با اتمام مرحله‌ی دوّم و متعاقب آن انجام ناموفق مرحله‌ی سوّم عملیات الی بیت المقدس در بیستم اردیبهشت ۱۳۶۱ دیگر همه چیز به نبرد پایانی موکول می‌شود. این در حالی است که دیگر نه توانی برای ادامه‌ی عملیات باقی مانده و نه نیروی کارآمدی برای بازسازی گردان‌ها، به گونه‌ای که فرماندهان در تصمیم‌گیری نهایی با مشکل و تردید مواجه می‌شوند.

محمّد ابراهیم همّت؛ جانشین فرماندهی تیپ ۲۷ محمّد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در این خصوص می‌گوید:

«… برادران عزیز، بسیجیان با ایمان!

به خدمت شما عرض کنم که در آن وضعیت بحرانی، بعد از آن همه درگیری، دیگر مغزها خسته شده بود! یعنی برای مرحله‌ی نهایی عملیات الی بیت المقدس هیچ کدام از فرماندهان نمی‌دانستند چه تصمیمی بگیرند. با آن شرایطی که پیش آمده بود، تردید داشتند که آیا داخل خونین ‌شهر بشوند یا نشوند؟ از طرف دیگر؛ چون تلفات داده بودیم، کیفیت نیروهایمان به شدّت افت کرده و همین امر باعث شده بود که همه‌ی ما دودل شویم که آیا به داخل خونین شهر برویم یا نرویم؟ اگر برویم، آیا ضربه نخواهیم خورد دیگر هیچ کس قدرت تصمیم‌گیری نداشت. تا این که قرار شد برادران عزیزمان محسن رضایی و صیّاد شیرازی به محضر حضرت امام شرفیاب بشوند. این دو برادر خدمت امام رسیدند و به ایشان عرض کردند که ورود به خرّمشهر داری چنین سختی‌هاست. ما هرچه پیش‌بینی می‌کنیم، می‌بینیم نیروی ما برای اجرای مرحله‌ی نهایی عملیات کافی نیست. استحکامات دشمن فوق‌العاده زیاد است و ما نمی‌توانیم به او حمله کنیم؛ ولی باز در عین حال قادر به تصمیم‌گیری نهایی هم نیستیم. شما نظر بدهید که ما چه باید بکنیم؟ حمله بکنیم یا نکنیم؟

تمام این صحبت‌ها را که مطرح کردند، امام در جواب آن‌ها فرمودند: تا توکّل‌تان چقدر باشد!

در این لحظه برادران ما رضایی و صیّاد شیرازی دیگر ننشستند و سریع حرکت کردند به سمت جنوب؛ کلّ فرماندهان لشکرها و تیپ‌ها را احضار کردند و به آن‌ها گفتند ما مسایل و مشکلات‌مان را با امام مطرح کردیم و ایشان در جواب ما فرمودند: تا توکّل‌تان چقدر باشد!

این موضوع در روحیه‌ی برادرها خیلی تأثیر گذاشت، طوری که آن‌جا برادرها همه به گریه افتادند و می‌گفتند: لابد توکّل‌مان ضعیف است دیگر، لابد توکّل نداریم که امام چنین صحبتی فرموده! این شد که همه عزم‌شان را جزم کردند تا با توکّل به خدا، خودشان را برای اجرای مرحله‌ی پایانی عملیات آماده کنند.»[۱]

بعد از ابلاغ پیام امام، احمد متوسّلیان نیز با پای گچ گرفته و عصا به دست، وارد منطقه می‌شود و به کمک همّت و شهبازی، با سرعت هر چه تمام‌تر سازمان رزم تیپ ۲۷ را تمام می‌کنند و متوسلیان در جلسه توجیهی قبل عملیات، در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۱، در شامگاه جمعه فرماندهان گردان‌های تیپ ۲۷ را چنین مورد خطاب قرار می‌دهد:

… برادرها، باید به خدمت شما عرض کنم که لازم است سریعاً کارها را شروع کنیم؛ و آماده‌ی عملیات بشویم؛ عملیات برای آزادسازی خرّمشهر.

