در برخی از کتب اهل سنّت آمده است:

پرسشی است که برخی مطرح می‌کنند؛ مفاد این پرسش چنین است:

نمی‌توان پذیرفت که مراد از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتابِ»؛ در آیه‌ی زیر، علی علیه السّلام باشد که می‌فرماید:

«وَ یَقَولُ الَّذینِ کفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قَلْ کفی بِاللهِ شَهیداً بَیْنِ و بَیْنَکمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلمُ الْکتابِ»[۱]

و کسانی که کافر شدند می‌گویند: تو فرستاده نیستی. بگو: کافی است خدا و آن کس که نزد او علم کتاب است، میان من و شما گواه باشد.

زیرا علی علیه السّلام به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان آورد. در نتیجه او هم در نزاع میان پیامبر و مشرکان طرف دعوا به حساب آید. بنابراین معقول نباشد که پیغمبر مشرکان را به علی علیه السّلام حواله دهد و او را در صدق نبوّت خویش به گواهی گیرد. چون گواهی او را نخواهند پذیرفت. پس چگونه خداوند متعال به رسول خود فرمان می‌دهد که او را میان خود و اهل کتاب، شهید (گواه) قرار دهد؟! در حالی‌که بدیهی است مشرکان گواهی او را نپذیرند و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم آن را می‌دانست؟! آیا این کار از قبیل احاله به محال نیست؟! در صورت صحت این اشکال عقلی، همه روایاتی که «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتابِ» را به علی علیه السّلام تفسیر می‌کند، از درجه اعتبار ساقط خواهند شد.

 

در پاسخ می گوییم:

الف) روایات متواتر که سند بسیاری از آن‌ها صحیح است، دلالت دارد که مقصود از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتابِ»، امیرالمؤمنین علی علیه السّلام است و ائمّه معصوم علیهم السّلام، این روایات هرگونه غیب‌گویی و احتمالی را در این‌باره از بین می‌برد. آنان همتای قرآن هستند و یکی از دو ثقل گران‌بهایی که خداوند متعال ما را به تمسک بدان فرمان داده است. نمی‌توان این شمار زیاد از روایات صحیح را تکذیب کرد. حال چگونه باشد که از طرق شیعه، متواتر هم هست؟! چنان‌که اهل سنّت هم آن را روایت کرده‌اند.

از این دسته روایات، فقط سه مورد را یاد می‌کنیم:

۱٫‌ امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود:

کسی که علم کتاب نزد او است، امیرالمؤمنین علیه السّلام است. از حضرت پرسیدند: آیا کسی که دانشی از کتاب نزد اوست، داناتر است یا آن‌که دانش کتاب را دارد؟! فرمود: دانش کسی که علمی از کتاب نزد او است در مقابل علم کسی که دانش کتاب را دارد، جز به اندازه آبی نباشد که مگس از دریا برمی‌گیرد…[۲]

  1. امام محمّد باقر علیه السّلام در تفسیر همین آیه فرمود: منظور ماییم و علی، نخستین ماست و برترین و بهترین ما پس از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم .[۳]

  2. ابن‌بکیر از امام جعفر صادق علیه السّلام آورده است که گوید:

نزد او بودم. از سلیمان یاد کردند و دانشی که به او داده شد و پادشاهی‌اش. به من گفت: مگر به سلیمان بن داود چه داده شد؟ همانا فقط یک حرف واحد از اسم اعظم بود و صاحب شماست که خداوند متعال فرمود:

«قُلْ کفی بِاللهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتابِ»[۴]

به خدا قسم؛ دانش کتاب، نزد علی علیه السّلام بود. گفتم: راست گفتی، فدایت شوم. به خدا قسم.[۵]

هرگاه خبر یقینی و متواتر از اهل بیت علیهم السّلام به ما رسید که بسیاری از طرق آن صحیح باشد، باید که در مقابل آن تسلیم شد و احدی را پس از آن حق نباشد که به موجب حدسیات و آرای مردان در سخن آنان تشکیک روا دارد بلکه باید و شاید که هرگونه شک و تردید را به موجب سخن آنان از بین برند. خداوند مردی را رحمت کند که حد خویش شناسد و نزد آن توقف نماید.

