تاب شد و گریه کرد و امیرمؤمنان(علیه السلام)وى را دلدارى داد.(همان مدرک، ص ۲۲۳).

 

در سفر تاریخى امام حسین(علیه السلام) به سمت کوفه و حادثه عاشوراى سال ۶۱ هجرى نیز همراه برادرش بود و آنجا که امام حسین(علیه السلام) براى خداحافظى به خیمه آمد و از زنان حرم خداحافظى کرد، از امّ کلثوم، همراه با سکینه، فاطمه و زینب نام برد و فرمود: (یا سکینه، یا فاطمه، یا زینب، یا امّ کلثوم علیکنّ منّى السّلام).( بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۷).در ماجراى اسارت نیز نام امّ کلثوم دیده مى شود. او در کوفه پس از زینب کبرى(علیها السلام) براى مردم خطبه خواند و آنها را سرزنش کرد(همان مدرک، ص ۱۱۲) و در شام، پس از رسوایى یزید و آنگاه که یزید به ظاهر درصدد جبران جنایات خود بر آمد و به امّ کلثوم گفت: این اموال را در برابر آن مشکلات و سختى ها از ما بگیر; پاسخ داد: «یا یزید، ما أقلّ حیاءک وأصلب وجهک، تَقتُل أخی وأهل بیتی وتُعطینی عوضهم; اى یزید چقدر بى حیا و بى شرمى! برادر و خاندان ما را مى کشى و اکنون مى خواهى عوض آن ها را به ما بپردازى (و با اموال، آن جنایت عظیم را جبران کنى؟!)».( همان مدرک، ص ۱۹۷).

 

مطابق برخى از نقل هاى تاریخى ام کلثوم در زمان حکومت معاویه و امارت سعید بن عاص بر مدینه (قبل از سال ۵۴) وفات یافت.( اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۴۸۵) ابن عبدالبرّ و ابن حجر نیز وفات او را زمان امام حسن(علیه السلام) مى دانند(الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۹۵۶; اسدالغابه، ج ۶، ص ۳۸۷) ولى با پذیرش حضور ام کلثوم در حوادث کربلا باید وفات وى سال ۶۱ هجرى به بعد بوده باشد و لذا بعضى وفات او را چهارماه پس از بازگشت اسرا از شام دانسته اند. (اعلام النساء، ص ۲۳۸-۲۴۷).

 


دوم: سخن دانشمندان پیرامون این ازدواج
ماجراى ازدواج آن حضرت با خلیفه دوم، همواره در میان نویسندگان و مورّخان مطرح بوده است و ابعاد آن مورد بررسى قرار گرفته است. بعضى آن را منکر شده اند(شیخ مفید در یک کتاب ازدواج امّ کلثوم را رد کرده است (المسائل السرویه، ص ۸۶)، ولى در کتابى دیگر آن پذیرفته است و آن را بر اساس ضرورت مى داند (المسائل العُکبریه، ص ۶۲-۶۱). علاّمه سیّد ناصر حسین موسوى هندى نیز در کتاب إفحام الاعداء والخصوم این ازدواج را ردّ کرده است)،وبرخى وقوع آن را پذیرفته اند، یعقوبى و طبرى سال آن را هفدهم هجرى دانسته اند(تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۶۹ ; تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۴۹) و بعضى نیز براى او فرزندى از عمر ذکر کرده اند به نام زید بن عمربن الخطاب(تهذیب الاحکام، ج ۹، ص ۳۶۲، ح ۱۵) و برخى دخترى به نام رقیه را نیز افزوده اند. (طبقات الکبرى، ج ۳، ص ۱۴ ; الاصابه فى معرفه الصحابه، ج ۸ ، ص ۴۶۵ ; الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۹۵۶).غالب مورّخان اهل سنت نظر اخیر را پذیرفته اند و در کتاب هاى تاریخى و حدیثى خود آن را ذکر کرده اند (که در لابه لاى بحث هاى آینده خواهد آمد) و در کتاب هاى فقهى (بحث چگونگى ایستادن امام در نماز میّت در برابر جنازه زن و مرد) نیز به آن استناد کرده اند.( المجموع نووى، ج ۵، ص ۲۲۴ ; مغنى المحتاج، ج ۱، ص ۳۴۸; المبسوط (سرخسى)، ج ۲، ص ۶۵ ; مغنى ابن قدامه، ج ۲، ص ۳۹۵). سیّد مرتضى معتقد است این ازدواج پس از تهدیدها وکشمکش هاى فراوان اتفاق افتاد و در حال اختیار و با رغبت نبوده است. (رسائل المرتضى، ج ۳، ص ۱۴۹).علامه شوشترى نیز در قاموس الرجال اصل ازدواج را مى پذیرد.( قاموس الرجال، ج ۱۲، ص ۲۱۵-۲۱۶).ابومحمد نوبختى معتقد است که امّ کلثوم کوچک بود (هر چند عقد واقع شد، ولى) پیش از وقوع زفاف، عمر از دنیا رفت.( بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۹۱). بنابراین، چهار نظر درباره این ازدواج وجود دارد: نخست آنکه حضرت دخترى به نام امّ کلثوم نداشت. دوم اینکه دخترى به این نام داشت، ولى با خلیفه دوم ازدواج نکرد. سوم آنکه ازدواج کرد، ولى به عروسى منتهى نشد. چهارم اینکه ازدواج به صورت کامل انجام شد، ولى طبق نظر جمعى، تحت فشار و اجبار بود.

