به من می‌گفت: «عمو جلوند».

یک روز آمد و گفت: «عمو جلوند دیشب خواب برادر شهیدم را دیدم که یک پرونده توی دستش بود. گفت: «پرونده‌ات پیش من است و فقط یک مهر کم دارد. آماده باش که فردا مهر می‌شود و پرونده‌ی تو هم کامل خواهد شد.»

امیر حال عجیبی داشت. از من خواست که خوابش را برای کسی تعریف نکنم.

چند ساعتی گذشت و از امیر خبری نبود. وقتی سراغش را که گرفتم،‌ گفتند: «کرمانی شهید شد.»


منبع: کتاب رسم خوبان ۶٫ معرفت. صفحه‌ی ۵۵/ مسافران آسمانی، ص ۱۱۵٫