آیه الله سید میرزا هادی خراسانی حائری، از شاگردان برجستهی مرحوم صاحب کفایه، داستان زیر را در کتاب دعوه دارالسلام فی معجزات الائمه الأطهار علیهم السلام چنین آورده است: «گویند چون دختر ناصر الدین شاه به عتبات عالیات مشرّف گردید، در نجف اشرف برای زیارت شیخ انصاری رضی الله عنه به دار الشرع و الشرف ایشان مشرّف شد. آثار زهد عیسوی و علائم ورع یَحیَوی در ساحت سامیهی شیخ یافت. در اتاق کمی پشگل، عوض ذغال، در منقل مشتعل بود و یک سفرهی حصیری (خوص) به دیوار آویزان و یک پیهسوز سفالی در کنار منقل گلی اطاق را نیمه روشن کرده بود. اینها اثاثیهی خانهی آن عالیجناب بود. شاهزاده چون وضع اتاق را برانداز کرد نتوانست خودداری کند، گفت: اگر ملّا و مجتهد این است، پس حاجی ملّا علی کنی چه میگوید؟! سخنش هوز تمام نشده بود که مرحوم شیخ انصاری از جا برخاست و فرمود: چه گفتی؟ این کلام کفرآمیز چه بود؟ خود را جهنّمی کردی؟ برخیز از نزد من دور شو و حتی یک نفس کشیدن هم در اینجا زیست مکن، زیرا میترسم عقوبت تو مرا هم بگیرد. از این نحو تهدید، به حدّی فرمود که شاهزاده به گریه افتاد و گفت: آقا توبه کردم، نفهمیدم. مرا عفو کنید، دیگر از این غلطها نمیکنم. شیخ از تقصیر او گذشت و فرمود: عالی جناب حاجی کنی حق دارد آنطور زندگی کند، زیرا در مقابل پدر تو باید به همان قسم زندگی کرد. ولی من در میان طلّاب هستم، باید حالم و امور زندگانیم مانند همین طلّاب بوده باشد».
منبع: کتاب تراز سیاست / مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
پاسخ دهید