 


سوم: تأمّلاتى پیرامون ازدواج


هر چند جمعى تحقّق این ازدواج را پذیرفته اند و از نظر روایتى و تاریخى آن را قبول کرده اند، ولى از نظر درایتى و محتواى خبر، امورى نقل شده است که تأمّل برانگیز است:


۱ – 
افسانه سرایى و زشتى هاى خبر
پیرامون ازدواج و مقدمات آن، در کتاب هاى اهل سنت مطالبى نقل شده است، که بسیار زشت و زننده و دور از شأن یک مسلمان متشرّع است. نمونه هایى از آن را نقل مى کنیم:
الف) ابن عبدالبر در استیعاب نقل مى کند: «عمر به على(علیه السلام)گفت: امّ کلثوم را به همسرى من در بیاور، که من مى خواهم با این پیوند به کرامتى که احدى به آن نرسیده است، دست یابم!! على(علیه السلام) فرمود: من او را به نزد تو مى فرستم… امام(علیه السلام) امّ کلثوم را همراه با پارچه اى نزد عمر فرستاد و فرمود از طرف من به او بگو: این پارچه اى است که به تو گفته بودم. امّ کلثوم نیز پیام امام(علیه السلام) را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت بگو، من پسندیدم و راضى شدم، خدا از تو راضى باشد! آنگاه عمر دست بر ساق امّ کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد!!
امّ کلثوم گفت: چه مى کنى؟ اگر تو خلیفه نبودى، بینى ات را مى شکستم! آنگاه نزد پدر برگشت و گفت: مرا نزد پیرمرد بدى فرستادى!».( الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۹۵۵؛ فراموش نکنید که این سخن از یکى از منابع معروف اهل سنت نقل شده است).
ب) در نقل دیگرى از ابن حجر عسقلانى آمده است که: امّ کلثوم ناراحت شد و خطاب به عمر گفت: اگر تو خلیفه نبودى به چشمت ضربه اى مى زدم (آن را کور مى کردم!).( الاصابه، ج ۸، ص ۴۶۵).
ج) خطیب بغدادى زشت تر از این را در کتاب خود نقل کرده و مى نویسد: در پى درخواست عمر، على(علیه السلام)دخترش را آرایش کرد و او را سوى عمر روانه کرد; وقتى که عمر او را دید، برخاست و ساق پایش را گرفت و گفت: به پدرت بگو من پسندیدم (سه بار تکرار کرد). وقتى دختر به نزد پدر آمد، گفت: عمر مرا به سوى خود خواند و هنگامى که برخاستم، ساق پایم را گرفت و گفت: از جانب من به پدرت بگو، من پسندیدم!!( تاریخ بغداد، ج ۶، ص ۱۸۰).
راستى این نقل ها چقدر ناخوشایند است! پدرى مانند على(علیه السلام)دخترش را بدین صورت نزد بیگانه اى بفرستد و پس از آنکه دختر، برخورد زشت او را نقل مى کند، پدر نیز آرام باشد!!
آیا این عدّه از علما معتقدند عدالت عمر با چنین حرکاتى همچنان صدمه نمى بیند و سدّ محکم «عدالت صحابه!» با این نوع کارها رخنه اى نمى پذیرد که آن را در کتاب هاى معروف خود آورده اند؟!
سبط بن جوزى سنی که این نقل ها را دیده، بسیار برآشفته و مى نویسد: «به خدا سوگند این کار قبیح است، حتى اگر آن دختر، کنیزکى بود نیز چنین کارى جایز نبود (چه برسد که او حرّه بود). سپس مى افزاید: به اجماع مسلمانان لمس زن اجنبى جایز نیست، پس چگونه آن را به عمر نسبت مى دهند».( تذکره الخواص، ص ۳۲۱)
روشن است که چنین نقل هایى را نه شیعیان مى پذیرند و نه عالمان منصف و حق جوى اهل سنّت; ولى جمعى از جاعلان تاریخ، براى صدمه زدن به چهره قدسى امیرمؤمنان على(علیه السلام) به این نوع نقل هاى رکیک روى آورده و پیرامون این ازدواج داستان سرایى ها کرده اند!