ب) تقریباً همین آیه در بیان مقصود، صریح است که جز علی علیه السّلام نباشد، نه عبدالله بن سلام و نه غیر او از اهل کتاب.

از آن‌جا که برخی تلاش وافری دارند که این آیه را از امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بگردانند و به عبدالله بن سلام یهودی تخصیص دهند، لازم می‌دانیم سخن را به گونه‌ای ادامه دهیم که ماده نزاع از بین برود. پس می‌گوییم: آیه مورد بحث می‌گوید:

«وَ یَقُولُ الَّذینَ کفَروا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کفی بِالله شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتابّ».[۶]

و کسان که کافر شدند می‌گویند: تو فرستاده نیستی. بگو: کافی است خدا و آن کس که نزد او علم کتاب است، میان من و شما گواه باشد.

به چند نکته درباره‌ی آیه مبارکه اشاره می‌کنیم:

۱٫‌ اگر مقصود از شاهد میان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و کافران، از اهل کتاب باشد که به او ایمان نیاورده‌اند و منکر نبوّت حضرت هستند، گواهی آنان موجب نخواهد شد که به حق اعتراف کنند بلکه آن را فرصتی برای اسقاط دعوت و تضعیف کار پیغمبر قرار خواهند داد.. حق نداریم از آنان انتظار داشته باشیم که دین خود را ابطال و حقانیت دین جدید را اثبات کنند که معارض، منافی و ناقض دین آنان است!

اگر شاهد، عبدالله بن سالم پس از مسلمانی باشد؛ برحسب عادت نتوان مطمئن بود که حق و صدق را بگوید و کتمان شهادت نکند. او که معصوم نیست، ممکن است به تبعیت از هواهای درونی خویش به این وادی کشیده شود. وقایعی که پس از مسلمانی این مرد در زندگی‌اش پیش آمد، ثابت کرد که به حق وفادار نبود، بلکه از هوای نفس پیروی کرد و با امام حق به دشمنی پرداخت و راه کسانی را پیمود که نمی دانند…

اهل کتاب هم شهادت به حق، به نفع رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در غیر این مورد کتمان کردند. خداوند متعال در این‌باره از آنان سخن گفته و آنان را متوجّه کارشان کرده و متهم نموده که سخنان را از مواضع آن جابه‌جا می‌کنند.

در این‌باره به تفسیر این آیه شریفه مراجعه کنید که می‌گوید:

«قُلْ فَاْتُوا بِالتَّوْراهِ فَاتْلُوها إِنْ کنْتُمْ صادِقینَ.»[۷]

بگو: اگر [جز این است و] راست می‌گویید، تورات را بیاورید و آن را بخوانید.

«مِنَ الَّذیِنَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکِلمَ عَنْ مَواظِعِهِ»[۸]

برخی از آنان‌که یهودی‌اند، کلمات را از جاهای خود برمی‌گردانند.

کسی که چنین باشد، چگونه گواهی او، همتای گواهی خدا باشد و عدل گواه بودن حضرت حق؟! چگونه خداوند متعال این موضوع را در قرآن ثبت می‌کند تا مردم آن را بخوانند و خلف از سلف از آن بهره برند؟! آیا این اغرای مردم به چیزی نیست که اغرای بدان درست نباشد؟! اصرار اهل کتاب برای بقای بر دین خویش در این حالت، از بزرگ‌ترین مظاهر کتمان شهادت حق است. این نکته آشکار است و بر احدی پوشیده نباشد.

