در این متن می خوانید:
      1. پاسخ پرسش اول:
      2. پاسخ پرسش دوم:

پاسخ پرسش اول:


مشکل اینجاست که هر کسی و هر گروهی حقیقت را به‌گونه‌ای تفسیر می‌کند و حقیقت را همان چیزی می‌داند که خودش معرفی می‌نماید. در بعضی از مکاتب «تسلّط بر طبیعت» و کشف نیروهای مرموز طبیعت به عنوان غایت معرفی می‌شود و عارف کسی است که با این نیروها مرتبط است و آنها را در جهت اهداف خود به‌کار می‌گیرد مانند عرفان بومیان آمریکا و بعضی از عرفان‌های هندی.


دالایی لاما هدف از زندگی را شادمانی و سرور در همین زندگی دنیوی می¬داند. او می‌گوید: «من بر این باور هستم که هدف اصلی زندگی جست‌وجوی خوش‌بختی است. این امری بدیهی است. این‌که معتقد به این باشیم یا نباشیم و این‌که پیرو کدام مذهب هستیم تفاوت زیادی نمی‌کند. همه ما در زندگی خود دنبال چیزی مطلوب می‌گردیم. به همین علت زندگی رو به سوی شادمانگی است.»(۱)
در عرفان بودیسم «رهایی از رنج» هدف نهایی ترسیم شده است. یعنی رهایی از رنج زنجیره‌‌ دارما و پیوستن به نیروانا (فنا).(۲)
فتنی است در قاموس بودیسم خدا جایی ندارد. به حق که بودیسم نظام فکری زیبایی دارد! چرا که اگر خدا ـ که هم مبدأ هستی است و هم غایت هستی است ـ حذف شود دنیا جز رنج و ناکامی و بدبختی چیزی نخواهد داشت. تا جایی که پاره‌ای از عرفای بودیسم برای رهایی از این زنجیره رنج آور، دست به خودکشی می‌زنند.(۳)


هدف و غایتی که در tm (مدیتیشن متعالی) ترسیم شده است این است که باید ذهن را سامان داد، چون ریشه تمامی مشکلات به آشفتگی و پراکندگی ذهن برمی‌گردد. نگاه متمرکز به شمع یا تکرار مداوم صداها همه و همه برای یک هدف است و آن همان تخلیه فشارهای روحی و روانی است چرا که با این کار ذهن از مشغولیت‌های گیج‌کننده و استرس‌آور نجات پیدا می‌کند. tm از یک طرف بودیسم و هندوسیم را با خود دارد و از طرف دیگر به اصالت انسان و دین زدایی (اومانیسم و سکولاریسم) که ریشه تمدن غرب است کاملاً پایبند است.


به عبارت دقیق‌تر هدف اصلی tm تحصیل یک زندگی دنیوی آرام و راحت است آن هم بدون خدا. به همین جهت به صراحت اعلام کرده‌اند می‌توان بدون خدا و معاد ، آرامش معنوی را تجربه کرد .(۴)
مدیتشین به خوبی قادر است در برابر فشارهای شکننده تمدّن سرمایه‌داری، از پیروان خود افرادی مطیع و سر به راه تربیت کند و کسی هم تنه به تنه سرمایه‌داری جهانی نزند. تربیت افرادی راضی و قانع، غایت مدیتشین است که البتّه توانایی‌ها و استعدادها به‌طور اتوماتیک در خدمت تحکیم نظام سرمایه‌داری غربی قرار خواهد گرفت. وجه مشترک کتاب‌هایی که امروزه مدیتشین را تبلیغ می‌کنند یک مطلب است و آن هم «کامیابی در زندگی شخصی و رضایتمندی از محیط» است. بنابراین برای رسیدن به مدیتشین متعالی کسی حق ندارد به نیمه خالی لیوان فکر کند و همه باید با شرایط خود را هماهنگ کنند و چون نمی‌توان جهان را تغییر داد باید اهداف و آرمان‌های خود را با نظام حاکم بر دنیا تطبیق داد. معلوم شد که چرا عرفان‌های شرقی با مبانی غربی در این مرام ترکیب شده‌اند، چون هدف در هر دو «فرار از رنج» است. بازگشت متوالی ارواح به عالم دنیا و تناسخ، که در عرفان‌های شرقی به جای معاد و حیات اخروی نشسته است کاملاً هم سو با فرهنگ و تمدن غربی است ، زیرا که در هر دو، خدا و پیامبران و شریعت محو شده‌اند.
در یوگا ـ با همه زیرشاخه‌هایش ـ هرچند عنوان می‌شود که تصفیه نفس و رسیدن به مرحله قُدسی و نیروانه هدف یوگی است که در نتیجه سالک می‌تواند کارهای معجزه‌آسا (مثل حضور همزمان در چند مکان، پرواز در هوا) انجام دهد، اما واقعیت آن است که غایت سیر در یوگا از منافع جسمی و فیزیکی (کاهش فشار خون، صاف شدن شکم، داشتن اندامی مناسب، تعدیل مفاصل بدن و…) شروع شده و به فواید روانی و روحی (مثل آرامش فکر، کنترل احساسات و عواطف، کنترل خشم، مهار طغیان‌های روانی و روحی) ختم می‌شود. اگر بپذیریم که فهرست دراز تکنیک‌ها در یوگا همه دارای آثار جسمی و روحی است، چرا باید از یوگا به عنوان عرفان تبلیغ شود؟ اگر غایت در یک مکتب، به‌دست آوردن صورتی زیبا و اندامی خوش ترکیب و حداکثر رفع اختلالات روحی و روانی باشد آیا منطقی است آن مرام به عنوان راهی معنوی و عرفانی که بشر را به سر منزل سعادت و کمال می‌رساند معرفی شود؟ در نتیجه باید پرسید: کدام عرفان؟»