 


۲ – 
سنّ امّ کلثوم به هنگام ازدواج


همان گونه که نقل شد، یعقوبى و طبرى سال ازدواج امّ کلثوم با عمر را سال هفدهم هجرى دانسته اند.( ابن سعد نیز در طبقات مى نویسد: «تزوّجها عمر بن الخطاب و هى جاریه لم تبلغ; عمر با امّ کلثوم ازدواج کرد، در حالى که هنوز امّ کلثوم به سنّ بلوغ نرسیده بود». (طبقات الکبرى، ج ۸، ص ۳۳۸). ابن جوزى نیز در المنتظم (ج ۴، ص ۲۳۷) مى نویسد: عمر در حالى با ام کلثوم ازدواج کرد که وى به سنّ بلوغ نرسیده بود. هر چند ذهبى ولادت او را سال ششم هجرى نوشته است (سیر اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۵۰۰)، و در نتیجه سال هفدهم باید سنّ او ۱۱ سال باشد، ولى با توجه به سخن على(علیه السلام) که او را کودک دانست و سخن دیگر مورّخان که گفته اند او به سنّ بلوغ نرسیده بود، نقل ذهبى نادرست است و نباید سنّ او به ۹ سال (زمان بلوغ دختران) رسیده باشد)، و لذا امّ کلثوم در آن سال، کمتر از نُه سال سن داشت; آیا پذیرفتنى است که على(علیه السلام) دختر هشت ساله خود را ـ با رضایت ـ به نکاح پیرمردى ۵۷ ساله ـ با فاصله سنى حدود ۵۰ سال ـ درآورد؟!! در پاره اى از تواریخ نیز نقل شده است که على(علیه السلام) در پى درخواست عمر گفت: «إنّها صبیّه; او کودک است».( طبقات الکبرى، ج ۸ ، ص ۳۳۹) آیا با این حال راضى به این ازدواج شد؟ سخت مى شود آن را باور کرد!(هر چند فاصله سنّى پیامبر(صلى الله علیه وآله)با برخى ازهمسرانش نیز زیاد بود، ولى مى دانیم آنها با افتخار به همسرى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مى آمدند و گاه پیشنهاد ازدواج از طرف خود آنان مطرح مى شد و با ازدواج مورد بحث، که على(علیه السلام) با آن موافق نبود و عمر با اصرار از امّ کلثوم خواستگارى کرد، (که بحث آن خواهد آمد) تفاوت دارد).

 