سیاق آیه و تعبیر به «کفی» و جعل گواه بودن عالم به کتاب، مقرون به گواه بودن خداوند متعال، می‌رساند که ضمانتی حقیقی و طمأنینه‌ای شدید به امانت و صداقت شاهد وجود دارد و او هرگز کتمان شهادت نخواهد کرد تا چه رسد که جز به حق و صدق گواهی ندهد و جز بر سبیل اعجاز در اخبار از غیب و نه بر سبیل اعجاز به اجبار عبدالله بن سلام در انجام تکوینی آن! بلکه کار بر وفق سنن الهی انجام می‌شود، از این جهت که استناد می‌کند که شاهد، انسانی است عالم به حق و باطل و معصوم از پیروی از هوای نفس و همراهی با جریان انحراف. این انسان معصوم در هیچ حالی، نه از هوای نفس پیروی خواهد کرد و نه تحت هیچ شرایطی با منحرفان، همراه.

  1. در این‌جا سخن با مشرکان و کفّار است. آنان همان‌گونه که به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اعتراف نمی‌کنند، به یهود هم اعتراف ندارند و الّا از آنان پیروی می‌کردند و در دینشان وارد می شدند. پس الزام آنان به گواهی عبدالله بن سلام که یهودی بود و مسلمان شد، چه معنا تواند داشت؟! مگر نه آن است که کافران و مشرکان، وی را تخطئه کرده،‌ گمراه می‌دانند؟! چه معنا دارد که در مقام مبارزه‌طلبی، گواهی یهود را قرین گواهی خداوند سبحان قرار دهد؟!

  2. وقتی عبدالله بن سلام مسلمان شد، از نظر کفّار میان او و علی بن ابی‌طالب علیه السّلام هیچ فرقی نبود؛ زیرا هم او خصم و مدعی است و هم آن یکی…

  3. این آیه از شهید سخن می‌گوید نه شاهد… تعبیر طبیعی از کسی که در مرافعات و اختلاف‌ها گواهی می‌دهد، واژه‌ی «شاهد» است. فی‌المثل گویند:

فلانی شاهد است نه شهید، که صیغه مبالغه باشد.

  1. معمولاً گفته نمی‌شود: فلانی بین من و شما شاهد است بلکه گفته می‌شود: فلانی بر فلانی یا بر فلان کار، گواه است. برخی گفته‌اند: ممکن است تعبیر «بینی و بینکم» اشاره به میانجیگری شاهد میان طرفین و برابری آن دو نزد وی به گونه‌ای باشد که به ضرر یکی به دیگری تمایل پیدا نکند. این، موجب وثاقت، امانت و عدالت وی در شهادت می‌شود، چنان‌که گواهی وی، کار را فیصله می‌دهد. بدین ترتیب شاهد، حاکم و قاطع نزاع باشد.

تعبیر «شهید» برای اشاره به شدّت اطلاع و حضور وی است که اطاعت و پذیرش، گواهی وی را حتمی کند. ما با این برادر گرامی در این باره موافق هستیم که مراد از «گواه بودن» حضور مستقیم و قوی به لحاظ شدّت توجّه به ماوقع و دقّت وی در ماجراست، امّا این را نمی پذیریم که مراد این آیه، گواهی میان دو فرد متخاصم، همانند دیگر شهادت‌ها باشد بلکه منظور گواه‌بودن است و حضور حاکم، فیصله دهنده، بدون آن‌که شهادتی در کار باشد؛ زیرا شناخت صدق خصوصاً در امری که اطلاع از آن تا حد حضور ناممکن است، همچون آمدن جبرئیل به حضور رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، برای افراد عادی بشر، مقدور و میسور نباشد.

این بدان معنی است که این گواه، ابزارهای عالی در اختیار دارد که به او امکان می‌دهد حتّی در امور فوق‌العاده مخفی و پنهانی حضور یابد. این موضوع با سطحی‌ بالاتر از آنچه زندگی می‌کنیم و با آن انس داریم سازگار تواند بود، یعنی با گواه‌بودن امام و امامتی که آثار آن در روز قیامت آشکار خواهد شد… این تفسیر، معنایی را مورد تأیید و تأکید قرار می دهد که سخن را به سوی آن پیش می‌بریم یعنی، گواه بودن به معنای حضور، نه گواه بودن به معنای ادای شهادت!