باید بدانید که عملیات به هیچ وجه لغو شدنی نیست. ولو این که حتّی یک نفر هم زنده نماند، لغو عملیات نخواهیم داشت؛ مرگ با آزادی خرّمشهر.

من دیشب هم خدمت تعدادی از برادرها عرض کردم: خرّمشهر الآن دیگر به عنوان یک نمادِ مطرح شده و ما در حال حاضر به شدّت در یک تنگنای سیاسی هستیم و حیات سیاسی این مملکت بستگی دارد به آزاد شدن خرّمشهر. همین‌طور، حیات سیاسی رژیم عراق هم بستگی به حفظ خرّمشهر دارد. گردان‌هایی که من الآن اسامی آن را ذکر می‌کنم باید بازسازی شوند و نیروهای خودشان را از برادر دستواره مسؤول پرسنلی تیپ تحویل بگیرند. اوّل؛ گردان میثم، دوّم؛ گردان مقداد، سوّم؛ گردان بلال، چهارم؛ گردان حبیب بن مظاهر است. پنجم؛ گردان انصار، ششم؛ گردان حمزه و هفتمین گردان ابوذر و گردان هشتم هم گردان مالک اشتر است.

نیروهایی که در گردان مسلم بن عقیل باقی مانده‌اند، با نیروهای گردان عمّار ادغام می‌شوند و مسؤول گروهان‌های مسلم، مسؤول گروهان‌های گردان عمّار محسوب خواهند شد. این یک تدبیر است. در ضمن، نیروهای باقیمانده‌ی بقیه‌ی گردان‌های ضربه خورده هم در داخل این گردان‌ها ادغام می‌شوند؛ مثل نیرهای گردان امیر المؤمنین (علیه السّلام)، گردان تبوک، گردان علی بن ابی طالب (علیه السّلام) و گردان کمیل.

برادر دستواره، شما مؤظف هستید فعلاً ترتیب ادغام این نیروها را با گردان‌های هشت گانه‌ای که گفتیم، بدهید تا بعد کم و کسری گردان‌ها را با نیروهای اعزامی برطرف کنیم.[۲]

پس از خاتمه‌ی جلسه، همه‌ی رده‌های ستادی و فرماندهی تیپ ۲۷ متفقاً دست به کار می‌شوند تا کار آماده‌سازی تیپ را انجام دهند.

علی صیّاد شیرازی، در خصوص چگونگی طرح‌ریزی مرحله‌ی چهارم عملیات «الی بیت المقدس» می‌گوید:

«… برای پیدا کردن طرح، من و آقای رضایی؛ فرمانده سپاه تنها شدیم. دو تایی حالت عجیبی پیدا کرده بودیم؛ از بس فشار روحی و روانی بر ما وارد شده بود. یگان‌هایی که در اختیار داشتیم، همه از رمق افتاده بودند. در این جا خداوند یک امداد عظیم نصیب ما دو نفر کرد. برای من، این امداد، از عظیم‌ترین امدادهایی است که در سراسر مدّتی که در جبهه بودم، از آن بالاتر را احساس نمی‌کردم. در این امداد، به یک طرح رسیدیم. وقتی که با هم در میان گذاشتیم، بین ما یک ذره بحث هم در نگرفت که نقطه نظر مختلفی داشته باشیم. اصلاً دو مسؤولی بودیم که یک فکر و یک طرح واحد داشتیم. این نشان می‌داد این یاری خداوند نصیب‌مان شده است؛ البته به سعی و برکت اخلاق رزمندگان اسلام؛ چون ما پشت سر آن‌ها بودیم و جلویشان نبودیم.

چشم‌‌هایمان از خوشحالی درخشید؛ مثل این‌که کار تمام شده بود. حالت جالبی است که فرماندهی مطمئن باشد طرحی که می‌خواهد به اجرا دربیاورد، در این طرح اطمینان به پیروزی هست؛ یعنی ما پیروزی را در آن جرقه‌‌ی ذهنی که به وجود آمد، دیدیم.