۳ – 
تندخویى


تندخویى عمر زبانزد خاصّ و عام بود و در کتب اهل سنّت به طور گسترده نقل شده است تا آنجا که وقتى به خلافت رسید، نخستین کلماتى که ـ مطابق نقل طبقات ابن سعد ـ بر روى منبر بر زبانش جارى ساخت این بود: «أللّهم إنّی شدید ]غلیظ[ فلیّنی، وإنّى ضعیف فقوّنی، وإنّی بخیل فسخّنی; خدایا من تندخویم پس مرا نرم و ملایم قرار ده! و من ضعیفم، پس مرا قوى ساز! و من بخیلم پس مرا سخى گردان».( همان مدرک، ج ۳، ص ۲۰۸).ولى گویا این حالات ـ طبق نقل روایات اهل سنّت ـ همچنان در او باقى ماند; زیرا از تاریخ استفاده مى شود که به همین دلیل، برخى از زنان حاضر به همسرى وى نمى شدند.طبرى نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم دختر ابوبکر را از عایشه خواستگارى کرد، در حالى که او کوچک بود. عایشه ماجرا را با خواهرش امّ کلثوم در میان گذاشت. امّ کلثوم گفت: من نیازى به او ندارم! عایشه گفت: نسبت به خلیفه بى میلى؟ پاسخ داد: «نعم، إنّه خشن العیش، شدید على النّساء; آرى، زیرا او در زندگى سخت گیر است و نسبت به زنان نیز با خشونت برخورد مى کند».( تاریخ طبرى، ج ۴، ص ۱۹۹، این مطلب در کامل ابن اثیر (ج ۳، ص ۵۴) نیز آمده است)، مشاهده مى کنیم حتى دختر کوچکى مانند امّ کلثوم فرزند ابوبکر نیز از خشونت وى با خبر بود.
مطابق نقل دیگر: امّ کلثوم دختر ابوبکر به خواهرش عایشه گفت: تو مى خواهى من به ازدواج کسى در آیم که تندى و سخت گیرى او را در زندگى مى دانى؟! سپس افزود: «والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله(صلى الله علیه وآله) ولأصیحنّ به; به خدا سوگند اگر چنین کنى من کنار قبر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مى روم و در آنجا فریاد مى زنم».( الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۸۰۷)،همچنین مطابق نقل بلاذرى، طبرى و ابن اثیر، هنگامى که یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، عمر از همسرش امّ ابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى کرد، وى نپذیرفت و گفت: «لأنّه یدخل عابساً ویخرج عابساً، یغلق أبوابه ویقلّ خیره; او عبوس و خشمگین وارد منزل مى شود و عبوس و عصبانى خارج مى شود، درِ خانه را مى بندد و خیرش اندک است»(انساب الأشراف، ج۹،ص ۳۶۸ ; تاریخ طبرى،ج ۴،ص ۴۰۰; کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۵۵٫)بنابراین، چگونه مى شود امام على(علیه السلام) ـ با رضایت و طیب خاطر ـ دخترش را به او داده باشد؟

 


۴ – 
انگیزه این ازدواج


ابن حجر در کتاب خود نقل مى کند که عمر، امّ کلثوم را از على(علیه السلام)خواستگارى کرد. آن حضرت فرمود: «من دخترانم را براى فرزندان [برادرم] جعفر نگه داشته ام». عمر اصرار کرد و گفت: «او را به ازدواج من درآور، که هیچ مردى مانند من از او مراقبت نخواهد کرد». على(علیه السلام)نیز پذیرفت و عمر به نزد مهاجران آمد و گفت: به من تبریک بگویید! گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر تزویج با دختر على(علیه السلام). زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «کلّ نسب و سبب سیقطع یوم القیامه إلاّ نسبی وسببی; هر نسب و سببى در روز قیامت قطع خواهد شد، مگر نسبت و خویشاوندى با من» لذا خواستم با این ازدواج از این موهبت بهره مند شوم».( الاصابه، ج ۸، ص ۴۶۷٫ همچنین ر.ک: الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۹۵۵)، ابن اثیر این عبارت را آورده است که عمر گفت: من پیش از این با آن حضرت (به خاطر آنکه پدر زن او بودم) نسبت پیدا کردم، و اکنون دوست داشتم داماد این خاندان شوم.( اسدالغابه ، ج ۶، ص ۳۸۷)،مطابق نقل یعقوبى، عمر علّت این درخواست را به خود على(علیه السلام)نیز گفت.( تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۱۴۹)،بیان این انگیزه از سوى خلیفه دوم نیز بعید است و تصوّر نمى کنیم که وى را چنین انگیزه اى وادار به خواستگارى از امّ کلثوم کند; زیرا مطابق نقل بلاذرى در انساب الأشراف: هنگامى که على(علیه السلام) براى بیعت با ابوبکر حاضر نشد، عمر به سوى خانه آن حضرت حرکت کرد، در حالى که فتیله اى آتشین در دست داشت. فاطمه را نزدیک درِ خانه ملاقات کرد; فاطمه(علیها السلام) وقتى عمر را با آتش دید، فرمود: «یابن الخطّاب! أتراک محرقاً علىَّ بابی; اى پسر خطّاب تو مى خواهى درِ خانه مرا بسوزانى؟!» عمر با صراحت گفت: آرى.( انساب الاشراف، ج ۱، ص ۵۸۶٫ ابن عبد ربّه (ج ۴، ص ۲۵۹) شبیه همین ماجرا را آورده است)، مطابق نقل دانشمند معروف اهل سنت ابن قتیبه دینورى: عمر دستور داد هیزم بیاورند و آنها که در منزل فاطمه اجتماع کرده بودند را تهدید کرد، از خانه بیرون بیایند و بیعت کنند و گرنه خانه را آتش مى زنم. به او گفته شد: «یا ابا حفص! إنّ فیها فاطمه; اى اباحفص (کنیه عمر است) فاطمه داخل این خانه است!» «فقال: وإن; گفت: هر چند فاطمه آنجا باشد».( الامامه والسیاسه، ج ۱، ص ۳۰)، طبرى نیز حمله به خانه على(علیه السلام) و تهدید به سوزاندن خانه را آورده است.( تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۰۲)، آیا آزردن فاطمه و بى احترامى به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگیزه نجات اخروى سازگار است؟! آن هم آزردن کسى که آزار و رنجش او آزار رسول خدا(صلى الله علیه وآله)است (فاطمه بضعه منّی یؤذینی ما آذاها).( مسند احمد، ج ۴، ص ۵ ; شبیه به آن صحیح بخارى، ج ۶، ص ۱۵۸)، بنابراین، به فرض که ازدواجى هم صورت گرفته باشد، به یقین براى انتساب به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) جهت روز رستاخیز نبوده است; بلکه انگیزه هاى دیگرى داشته است!