  1. واضح است که اکتفای به گواه بودن خدا و کسی‌که دانش کتاب نزد او است، بدان معنا نباشد که عالم به کتاب بتواند به موجب دانشی که به او داده شده،‌ پس از عجز و ناتوانی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از الزام کفّار و مشرکان به حجّت، آنان را ملزم سازد، بلکه مراد آن است آن عالم به کتاب، حجّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر آنان خواهد بود.

  2. در این آیه هیچ اشاره‌ای وجود ندارد که مقصود از کتاب، تورات یا انجیل است. بنابراین تطبیق آیه بر آن دو، جز احتمال و تخمین چیزی نباشد؛ بلکه در روایات وارده از معصومین علیهم السّلام اشاراتی وجود دارد که مراد از کتاب در این آیه مبارکه، کتابی است که عالم به آن می‌تواند هم در عالم تکوین تأثیر گذارد و هم بر موجودات سلطه داشته باشد.

برخی روایات دلالت دارد که این کتاب، همان است که آصف بن برخیا، بخشی از آن را می‌دانست و به موجب آن توانست، تخت بلقیس را از یمن به بیت‌المقدس آورد:

«قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکتابِ أَنَا آتیک بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْک طَرْفُک فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّ عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنی أَ أَشْکرُ أَمْ أَکفُرُ وَ مَنْ شَکرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کریمٌ.»[۹]

کسی که نزد او دانشی از کتاب [الهی] بود، گفت: من آن را پیش از آن‌که چشم خود را برهم زنی برایت می‌آورم. پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید، گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی می‌کنم و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس می‌گزارد و هرکس ناسپاسی کند، بی‌گمان پروردگارم بی‌نیاز و کریم است.

منظور از کتاب، قرآن است که بیان همه‌چیز است. خداوند متعال فرمود:

«ما فَرَّطْنا فِی الْکتابِ مِنْ شِیْءٍ.»[۱۰]

هیچ چیزی را در کتاب [لوح محفوظ] فروگذار نکرده‌ایم.

پس هر که، حقیقت این کتاب نزد او باشد، می‌تواند بزرگ‌ترین سلطه را بر اشیاء داشته باشد. آصف بن برخیا و انبیای پیشین هم می‌توانند چنین سلطه‌ای داشته باشند، زیرا برخی از علوم قرآن را دارند.

در حالی‌که علی علیه السّلام هر آنچه را که در قرآن آمده، می‌داند. پس مراد از علم کتاب، علمی است که هر کس داشته باشد، هم می‌تواند سلطه و قدرت بر تصرف داشته باشد و هم خوارق عادتی آورد که استکبارشان ساقط شود و ضعف و ناتوانی آنان نمایان و همگان دریابند که اینان را نه قدرتی بر نفع باشد و نه توانی بر زیان.

  1. حال که این نکته مشخص شد، با این ملاحظه که خداوند متعال واژه «شهید» را به کار برده و آن را به ذات سبحان‌الله و عالم به کتاب، در یک سیاق نسبت داده است، توان دریافت که صیغه مبالغه «شهید» برای تعبیر از شهادتی آمده است که از نظر حضور، شدیدترین باشد و از بیشترین احاطه، سلطه و هیمنه، برخوردار و در تمکین از اطلاع بر دقایق و خفایای احوال و خصوصیات، حقایق و مزایای آن، بیشترین تأثیر را از خود بر جای گذارد؛ به گونه ای که با ملاحظه تعدد منکشفات به مثابه معاینات و مشاهدات متعدد و مستقیم حسی باشد.

بنابراین تعدد آن موجب تعداد مشاهدات و شهادت است. با این ملاحظه، مبالغه و تکثیر درست باشد. از این فرمود: «شهیداً». همچنین نیل به حقایق و وقایع، این شهادت را به مرتبه محسوس قابل شهود رسانده است، اگرچه از اموری باشد که حواس ظاهری بدان دست نیابد.

