منجلاب دنیا
شهید نوروز علی امیرفخریان
در مشهد معلم بودم. یک روز بیخبر از جبهه پیش من آمد. بعد از احوالپرسی، پرسیدم: «کجا بودی؟»
گفت:«مرخصی گرفتم، مستقیم آمدم پیش تو.» بعد گفت: «من را دعا کن.» ناراحت بود. به شوخی گفتم: «نوروز، تو از جبهه آمدی مشهد، میگی برات دعا کنیم! تو جایی هستی که همه خدا را قبول دارن. خدا هم آنها را. من چه دعایی میتوانم بکنم؟»
با صدای گرفته گفت: «چند شبی میشه که خواب میبینم توی صف افرادی هستم که ایمانشان ظاهریه. میترسم در منجلاب دنیا گرفتار شده باشم و خودم غافل باشم.»
اشک در چشمان او حلقه زد و گفت: «هر دفعه فکر میکنم این دفعه دیگر می رسم آخر خط. اما بعد میبینم من جزء کسانی نیستم که به وصال خدای خودشان میرسند! میترسم تعبیر خوابم درست باشد.»
رسم خوبان ۱۸ – چون مسافر زیستن، ص ۳۷٫/ حدیث شهود، ص ۳۸٫
پاسخ دهید