 

 


چهارم: بررسى اسناد این خبر در کتب اهل سنّت و امامیه


کتب اهل سنت به طور گسترده این ماجرا را به گونه هاى مختلف نقل کرده اند که بخش هایى از آن گذشت. برخى از محققان اسناد آن را بررسى کرده و روشن ساخته اند که اسناد همه آنها ـ طبق معیارهاى خود اهل سنت نیز ـ ضعیف است.( ر.ک: ازدواج ام کلثوم با عمر، نوشته آیت الله سید على حسینى میلانى)، در صحیح بخارى نیز اشاره اى به این ماجرا شده است.( صحیح بخارى، ج ۳، ص ۲۲۲، کتاب الجهاد والسّیر)، بسیارى از عالمان اهل سنّت همه آنچه در این کتاب آمده است را صحیح مى دانند، ولى در سند این حدیث در صحیح بخارى ابن شهاب زُهرى واقع شده است که هر چند او از نظر علماى رجال اهل سنّت توثیق شده است، ولى از نقل هاى تاریخى بر مى آید که او با بنى امیه و دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) همکارى نزدیک داشته و احتمال جعل در خبر وى وجود دارد و شاید به همین علّت ماجراى این ازدواج در صحیح مسلم ـ با آنکه پس از صحیح بخارى نوشته شده ـ نیامده است. علاوه بر آنکه صحیح بخارى به آن علّت که حدیث متواتر غدیر را در کتاب خود نیاورده و حدیث متواتر ثقلین را از قلم انداخته (با آنکه دیگر کتب صحاح آورده اند) مورد انتقاد اندیشمندان منصف و صاحب نظران غیر متعصب است. تلاش بخارى همواره بر آن است که حوادث صدر اسلام را کاملا آرام نشان دهد و آنچه از ستم بر اهل بیت(علیهم السلام)گذشته را نادیده بگیرد. جفاهاى او نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) براى همه اندیشمندان منصف روشن است. او در حالى که در کتابش حتى یک حدیث از امام حسن(علیه السلام) نیاورده است، همچنین از امام صادق(علیه السلام) تا امام عسکرى(علیه السلام)حدیثى نقل نکرده، از عمران بن حطّان (از رؤساى خوارج و از خطباى آنان) و از عمرو بن عاص و مروان بن حکم و معاویه روایاتى نقل مى کند. به هر حال، یک محقّق منصف نمى تواند به همه آنچه که بخارى نقل کرده اعتماد کند.
در کتاب هاى روایى امامیه این ماجرا اینطور نقل شده است: کلینى در کافى از معاویه بن عمار نقل مى کند که از امام صادق(علیه السلام)پرسیدم: درباره زنى که شوهرش از دنیا رفت، آیا در همان خانه عدّه وفات نگه دارد و یا هر جا خواست مى تواند برود؟ امام صادق(علیه السلام)فرمود: «مى تواند هر جا خواست برود». آنگاه افزود: «إنّ علیّاً لمّا تُوفِّى عُمر أتى اُمّ کلثوم فانطلق بها إلى بیته; على(علیه السلام) پس از مرگ عمر، آمد و ام کلثوم (همسر عمر) را به خانه برد».( کافى، ج ۶، ص ۱۱۵، ح ۱)، شبیه همین روایت را سلیمان بن خالد نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند(همان مدرک، ح ۲); ولى روشن نیست که آیا این امّ کلثوم فرزند على(علیه السلام) بوده است، یا ربیبه آن حضرت و یا دخترى که تحت کفالت او بزرگ شده بود؟به هر حال، با فرض پذیرش این دو روایت، در دو روایت دیگر کتاب کافى سبب این ازدواج ذکر شده است که بررسى خواهد شد.