آیا احدی از اهل کتاب را چنین احاطه و اشرافی هست تا بتوان در مورد او گفت: «شهید است» و گواه بودن او را با گواه بودن خداوند متعال، قرین ساخت؟!

  1. گواه بودن در مورد این آیه، به امری تعلق دارد که حواس ظاهری بدان دست نیابد، بلکه فقط با دلایل عقلی و بصیرت هادی و قضای فطرت و وجدان مستند به دلیل و برهان، در مقام مبارزه‌طلبی شناخته می‌شود، حتّی اگر این دلیل معجزه باشد.

کسب علم به نبوّت نه منحصر است به اهل کتاب و نه محدود به عبدالله بن سلام، بلکه همه‌ی بشر در این‌باره با آنان شریک باشند و توانند به چنین دانشی دست یابند. لیکن امری که این آیه از آن سخن می‌گوید، گواه بودن به نبوّت و اشراف به حقایق و دقایق آن باشد که مستند است به علم مأخوذ از کتاب، نه علم حاصل از ظهور معجزات… یعنی دلایل این نبوّت که عالم به کتاب، آن را به عیان می‌بیند، بسی فراوان است و متعدد. بنابراین گواهی به نبوّت، به مثابه گواهی به همان دلایل است که آن عالم به کتاب از طریق دانش خود بدان دست یافته است.

  1. گواه بودن وی به مجرد اعلان به «بلی» یا «خیر» نباشد؛ چنان‌که در گواهی شاهدان در مسائل مورد اختلاف چنین است بله این شهادت، اظهار خفیانی است که علم به کتاب توانسته است به گونه‌ی اعجازی، آن را اظهار کند.

خصوصاً که کافران کار را تمام شده تلقی و به صورت قطعی اعلام کردند که نبوّت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در می‌کنند. آنان گفتند: «لَستَ مُرسلاً» بنابراین مجالی برای گفت‌و‌گو یا قبول و رد با آنان نبود!

این موضع برای مقابله با عناد کفار آمد تا استکبار و حق‌ستیزی آنان را به مبارزه‌طلبی خواند و به مثابه تهدیدی برای انتقام و عدم نجات آنان باشد. بدان معنی که امور، به خداوند متعال باز می‌گردد و آن‌که دانش کتاب نزد او است خشم آنان را فروخواهد گرفت و متولی کارشان خواهد بود. بنابراین جای هیچ شگفتی نباشد که بگوییم: مقصود از گواه بودن، مقام شهادت بر خلق است که معنای احاطه، هیمنه و اشراف کامل بر همه‌ی حالت‌ها و خصوصیت‌ها را در خود دارد و به شاهد بودن خداوند سبحان، قرین گشته است… خداوند سبحان سرچشمه و مصدر فیض و عطاء و تمکین این شهادت عالم به کتاب است که هم به او مربوط است و هم به او منتهی می‌شود.

زیرا این علم وی، از راه تعلیم خداوند متعال حاصل آمده است… بنابراین گواه بودن عالم به کتاب، برابر است با گواه‌بودن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، که فرمود:

«وَ یَکونَ الرَّسوُلُ عَلَیْکمْ شَهیداً»[۱۱]

و پیامبر بر شما گواه باشد.

«وَ جِئْنا بِک عَلی هؤُلاءِ شَهیداً»[۱۲]

و تو را بر آنان گواه آوریم.

«لِیَکونَ الرَّسُولُ شَهیداً عَلَیْکمْ»[۱۳]

تا این پیامبر بر شما گواه باشد.

این گواه، معصوم است و جایی برای هیچ‌گونه اخلال در حق وی نباشد؛ او قوی در ذات خداوند است و هیچ‌چیز، نه رغبت و نه رهبت، او را به کتمان شهادت نمی‌خواند.

عالم به حقایق است و مطلع از اسرار کائنات و می‌تواند به موجب قدرتی که خداوند سبحان به او داده است، کارها را در این جهت درست به پایان رساند.