تکنیک‏های یوگا از نظر اثر معنوی و الهی دقیقا مانند نیروی ذخیره شده اسبی است که سودی به حال صاحبش ندارد و فقط قابلیت چند حرکت نمایشی را دارد. در یوگا هر چند به بدن توجه ویژه می‏شود و یوگی‏ها از طریق فیزیک بدنی می‏توانند تکنیک‏های زیبایی را انجام می‌دهند؛ اما چون این توجه به بدن، با تعالی معنوی و رضایت خداوند پیوند نمی‏خورد، فقط تقویت نیروی جسمی است و این پرورش جسمی در نهایت باعث سرگرمی انسان است وحد اکثر فایده آن آرامش ذهن است و روشن است که ذهن آرام نمی‏تواند برای سعادت و کمال انسان کافی باشد.


«
فنگ شویی» امروزه تبیینی معناگرایانه به خود گرفته است؛ در فنگ شویی گفته می‏شود که تمامی اشیاء پیرامون ما دارای انرژی فعال هستند حتی اشیاء بی‌جان انرژی سیال دارند. حتی برای چینش لوازم خانه و تزئین اتاق خواب و تنظیم ابزار در محیط کار هم از کارایی قواعد فنگ‌شویی سخن به میان می‏آید؛ به طوری که ادّعا می‌شود معماری ایالت هنگ‌کنگ تحت تأثیر فنگ‌شویی ساخته شده است. بزرگترین هنر فنگ‌شویی پیدا کردن محیطی است که در آن محیط، انرژی چی به صورت مثبت به زندگی ما وارد شود.
در «ریکی» هم ادعا می‌شود که انسان می‌تواند با فرایند همسویی مقدار زیادی از انرژی کیهان را دریافت کرده و از خود عبور دهد یعنی با باز شدن مرکز انرژی (چاکرا) در فرد، بدون اینکه تخلیه انرژی صورت گیرد مقدار مناسب انرژی به فرد نیازمند منتقل می‌شود و بدین وسیله «عمل شفا و بهبودی» تحقق می‌یابد.


عمل «هیپنوتیسم» نیز که یکی از حالات روانی انسان است، فرایندی است شبیه خواب که در اثر القائات طولانی عامل در معمول، تمرکزی قوی در معمول اتفاق می‌افتد و می‌توان در این حالت به بهبود وضعیت روانی و روحی و حتی جسمی او کمک کرد.
مرام‌های بالا همه تحت عنوان عرفان‌های فرا روان‌شناسی و فراعلم مطرح‌اند و گاهی رنگ تجربی و علمی به خود می‏گیرند.


امروزه شاهدیم که اموری مثل فنگ شویی، ریکی، هیپنوتیزم، انرژی درمانی، مدیتشین، موسیقی درمانی، طالع‌بینی و موارد متعدّدی از این قبیل به صورتی توضیح و تفسیر می‌شود که گویا می‌توانند انسان‌ها را از دین و شریعت بی‌نیاز کنند. یعنی با رنگ و لعاب عرفان ومعنویت به تشنگان معرفت عرضه می‌شود. غافل از اینکه اگر مدعیان این عرصه‌ها، همگی در پیمودن مسیری که ترسیم کرده‌اند توفیق کامل یابند باز فطرت ناکام بشر در طلب گوهری است که منشأ تمام این امور است و با دست توانای او، انرژی حیات خلق شده و باز این سوال بی‌جواب است که آیا عالم هستی، کائنات و کهکشان‌ها با تمامی وسعت خود فقط برای ریکی و هیپنوتیسم و انرژی درمانی خلق شده‌اند بالاخره غایت هستی کجاست؟ آیا پرداختن به این امور هدفمندی خلقت را تأمین می‏کند؟