 


پنجم: تهدیدها و ضرورت ها


با صرف نظر از تأمّلاتى که پیرامون جزئیات این ماجرا ذکر شد، اگر اصل ازدواج هم پذیرفته شود، هرگز به معناى وجود رابطه نیکو میان امیرمؤمنان على(علیه السلام) و خلیفه دوم نیست. روایاتى که از شیعه و سنّى نقل شده است، نشان مى دهد خلیفه دوم به سبب موقعیت خود در جایگاه خلافت مسلمین از تهدید استفاده مى کرد (که شرح آن خواهد آمد). و البته نیک مى دانست طرف او مردى است که براى هدف مهم تر یعنى حفظ اصل اسلام و میراث نبوى(صلى الله علیه وآله)، تحمّل و بردبارى مى نماید; انسانى است شریف، که به درگیرى و نزاع اقدام نمى کند; همانگونه که مراد و مقتداى او رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در برابر مخالفت عمر و دوستانش با نوشتن وصیت نامه و اهانت به آن حضرت، تحمّل و بردبارى به خرج داد و براى ممانعت از نزاع ودرگیرى وصیت نامه مهم خود را ننوشت. به یقین ازدواج امّ کلثوم، از امامت و خلافت مهم تر نبود! امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از مقاومت و مخالفت، آنگاه که سقیفه نشینان مصمّم شدند به هر قیمتى خلافت را به چنگ آورند و آن را از اهلش دور نگه دارند، به صبر و تحمّل روى آورد و حتّى براى پیشبرد اسلام از دادن مشورت به خلفاى وقت دریغ نداشت. امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره کناره گیرى از خلافت ـ پس از کشمکش ها ـ مى فرماید: «… فسدلتُ دُونَها ثوباً، وطویتُ عنها کَشْحاً; من در برابر آن پرده اى افکندم و پهلو از آنها تهى کردم (و خود را کنار کشیدم)».( نهج البلاغه، خطبه سوم (خطبه شقشقیه) ; الغارات، ج ۲، ص ۷۶۸)، در این مسیر، به صبرى جانکاه روى آورد; آنجا که مى فرماید: «فصبرتُ وفى العین قذى وفى الحلق شجا أرى تراثى نهباً; من شکیبایى کردم در حالى که گویى چشم را خاشاک پر کرده و استخوان، راه گلویم را گرفته بود، چرا که مى دیدم میراثم به غارت مى رود».( نهج البلاغه خطبه سوم (خطبه شقشقیه); الغارات، ج ۲، ص ۷۶۸.)،
ارتداد بسیارى از قبایل و سر برآوردن جمعى از یهود و نصارا و منافقان پس از ارتحال رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را بسیارى از مورّخان ذکر کرده اند. (السیره النبویه (ابن هشام)، ج ۲، ص ۶۶۵ ; تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۲۵)، در این صورت دامن زدن امام على(علیه السلام) به کشمکش و درگیرى، اصل اسلام و دین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را در خطر عظیم ترى قرار مى داد.
اکنون به سراغ تهدیداتى مى رویم که در ماجراى ازدواج امّ کلثوم صورت گرفت:
مطابق نقل ابن جوزى هنگامى که على(علیه السلام) در پى خواستگارى از امّ کلثوم فرمود: او کودک است; عمر (با ناراحتى) گفت: «إنک والله ما بک ذلک، ولکن قد علمنا ما بک; به خدا سوگند! این که مى گویى عذر نیست (و بهانه است) و ما مقصود تو را مى دانیم (که با ما خوب نیستى)».(المنتظم، ج ۴، ص ۲۳۸) در این تعبیرات، ناخوشایندى عمر از جواب ردّ على(علیه السلام)آشکار است.در المعجم الکبیر طبرانى و مجمع الزوائد هیثمى آمده است که على(علیه السلام) با عقیل، عباس و حسین(علیه السلام) درباره درخواست خلیفه دوم مشورت کرد. آنگاه در برابر سخن عقیل فرمود: «والله ما ذاک من نصیحه،ولکن دِرّه عمر أحرجته الى ماترى; این سخن او از سر خیرخواهى نبود، بلکه تازیانه عمر او را به آنچه مى بینى واداشته است».( المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۴۴-۴۵ ; مجمع الزوائد، ج ۴، ص ۲۷۱)

 