جهت آیه مبارکه، تحدّی و مبارزه با استکبار و مستکبران است و تهدید قاطعانه و یقینی؛ زیرا خداوند و آن‌که علم کتاب نزد او است، از جایگاه علم و قدرت و توان بر تصرف چنان‌که مناسب عناد، انکار و استکبار آنان باشد، به مقابله و مواجهه می‌رود.

مقام گواه‌بودن، علی علیه السّلام را خواهد بود و هم از متولی «صراطـ است. احدی از صراط نگذرد مگر آن‌که او را از علی علیه السّلام جوازی در دست باشد.[۱۴]

کسی که علی علیه السّلام، این جواز را به او می‌دهد، کسی است که به حقیقت و صداقت، ملتزم و پایبند باشد، از انکار عالمانه و عمدی حق بپرهیزد و به سخن حق گوش فرا دهد و چنان مستکبرانه، به حق پشت نکند که گویا اصلاً آن را نشنیده است!

رفتار علی علیه السّلام با آنان، رفتار کسی خواهد بود که به سبب جایگاه گواه بودن خویش و اشراف بر کتاب و علم و معرفت دقیق از حقایق و دقایق، خواه در حوزه تشریع و خواه در قلمرو تکوین و هیمنه بر سنن الهی در سیاق عمل و اقدام برای اجرای سیاست پروردگاری در همه‌ی هستی و حیات، بر مبنای مشاهده و معاینه، آنان را می‌شناسد و به حال و وضعشان عارفت و آشناست.

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۱


[۱]ـ رعد: ۴۳٫

[۲]ـ تفسیر قمی، ۱/۳۶۷؛ التفسیر الصافی، ۳/۷۷؛ نور الثقلین، ۲/۵۲۳؛ ۴/۸۸؛ بحار الانوار، ۲۶/۱۶۰؛ ینابیع المعاجز، ۱۴٫

[۳]ـ بصائر الدرجات، ۲۳۵ـ ۲۳۶؛ الکافی، ۱/۲۲۹؛ مناقب آل ابی‌طالب، ۳/۵۰۴؛ بحار الانوار، ۲۳/۱۹۱؛ ۳۵/۴۳۳؛ ۳۹/۹۱؛ بشاره المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لشیعه المرتضی (علیه السّلام)، ۲۹۹؛ التفسیر الصافی، ۳/۷۷؛ نور الثقلین، ۲/۵۲۲؛ التفسیر الاصفی، ۱/۶۰۹؛ مجمع البیان، ۶/۵۴؛ جوامع الجامع، ۲/۲۶۹؛ تفسیر عیاشی، ۲/۲۲۰؛ جامع احادیث الشیعه، ۱/۱۶۰؛ دعائم الاسلام، ۱/۲۲؛ وسائل الشیعه، ۲۷/۱۸۱؛ شرح اصول الکافی، ۵/۳۱۵؛ مستدرک الوسائل، ۱۷/۳۳۴٫

[۴]ـ رعد: ۴۳٫

[۵]ـ بصائر الدرجات، ۲۳۳؛ ینابیع المعاجز، ۱۵؛ بحار الانوار، ۲۶/۱۷۰؛ نور الثقلین، ۲/۵۲۴٫

[۶]ـ رعد: ۴۳٫

[۷]ـ آل عمران: ۹۳٫

[۸]ـ نساء: ۴۶: ر. ک: مائده: ۱۳ـ ۱۴٫

[۹]ـ نمل: ۴۰٫

[۱۰]ـ انعام: ۳۸٫

[۱۱]ـ بقره: ۱۴۳٫

[۱۲]ـ نساء: ۴۱٫

[۱۳]ـ حج: ۷۸٫

[۱۴]ـ ر. ک: الاعتقادات، ۷۰، بحار الانوار، ۸/۷۰؛ ۳۹/۲۱۱؛ عیون اخبار الرضا (علیه السّلام)، ۲/۲۷۲؛ مسند الامام الرضا (علیه السّلام)، ۱/۱۲۳٫