 

پاسخ پرسش دوم:

 

برای پرداختن به پاسخ، مطلبی بسیار اساسی و راه‌گشا ذکر می¬شود و آن این نکته است که- از مدعیان دروغین که بگذریم ـ اعمالی مثل ارتباط با ارواح ، تسخیر و ارتباط با جن، تله پاتی، طی الارض هیچکدام به خودی خود دلیل بر حقانیت فاعل آن نیست.
به عبارتی در صورتی که این امور توسط کسی انجام یابد، او نه به قطب و مرشد تبدیل می¬شود و نه صحبت‌های او و ادعاهایش برای دیگران وظیفه شرعی و اخلاقی ایجاد می¬کند. اولیاء دین می¬گویند: انسان می‌تواند با انجام کارهای مشکل و ریاضت¬های سخت، قدرت¬های غیرعادی روح و نفس خود را بازیابد و اصولاً خداوند متعال این قدرت¬ها را به نفس انسانی عطا کرده است و توانایی انجام این امور از خواص نفس انسانی است و ارتباطی مستقیم به ایمان و تقوای افراد ندارد، تا جائی که گفته¬اند لازمه ارتباط با اجنه کافر، توهین کردن شخص احضار کننده به دین حق است. به همین جهت ارباب معرفت مکاشفه را به دو نوع رحمانی و شیطانی تقسیم کرده¬اند. یعنی عامل مکاشفه ممکن است فرشته باشد و ممکن است شیطان. ملاک تشخیص این دو از همدیگر را تعالیم قرآن و سنت معصومین ذکر نموده¬اند. یعنی هرچه در مکاشفه به‌دست آید اگر با مضامین و دستورات قرآن و روایات معصومین همخوانی دارد «مکاشفه ربانی» است در غیر این صورت دست شیطان صحنه‌گردان نمایش بوده است. بنابراین حتی اگر ثابت شود مکاشفه رحمانی بوده است نه فقط سخنان او در حق دیگران حجت نیست بلکه دلیل بر این که صاحبش مربی کامل شده هم نمی¬باشد.


اما این که فرق عارفان حقیقی با صاحبان اعمال غیرعادی (مثل مرتاضان) چیست؟ پاسخ را در قالب تمثیلی چنین گفته¬اند «اگر کسی در کویری بی¬آب، برای یافتن آب به حفر زمین بپردازد و بعد از تلاش پی¬گیر، به چند سکه طلا دست یابد هرچند طلا ذی قیمت است، اما او نباید فراموش کند به دنبال آب و این منبع حیات بوده است و در این بیابان چند سکه طلا، مشکل تشنگی او را برطرف نمی¬کند. او موقتاً خوشحال می¬شود اما اگر دست از ادامه کار بکشد در واقع دنبال آب نبوده است و ممکن است از تشنگی هلاک شود، اما اگر حفر را ادامه دهد هم به آب می¬رسد و هم طلا را دارد. بزرگان دین فرموده¬اند: دست یافتن به این قدرت¬ها برای اولیاء دین «نقل و نبات» راه است که خداوند به دوستانش عطا می‌کند و آن هم در مواردی که مصلحتی بر اعطاء این قدرت وجود داشته باشد. دست یافتن به این قدرت¬ها، فطرت تشنه بشر را سیراب نمی¬کند و این فطرت باید به اصل خود برگردد. فراتر از آب، سراب است که اثر حقیقی ندارد. آنچه هدف سالک حقیقی است «تحصیل روح تعبد و رسیدن به مقام زلال بندگی » است نه رسیدن به قدرت¬های ویژه. راه رسیدن به بندگی حقیقی خداوند، «شریعت» است. به عبارت دقیق¬تر «شریعت، طریقتِ حقیقت است» و «قرآن و عرفان و برهان» همه یک حقیقتند.


ابن‌عربی می¬گوید: «هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هفتم بالا رفته باشد به چیزی از حقیقت دست نخواهد یافت!… چرا که حقیقت عین شریعت است. شریعت مانند جسم و روح است که جسمش احکام است و روحش حقیقت».(۵)
به ابوسعید ابی‌الخیر گفته شد: فلان کس بر روی آب راه می¬رود. پاسخ گفت: «سهل است، «قورباغه» نیز روی آب راه می¬رود. گفتند: «فلان کس در هوا می¬پرد» جواب داد: «مگس نیز بر هوا می¬پرد». گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می‌رود». جواب داد: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می¬رود. این چیزها قیمتی ندارند. مرد آن است که میان مردم زندگی کند و با آن¬ها رفت و آمد و داد و ستد کند؛ زن بگیرد و با دیگران معاشرت داشته باشد و یک لحظه از خدای خود غافل نباشد».(۶)


