براى بررسى انگاره «مشروعیت» در اسلام و دیگر مکاتب ابتدا باید تعریف مشروعیت را به دست آورد؛ سپس منبع و منشأ آن را در نگاههاى مختلف کاوید و در بوته سنجش نهاد.

تعریف مشروعیت : «مشروعیت» در عرف سیاسى برابر نهاده «Legitimacy» است. این واژه از صفت «Legitimate» (قانونى) اشتقاق یافته و تعاریف مختلفى دارد؛ براى نمونه توجه به تعریفهاى زیر سودمند مىنماید:

۱ – توجیه عقلانى اعمال سلطه و اطاعت؛[۱]

۲ – توجیه عقلى اعمال قدرت حاکم؛[۲]

۳ – قانونى بودن یا طبق قانون بودن؛[۳]

۴ – اعتقاد مردم تحت فرمان به شایستگى و برخوردارى رهبران و حکومت  نسبت به صدور قواعد الزام آور؛[۴]

۵ – اصل دال بر پذیرش همگانى دست یافتن شخص یا گروه معینى به مقام سیاسى.[۵]

مؤلفهها و کاربردهاى مشروعیت:

۱ – تبیین اینکه بر اساس چه مجوزى شخصى یا گروهى حق دارد یا مجاز است، بر دیگران حکومت کرده، دستورهاى الزامآور صادر کند؟

۲ – چه چیز لزوم پیروى جامعه از دستورهاى حکومت را توجیه مىکند؟

به عبارت دیگر، حکومت همواره با فرمانها و قواعد الزام آور همراه است و بین «حق حکومت» و «لزوم اطاعت»، نوعى رابطه منطقى لزومى و به اصطلاح «تضایف» وجود دارد. بنابراین، هر دیدگاه درباره مشروعیت، باید هر دو جنبه را پوشش داده، توجیهى خردپذیر از آن ارائه کند.

واژه «مشروعیت» در علوم مختلف مرتبط با سیاست، در معانى نسبتا متفاوت استعمال مىشود:

الف. در فلسفه، کلام و فقه سیاسى، مشروعیت به معناى «حقانیت» است و در برابر «غصب» (Usurpation) به کار مىرود و اصطلاحا مىتوان آن را «مشروعیت هنجارى» (Normative Legitimacy) نامید.

دانشهاى یاد شده، علومى هنجار گذار و در پى روشن سازى بایستهها و نبایدها در عرصه سیاست و حکومت است. بنابراین، نظریه «مشروعیت» در این علوم، بیانگر آن است که چه کسى یا کسانى و بر اساس چه ضوابطى و چرا، حق دارند بر مردم اعمال حکومت کنند و نیز چرا جامعه باید از حاکمان پیروى  و فرمانبردارى کند.

ب. در جامعهشناسى سیاسى ـ که دانشى توصیفى  (Descriptive)شمرده مىشود و در جست و جوى توضیح و تبیین پدیدهها، رفتارها و ساختارهاى سیاسى، به وسیله عوامل اقتصادى و فرهنگى و اجتماعى است[۶] و فارغ از دادههاى ارزشى، به ساختارهاى سیاسى مىنگرد ـ مشروعیت عمدتا به معناى «مقبولیت» به کار مىرود. در این نگاه، جایى براى پرسش از رابطه «مشروعیت» و «مقبولیت» باقى نمىماند؛ زیرا بر اساس آن «مقبولیت» و «مشروعیت» دو لفظ، براى معناى واحدند. بنابراین، مسئله باید با نگاه هنجارگرایانه بررسى شود.

بایستههاى نظریه مشروعیت:

۱ – معیار «مشروعیت» باید شمول و کلیت داشتهباشد و حکومت بر کل آحاد جامعه و افراد تحت سلطه را توجیهکند؛ نه آنکه تنها بر پارهاى از اعضاى جامعه، انطباقپذیر و در توجیه حکومت بر دیگر اعضا، ناتوان باشد.

۲ – مقصود از ملاک و منبع «مشروعیت»، منشأى است که ذاتا داراى این ویژگى باشد و در مشروعیت، وامدار سبب و منبعى دیگر شمرده نشود. در غیر این صورت، مشروعیت حقیقتا از آنِ سبب و منشأ نخستین است و اسناد آن به وامگیرنده، مجازى و بالعرض خواهد بود.