در منابع روایى امامیه، تهدید به صورت روشن تر بیان شده است. در روایتى که هشام بن سالم از امام صادق(علیه السلام)نقل مى کند، آمده است: هنگامى که عمر امّ کلثوم را از على(علیه السلام) خواستگارى کرد، حضرت فرمود: او کودک است (و جواب ردّ به او داد); عمر، عباس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را ملاقات کرد و ماجرا را براى وى بیان کرد و آنگاه عباس را تهدید کرد: «أما والله لأُعوِّرنَّ زمزم ولا أدعُ لکم مَکْرُمهً إلاّ هدمتُها، ولأُقیمنّ علیه شاهدَیْن بأنّه سَرق، ولأَقطعنَّ یمینه; به خدا سوگند! من چاه زمزم را (که افتخار سقایت آن با توست) پر خواهم کرد و تمامى کرامتى که براى شماست از بین خواهم برد و دو شاهد براى اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه مى کنم و دستش را قطع خواهم کرد!». عبّاس به محضر على(علیه السلام) آمد و تهدیدات عمر را بازگو کرد و از آن حضرت خواست که امر ازدواج را به عهده او بگذارد و على(علیه السلام)نیز به دست او سپرد.( کافى، ج ۵، ص ۳۴۶، ح ۲) و عباس آن را سامان داد و امّ کلثوم را به تزویج عمر درآورد.(بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۹۳)،فشرده همه این تهدیدات را امام صادق(علیه السلام) در یک جمله کوتاه و پرمعنا این گونه بیان فرمود: «إنّ ذلک فرج غُصبناه; این ماجرا (ازدواج عمر با امّ کلثوم) ناموسى بود که از ما غصب شد».( کافى، ج ۵، ص ۳۴۶، ح ۱)،با روحیه اى که از خلیفه دوم در ماجراى تهدید حمله به خانه حضرت زهرا(علیها السلام) و انجام آن نشان داریم، مى توان باور کرد که در این ماجرا نیز تهدیدش را عملى سازد. ابن ابى شیبه به سند صحیح از زید بن اسلم از پدرش اسلم نقل مى کند: پس از درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگامى که براى ابوبکر بیعت گرفته مى شد، على(علیه السلام) و زبیر بر فاطمه ـ دختر رسول خدا ـ وارد مى شدند و با وى درباره کارشان مشورت مى کردند. این خبر به گوش عمربن خطّاب رسید. وى آمد و بر فاطمه وارد شد و گفت: «… به خدا سوگند! اگر این چند نفر همچنان به کار خویش ادامه دهند، آن محبوبیت (تو نزد ما) مانع نخواهد شد که خانه را بر آنان آتش نزنم!».

 

در ادامه اسلم نقل مى کند که پس از بیرون رفتن عمر، فاطمه(علیها السلام)به آنان (على و زبیر و …) گفت: مى دانید عمر نزد من سوگند خورده است که اگر شما (براى مشورت و ادامه مخالفت) به نزد من بیایید، خانه را بر شما آتش بزند» سپس افزود: «وایم الله لیمضینّ لما حلف علیه; به خدا سوگند! او سوگندش را عملى خواهد کرد».( مصنف ابن ابى شیبه، ج ۸، ص ۵۷۲، ح ۴)، این سوگند صدیّقه طاهره است که از روحیه وى خبر مى دهد و معتقد است، او چنین تهدیدى را عملى خواهد کرد! بنابراین، در اینجا نیز عمر مى توانست تهدیدش را عملى کند، به ویژه آنکه او در آن زمان خلیفه رسمى بود و قدرت فراوانى داشت! در نتیجه، اگر ازدواجى صورت گرفته باشد، امیرمؤمنان على(علیه السلام)به اضطرار، به آن رضایت داد و طبیعى است که در چنین صورتى هرگز پیوند مزبور نشانه وجود مودّت و محبّت نبوده است، نظیر این قضیه را خداوند در قرآن کریم از قول لوط پیامبر(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت در برابر قوم کافر خود که به قصد مهمانانش به منزل وى هجوم آوردند، فرمود: «(هَؤُلاَءِ بَنَاتِى إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ); اگر مى خواهید کار صحیحى انجام دهید، این دختران من حاضرند (که با آنها ازدواج کنید)».( حجر، آیه ۷۱)

 

 