مشکل کار این بود که این طرح را چطور به فرماندهان یگان‌های تحت امر قرارگاه مرکزی کربلا ابلاغ کنیم. با آنان، بحث‌های دیگر کرده بودم و نمی‌شد یک دفعه این طرح را مطرح کنیم در ذهن‌مان بود که می‌گویند: پس مشورت‌های‌مان چطور شد؟! مخصوصاً بچّه‌های سپاه، اهل بحث و مشورت و این چیزها بودند و فکر می‌کردیم اگر یک موقع چیزی را فی البداهه بگوییم، ممکن است برایشان سنگین باشد. بنده مسؤولیت ابلاغش را به عهده گرفتم. آقای محسن رضایی هم قبول کرد و گفت: اشکالی ندارد؛ از طرف من هم شما به سپاه و ارتش بگویید. از قرارگاه‌مان که در خضریه؛ در شرق کارون بود، آمدیم به طرف غرب کارون. خودمان را رساندیم به قرارگاه عملیاتی نصر که نزدیکی‌های خرّمشهر بود؛ قرارگاه موقتی بود. به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع بیایند و جمع شوند. آمدند و جمع شدند. این جلسه، از تاریخی‌ترین جلسات است. از نظر نظامی، چون آشنا بودم، می‌دانستم که برای ارتشی‌ها مشکل نیست؛ منتها بچّه‌های سپاه، چون «نظامی‌های انقلابی جدید» بودند، می‌بایست ملاحظه می‌شدند. برای این‌که آن‌ها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای «بحث» نیست و به عبارت دیگر «دستور» ابلاغ می‌شود و باید فقط برای اجرا بروند؛ چون وقت کم بود اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد، این طرح خراب می‌شد. گفتم: من مأموریت دارم (این‌طور گفتم که خودم را هم به هر عنوان مأمور قلمداد کنم) که دستور فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می‌کنم خوب گوش کنید و اگر سؤال داشتید، بپرسید تا روشن‌تر توضیح بدهم. مأموریت را بگیرید و بروید برای اجرا. مأموریت چه بود؟ آن مسأله فرعی است. حالت جلسه مهم بود.

محکم مأموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه، همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که پیش‌بینی می‌کردیم، پیش آمد. اوّلین کسی که صحبت کرد برادر عزیزمان احمد متوسّلیان؛ فرمانده تیپ ۲۷ حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) بود. ایشان در این چیزها خیلی جسور بود. گفت: چه جوری شد؟! نفهمیدم، این طرح از کجا آمد؟

منظورش این بود که اصلاً بحثی نشده؛ یک دفعه شما تصمیم گرفته‌اید و طرح را ابلاغ کرده‌اید. من گفتم: همین‌طور که عرض کردم، این دستور است و جای بحث ندارد.

تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، برادر حسین خرّازی صحبت کرد. احتمالاً احمد کاظمی هم صحبت کرد. من یک خرده تندتر شدم و گفتم: مثل این‌که متوجّه نیستید؛ ما دستور را ابلاغ کردیم؛ نه بحث را.

از آن تَهِ جلسه، دیدم آقای رحیم صفوی با دست، دارد علامت می‌دهد و توصیه به آرامش می‌کند. خودش هم لبخندی بر لب داشت و به اصطلاح می‌گفت مسأله‌ای نیست. هم متوجّه بود که این‌طور باید گفت و هم متوجّه بود که واکنش آن برادران طبیعی است و باید تحمّلش کرد. من در اثر برخورد آرامش‌بخش برادر رحیم صفوی، یک خرده تحمّل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می‌شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: در نهایت به تندی دستور را ابلاغ می‌کنم. بلأخره باید اجرا شود. میدان جنگ است و باید یک مقدار روح و روان هم آماده باشد.