نقل شده در زمان امام صادق(علیه‌السلام) شخصی مدّعی بود که قادر است از اشیایی که دیگران پنهان کرده¬اند خبر دهد. مردم به عنوان سرگرمی و تفریح از راه¬های مختلف وی را امتحان کردند. آن فرد برخلاف انتظار حاضرین به خوبی از پس امتحانات برآمد، تا اینکه امام صادق(علیه‌السلام) سر رسید، اوضاع را جویا شد، جریان را شرح دادند. حضرت دست خود را مشت کردند و از او پرسید؛ در دست من چه چیزی است؟ او بعد از لحظاتی تأمل و فکر، با حالت تحیّر و تعجّب به امام خیره شد. امام(علیه‌السلام) پرسید چرا جواب نمی‌دهی؟ گفت جواب را می‌دانم ولی در تعجبم شما از کجا آن را آورده¬اید. آن شخص ادامه داد: در تمام کره زمین همه چیز مسیر طبیعی خود را می¬گذراند فقط در یک جزیره مرغی دو تا تخم گذاشته که یکی از آنها مفقود شده و آنچه در دست توست باید همان تخم باشد. حضرت تصدیق کردند. امام(علیه‌السلام) از او پرسید چگونه به اینجا رسیدی؟ جواب داد: «با مخالفت با هوای نفس»، هرچه دلم خواست خلافش را انجام دادم. حضرت از او خواست مسلمان شود. جواب داد، دوست ندارم. امام(علیه‌السلام) فرمود؛ مگر قرار نبود با هوای نفست مخالفت کنی؟ طبق عهد خودت الان باید مسلمان شوی، چون دوست نداری مسلمان شوی. زمینه فراهم بود؛ هم به قدرت معنوی امام پی¬برد و هم در مقابل استدلال امام پاسخی نداشت. بعد از مسلمان شدن، قدرت غیبی خود را از دست داد. سراغ امام آمد و زبان به شکوه گشود «قبلاً که مسلمان نبودم این قدرت را داشتم الان که خدا را پذیرفتم قدرتم را از دست داده¬ام! این چه دینی است؟» امام(علیه‌السلام) فرمود: «تاکنون متحمّل زحمتی شده بودی و خداوند در همین عالم مزد زحمت تو را می‌داد و بعد از دریافت مزد، طلبی از خدا نداشتی چون با خدا بیگانه بودی و از الان آنچه عمل می¬کنی خداوند برای آن جایی که به آن نیازمندی ذخیره می‌کند و آنچه که قبلاً داشتی برای نیل به سعادت ابدی، سودی به تو نمی‌رساند».(۷)
سخن آخر این که قدرت¬های غیرعادی به خودی خود نه نشان عرفان است و نه ضدعرفان تلقی می¬شود و در این میان دسته‏ای از قدرت‏های غیرعادی هم چون طی‌الارض و ورود با عالم مثال و ذهن خوانی و تخلیه روح مشترک بین مؤمن و کافر است. از طرف دیگر باید دانست که ورود به بعضی از عوالم و درک تجربه توحیدی ناب (مکاشفات ذاتیه و سریه)(۸) مرتبه‏ای است که فقط برای موحدین امکان‌پذیر است. مانند درک اسماء و صفات الاهی و ورود به عالم خلوص و درک توحید مطلق که آرزوی هر سالک طریق عرفان راستین است.

 

 

منبع:پرسمان


پی نوشت ها:
۱٫
دالایی لاما هنر شادمانگی، ترجمه: حمید رفیعی، ص ۱۳۸۰.
۲٫
این فنا با آن چه در عرفان اسلامی وارد شده فرق دارد. در عرفان اسلامی حقیقی بی¬پایان به نام خداوند وجود دارد و سالک در مسیر پیوستن به آن حقیقت گام برمی¬دارد ولی در بودیسم هدفی جزء «رهایی از رنج تحمیل شده به انسان از ناحیه طبیعت»، تصویر نمی-شود. بماند که ابزار رسیدن به هدف در این دو هیچ اشتراکی ندارد.
۳٫
جریان‌شناسی انتقادی عرفان‌های نوظهور، ص ۱۲۲.
۴٫
هویت، جمیز، ترجمه رضا جلالیان، ص ۱۲۸.
۵٫
فصوص، ج۱ ، ۳۵.
۶٫
نفحات الانس، عبدالرحمن جامی، ص ۳۰۵.
۷٫
مصباح یزدی، محمد تقی،کشف و کرامت.
۸٫
رساله سیر وسلوک ، علامه تهرانی، ص ۲۱۸.