در نتیجه، اگر ازدواجى تحت شرائط خاصّ صورت گیرد و امامى همانند امیرمؤمنان(علیه السلام) به سبب مصلحتى مهم به این امر رضایت دهد، نه اشکالى بر آن حضرت وارد است; و نه علامت مودّت و دوستى است. باید از کسانى که این بحث را طرح کرده اند سپاسگزارى نمود که با طرح این بحث بُعد دیگرى از مظلومیت امیرمؤمنان على(علیه السلام) را آشکار نمودند و خود در اشکال تازه اى قرار گرفتند. همان گونه که آن حضرت در پاسخ به معاویه که بر آن حضرت طعنى زد که تو کسى بودى که همچون شتر افسار زده، کشان کشان براى بیعت بردند، فرمود: «وقلت: انّى کنتُ أُقاد کما یُقاد الجملُ المخشوش حتى أُبایِع، ولعمرُ اللهِ لقد أردتَ ان تَذمَّ فمدحتَ، وأن تفضح فافتضحتَ; و تو گفته اى: مرا همچون شتر افسار زدند و کشیدند که بیعت کنم. به خدا سوگند! خواسته اى مرا مذمّت کنى، ناخودآگاه مدح و ثنا کرده اى; خواسته اى مرا رسوا سازى، ولى رسوا شده اى».

 


آنگاه جایگاه مظلوم را در ادامه این پاسخ ترسیم مى کند که مظلومیت و تحمل کردن براى مصلحتى مهم تر ایرادى نیست، آنچه نقص و عیب است، آن است که مسلمان دچار شک و تردید در دین خود شود. لذا در ادامه نوشت: «وما على المسلم من غَضاضه فی أن یکون مظلوماً ما لم یکن شاکّاً فی دینه، ولا مرتاباً بیقینه; این براى یک مسلمان نقص نیست که مظلوم واقع شود، مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند».( نهج البلاغه، نامه ۲۸)، آرى، اگر امام(علیه السلام) در این ماجرا نیز مظلوم بود و تن به این ازدواج داد، نقص و عیبى بر آن حضرت نیست، بلکه بر آنان است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) را در چنین شرایطى قرار دادند و آن امام مظلوم بار دیگر مجبور شد براى مصلحتى مهم تر و مراقبت از نهال اسلام، از درگیرى و نزاع اجتناب ورزد و این پیشنهاد را همچون جام زهرى بنوشد و صبر و تحمّل نماید.

 


جمع بندى و نتیجه بحث


امّ کلثوم دختر امیرمؤمنان و فاطمه زهرا(علیهما السلام) است. ازدواج او مورد توجه مورّخان و عالمان فریقَیْن قرار گرفت، چرا که در تاریخ آمده است او به همسرى خلیفه دوم درآمد; این در حالى است که عالمان اهل بیت(علیهم السلام) معتقدند عمر بن خطّاب در دور ساختن على(علیه السلام) از خلافت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و همچنین حمله و یورش به خانه فاطمه(علیها السلام)نقش محورى داشت; بنابراین، این پرسش مطرح شد که آیا چنین ازدواجى صورت گرفت؟ و آیا در صورت تحقّق چنین ازدواجى نمى توان نتیجه گرفت که میان على(علیه السلام) و عمر رابطه حسنه اى وجود داشت؟ و آیا مى تواند ضرورت و مصلحت مهم تر سبب پذیرش این ازدواج شده باشد؟


گفته شد: برخى از عالمان، وجود دخترى به نام امّ کلثوم را براى حضرت فاطمه(علیها السلام) منکر شده اند. برخى دیگر ازدواج را قبول ندارند.برخى دیگر اصل عقد را پذیرفته اند، ولى زفاف را مردود مى دانند. و جمعى آن را از روى اضطرار و ضرورت دانسته اند. و بعضى علاوه بر پذیرش ازدواج، یک فرزند و برخى دو فرزند را براى امّ کلثوم از عمر نقل کرده اند.
ما ضمن بررسى اخبارى که در این زمینه از اهل سنّت وارد شده، تأمّلاتى پیرامون آن ذکر کرده ایم که اصل ازدواج را مورد تردید قرار مى دهد، و بحث سندى را در اخبار اهل سنّت مطرح ساخته و آنها را مورد تردید قرار داده ایم; و با فرض صحّت ماجرا، آن را نشانه محبّت میان امیرمؤمنان على(علیه السلام) و خلیفه دوم ندانسته ایم; زیرا روشن شد که به سبب تندخویى و تهدیدات خلیفه و خویشتن دارى و بردبارى مولاى متقیان على(علیه السلام) براى مصلحتى مهم تر و براى جلوگیرى از نزاع داخلى و تضعیف کیان اسلام، امیرمؤمنان على(علیه السلام) به آن رضایت داد. در حقیقت داستان این ازدواج، برگ دیگرى از دفتر قطور مظلومیت على(علیه السلام) است.

 

 

منبع:پرسمان