خداوند متعال می‌فرماید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» (سوره‌ی انشراح آیه‌ی ۴). او ما را کشاند تا نقطه‌ی اوج سختی و یک دفعه آسانی را نازل کرد؛ بدون این‌که خودمان نقش زیادی داشته باشیم، جریان جلسه یک دفعه برگشت. برادر احمد متوسّلیان گفت: من خیلی عذر می‌خواهم که این مطلب را بیان کردم؛ ما تابع دستور هستیم و الآن می‌رویم به دنبال اجرا. هیچ نگران نباشید. برادر خرّازی هم همین‌طور. همه‌شان با هم هماهنگ کردند و شروع کردند به تقویت فرماندهی برای اجرای دستور. این‌طوری که شد، گفتم: بسیار خوب. این‌قدر هم وقت دارید. سریع بروید برای عملیات آماده شوید و اعلام آمادگی کنید.»[۳]

بلافاصله پس از پایان این جلسه، احمد متوسّلیان به رغم وضعیت نامساعد جسمانی، اقدام به تشکیل جلسه با فرماندهان تیپ ۲۷ نمود تا برای زدن به خاکریز روی سیل‌بند سیزده کیلومتری در غرب جاده‌ی اهواز خرّمشهر؛ و عبور گردان‌ها به سمت جنوب، مناسب‌ترین شیوه‌ی «تک» را انتخاب نماید. این نشست صبح روز چهارشنبه بیست و نه اردیبهشت ۱۳۶۱ در محل قرارگاه تاکتیکی این تیپ سایت انرژی اتمی دارخوین برگزار شد که ذیلاً بخش‌هایی از مذاکرات آن را می‌آوریم:

شهبازی: ما فاصله را دو کیلومتر (نه ۱۳ کیلومتر) هم اگر حساب کنیم، باز هم دشمن نیروهایش را می‌اندازد و می‌آید طرف ما.

متوسّلیان: این جا نخلستان است. اصلاً امکان عبور تانک از آن وجود ندارد.

شهبازی: ولی من رفتم و آن جا را دیدم. هر چند یک مقداری نخل آن جا بود، ولی تعدادشان زیاد نبود و منطقه برای مانور زرهی مناسب است.

متوسّلیان: حالا با همه‌ی این اوصاف، اگر دشمن بخواهد پشت خاکریز، تانک نگه دارد، ما می‌آییم و از پشت به نیروهای او ضربه می‌زنیم؛ چنان‌که مجبور باشد تا سه کیلومتر از بغل ما را خالی کند؛ یعنی از نخلستان هم عقب‌نشینی نماید.

شهبازی: به نظر من، باید خیلی ساده‌اندیش باشیم که خیال کنیم عراق در این‌جا حاشیه‌ی نهر عرایض فقط دوازده دستگاه تانک و نفربر گذاشته. نخیر، نه تنها این‌طور نیست، بلکه تمام نیروهایش را هم مثل میخ این‌جا کاشته. ما روز که برای شناسایی تا هفتصد متری کنار جاده می‌رویم، می‌بینیم تمام لوله‌های تانک‌ها از پشت سنگرهای تانک پیداست. به همین دلیل، ما برای این‌جا نهر عرایض باید چهار گردان خودمان را مستقیم حرکت بدهیم و بیاوریم جلوی مواضع دشمن و در پشت این سیل‌بند، همان‌جا پدافند کنیم.

متوسّلیان: یعنی در همان جای دشمن پدافند کنیم؟

شهبازی: بله.

متوسّلیان: آمدیم و دشمن این‌جا را خواست حفظ بکند و بیاید روی جاده. آن وقت شما چه کار می‌خواهید بکنید؟ تازه در آن صورت، چنان خط خودش را محکم می‌کند که حد ندارد. و هیچ بعید هم نیست که بیاید روی جاده مستقر شود. ما نمی‌خواهیم که دشمن فرار کند. هدف اصلی ما، انهدام نیروهای عراق است. ما دنبال آن هستیم که کجا باید به دشمن بزنیم که بتوانیم نیروهای او را منهدم کنیم.

شهبازی: کجا بزنیم بفرما؛ شما بیا این خاکریز روی سیل‌بند عرایض را بگیر؛ من به شما قول می‌دهم چهل تا تانک این‌جا گذاشته‌اند؛ به طوری که پنجاه متر به پنجاه متر، لوله‌هایش از پشت خاکریز کاملاً پیداست.

