در قرن دوازدهم دو جریان موازی و هم زمان، با شعار پیرایش دین از خرافات و احیای دوباره ی آن، در جهان اسلام شکل گرفت. نخست، جریان وهابی به رهبری «محمد بن عبدالوهاب» در منطقه ی نجد و حجاز آغاز شد و در آن جا رشد کرد. دوم، جریان دهلوی که خاستگاهش منطقه ی شبه قاره بود و در میان مسلمانان این منطقه رشد یافت. با این حال، میان اندیشه ی سلفی شاه ولی الله دهلوی و محمد بن عبدالوهاب تفاوت های اساسی و بنیادینی دیده می شود. در ذیل به چند تفاوت عمده اشاره می گردد:

  • تلاش برای نزدیکی مذاهب به یکدیگر

به نظر شاه ولی الله دهلوی، اختلاف های مکتب های فقهی چهار گانه، بسیار سطحی و ظاهری، و با رجوع به کتاب و سنت رفع شدنی است. به همین علت، او تقلید از هر یک از مذاهب چهار گانه (حنفی، حنبلی، مالکی و شافعی) را جایز می دانست.

در حالی که شاه ولی الله دهلوی، در تقویت بنیه های تقریبی میان جهان اسلام می کوشید، سلفی گری وهابی، بنیان کارخود را بر فرقه گرایی و تکفیر مسلمانان گذاشت؛ و از همان آغاز، محمد بن عبدالوهاب با کافر خواندن مسلمانان، خون آنان را مباح شمرد و به کشتار ایشان پرداخت؛ تا آنجا که وهابی ها به تخطئه ی امامان مذاهب دیگر مانند ابو حنیفه، امام مالک و شافعی پرداختند.

 

 

  • طریقیت و تصوف

از طرف دیگر، شاه ولی الله دهلوی دین را منحصر در شریعت نمی دانست، بلکه معتقد بود دین از دو بخش شریعت و طرقت تشکیل شده است و هیچ یک از این دو، به تنهایی نمی تواند سعادت و رستگاری انسان را فراهم کند. لذا در حالی که ابن تیمیه، محی الدین عربی را گمراه و گمراه کننده می شمرد، شاه ولی الله به او علاقه داشت.

از دیگر اقدامات او در راستای نظم بخشی به تصوف شبه قاره هند، این بود که کوشید تا عقاید دو مکتب و طریقه ی تصوف رایج زمان خود را در هم بیامیزد. یعنی وحدت وجود متأثر از فلسفه ی ابن عربی و مکتب وحدت شهود شیخ احمد سرهندی، از عالمان بزرگ هند. به اعتقاد او، اختلاف بین این دو مکتب، جزئی بود و هر دو در اصول و کلیات، عقاید مشترکی داشتند.

در نتیجه شاه ولی الله دهلوی علاوه بر شریعت، به تصوف پای بند بود و از پیروان «طریقت نقشبندی» به حساب می آمد.[۱] در حالی که وهابیت به شدت با تصوف سر جنگ دارد؛ و تصوف را یکی از عوامل انحراف مسلمانان معرفی کرده و قطب های صوفیه را کافر و مشرک می شمارد.

 

  • عقل گرایی

در اندیشه ی وهابی ها که متأثر از اندیشه ی ابن تیمیه است، عقل جایگاهی ندارد و تنها بر نقل تأکید می شود و وهابی ها با پی روی کور کورانه از سلف، در را به روی عقل می بندند؛ در حالی که شاه ولی الله دهلوی به عنوان الهام بخش اندیشه ی دیوبندی، برای عقل و اجتهاد اهمیت نسبی قائل بود. وی عنصر اجتهاد را ضروری می دانست و پی روی صرف و بدون اندیشه از گذشتگان را بدون در نظر گرفتن شرایط روز، نمی پذیرفت. البته عقل گرایی مکتب شاه ولی الله دهلوی، در دوره های بعد کم رنگ شد، اما هیچ گاه همانند وهابیت، به عقل ستیزی ختم نگشت.

 

  • پیروی از مکاتب کلامی

مکتب کلامی شاه ولی الله دهلوی «ماتریدی» بود؛ اما وهابی ها خود را پیرو هیچ یک از مکتب های کلامی نمی دانند، علم کلام را صرفاً نقلی می دانند و پرداختن به مباحث کلامی را کفر می شمارند.

 

  • پیروی از مذاهب فقهی

دیوبندی ها پیرو مکتب ابو حنیفه هستند، اما وهابیت در حالی که به هیچ یک از امامان مذاهب چهار گانه (حنفی، حنبلی، مالکی و شافعی) معتقد نیست، می کوشد تا خود را به غلط پیرو احمد بن حنبل و در نتیجه حنبلی بنامد. این تلاش برای انتساب به حنابله، از این روست که وهابیت نمی خواهد خود را از پیکره عام مسلمین جدا بداند و به خوارج متهم گردد.

 

نتیجه

این گونه تفاوت های اساسی و بنیادین میان این دو فرقه، موجب شده است که دیوبندی ها کتاب های بسیاری در ردّ عقاید وهابیت بنویسند. یکی از این آثار، کتاب «عقاید اهل سنت و جماعت، در رد وهابیت» است که به قلم عالم بزرگ دیوبند، «مولانا خلیل احمد سهارانپوری» نگاشته شده و یکی از روحانیان بنام اهل سنت، آن را به فارسی ترجمه کرده است.


 

[۱]  دیوبندی ها افزون بر داشتن رهبران دینی، قطب های طریقتی نیز دارند که مهم ترین آن ها شخصی است به نام «حاجی امداد الله مهاجر مکی» که به عنوان مرشد و رئیس طریقت دیوبندی ها شناخته می شود.(مکتب دیوبند، ص ۷۳).