متوسّلیان: درست است. درست است؛ منتها ما بنا داریم علاوه بر آن که این دو تا خاکریز را بزنیم، کلّ نیروی زرهی دشمن در پشت این سیل‌بند را هم از بین ببریم. ما با عراق، جنگ متکی به ابزار و وسیله نمی‌توانیم داشته باشیم. جنگ تانک با تانک نمی‌توانیم بکنیم؛ چون حامیان عراق تا دل‌تان بخواهد، به او تسلیحات می‌دهند؛ ولی با شیوه‌ی جنگی «نفر در برابر ابزار» روزگارش را سیاه می‌کنیم.

شهبازی: حالا آمدیم و یک تیپ از نفرات مصری را که به عراق فرستاده‌اند، در این جا وارد عمل کردند، آن وقت چه باید کرد؟ متوسّلیان: خیلی خوب، این تیپ مصری وقتی که دید دویست سیصد تا از نفراتش اسیر شدند، می‌بیند نخیر، این جا سنبه پر زور است و این حریف، از آن‌ها نیست که شوخی سرش بشود؛ جا می زند و منطقه را خالی می‌کند. اگر ما بتوانیم به این تیپ مصری یک ضربه‌ی نفری بزنیم، قال قضیه کنده است و دیگر پایش را از گلیم خودش درازتر نمی‌کند.

شهبازی: واقعیت امر این است که ما نمی‌توانیم با وضع فعلی گردان‌های‌مان، با دشمن به صورت سرتاسری [روش تکِ جبهه‌ای] در این خط درگیر بشویم. ما باید اوّل یک گوشه‌ی خاکریز را سوراخ کنیم [روش تکِ رخنه‌ای] و بعد تمامش را بگیریم. یک چیز دیگر که در این‌جا به نفع ما تمام می‌شود، این است که اگر ده متر از سنگرهای دشمن بر روی این خاکریز سقوط کند، در واقع تمام خط دشمن سقوط خواهد کرد.

متوسّلیان: اگر هم در این‌جا موفق نشویم، آن وقت، خیلی عذر می‌خواهم، ببخشید این حرف را می‌زنم، پدر صاحب بچّه درمی‌آید؛ یعنی ما این جا درب و داغان می‌شویم.»[۴]

… نتیجه این مباحث فشرده، این بود که نظریه متوسّلیان مورد تصویب مجموعه فرماندهی قرار گرفت و مقرر شد تا در زمینه تصرف سیل‌بند «رود عرایض» از شیوه تک رخنه‌ای (پیشنهاد شهبازی) استفاده گردد.

فرماندهان تیپ ۲۷ برای اجرائی کردن مصوبات خود، باید دو اقدام اساسی انجام می‌دادند:

۱-‌ شناسائی ضربتی منطقه

۲-‌ تقویت روحیه رزمندگان

هاله‌ای از غبار، ص ۱۲۵ تا ۱۳۵٫


[۱]. برگرفته از نوار ویدئویی جلسه‌ی توجیه رزمندگان پیش از عملیات والفجر مقدماتی، سیزدهم بهمن ۱۳۶۱، چنانه، سپاه ۱۱ قدر، تصویربردار: ابراهیم حاتمی‌کیا.

[۲]. برگرفته از نوار جلسه‌ی توجیهی فرماندهان تیپ ۲۷، جمعه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۶۱، محور دارخوین.

[۳]. ناگفته‌های جنگ، خاطرات سپهبد شهید علی صیّاد شیرازی، به اهتمام: احمد دهقان، انتشارات سوره مهر، چاپ یکم، تهران ۱۳۷۸، صص ۳۰۶ ۳۰۰٫

[۴]. برگرفته از نوار جلسه‌ی توجیهی، سنگر تاکتیکی تیپ ۲۷ در کنار جاده‌ی اهواز خرّمشهر، صبح روز چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۶۱٫