۳ – معیار و ضابطه «مشروعیت»، باید از جامعیت و شمول برخوردار باشد و پرسشهاى اساسى در گستره توجیه اعمال «قدرت سیاسى» را بىپاسخ نگذارد. به عبارت دیگر، از آنجا که نظریه مشروعیت، توجیه گر دو عنصر «الزام» و «اطاعت» است، باید به سه پرسش اساسى پاسخ دهد:

یک. چه کسى و با چه خصوصیتى حکومتش مشروع و اطاعتش لازم  است؟ به عبارت دیگر، نظریه مشروعیت باید روشنسازد آیا شخص یا گروه حاکم باید از ویژگىهاى خاص برخوردار باشند یا اساسا چنین عنصرى در مشروعیت دخالتندارد؟ در صورت مثبتبودن پاسخ، آن ویژگىها چیست؟

دو. مشروعیت وروشهاى کسب قدرت سیاسى، چه رابطهاى دارند؟ به عبارت دیگر، آیا مشروعیت حکومت در گرو کسب قدرت از راههاى ویژهاى است یا مشروعیت به چگونگى کسب قدرت ارتباط ندارد؟

سه. آیا نحوه اعمال و به کارگیرى قدرت، در مشروعیت سیاسى دخالت دارد؟ به عبارت دیگر، آیا مشروعیت افزون بر شرایط یادشده چه نسبتى با هزینهکرد قدرت و چگونگى کاربست آن دارد؟

منابع مشروعیت :

فیلسوفان و جامعهشناسان سیاست، دیدگاههاى مختلفى درباره «منابع مشروعیت» ارائه دادهاند. ماکس وبر منبع مشروعیت را به سه قسم تقسیم کرده است: ۱٫ سنت، ۲٫ فرّهمندى یا صفات شخصى ویژه، ۳٫ قانون.

بر این اساس او مشروعیت را سه نوع مىداند:

۱ – مشروعیت سنتى (Traditional Legitimacy) که ریشه در سنن جارى بین اقوام و ملل دارد؛ مانند حکومتهاى موروثى، پدر سالارى، نژادپرستى، اشرافگرایى و … .

۲ – مشروعیت کاریزمایى (Charismatic Legitimacy) که بر ویژگىهاى شخصى رهبر تکیه دارد و مبتنى بر پیروى غیرعادى و استثنایى از یک فرد، به جهت تقدّس، قهرمانى و سرمشق بودن وى است.

۳ – مشروعیت قانونى ( legal Legitimacy/Rational) که مبتنى بر توافقات عقلانى است.[۷]

فردریک منابع مشروعیت را پنج چیز مىداند:

۱ – دینى،  ۲ – فلسفى و حقوقى،  ۳ – سنتى،  ۴ – روشى،  ۵ – تجربى.[۸]

برخى خاستگاه دولت و منابع مشروعیت را به سه دسته و به شرح زیر تقسیم کردهاند:

یک. نظریههاى اختیارگرا

این نظریهها خود به سه گروه تقسیمپذیراند:

الف. نظریه قرارداد اجتماعى (Social Contract)

بر اساس این نظریه بین دولت و شهروندان، قراردادى منعقد شده است که بر اساس آن، شهروندان خود را ملزم به پیروى از فرمانهاى حکومت دانستهاند و حکومت نیز تأمین نظم، رفاه و امنیت آنان را متعهد شده است.

ب. نظریه اراده عمومى (Public Will)

بر این اساس اگر همه یا اکثریت مردم، خواستار حاکمیت کسانى باشند، حکومت آنان مشروع است.

ج. رضایت (Consence)

رضایت افراد جامعه نسبت به یک حکومت ملاک مشروعیت است و باعث مىشود که آنان خود را در جرگه الزام سیاسى وارد کنند، لاجرم حکومت حق دستور دادن پیدا کرده است و مردم نیز باید اطاعت کنند.

نقد دیدگاهها :

هر یک از دیدگاههاى بالا داراى اشکالاتى ویژه و مشترک است که به جهت اختصار تنها به بیان مشکلات مشترک آن سه مىپردازیم:

یکم. همه دیدگاههاى یاد شده، فاقد جامعیت و همه سونگرى درباره  «ملاک مشروعیت»اند. به عبارت دیگر همه آنها، تنها به این مسئله چشم دوختهاند که قدرت سیاسى از کجا باید اخذ گردد؛ اما براى چگونگى استفاده از قدرت در مشروعیت، سهمى قائل نشدهاند. نتیجه این گونه نگرش آن است که اگر حکومت، ارزشهاى اخلاقى را رعایت نکند مشروع باشد! چنین چیزى مطلقا قابل قبول نیست؛ مگر بر اساس پوزیتویسم اخلاقى (Ethical Positivism) که در آن ارزشهاى اخلاقى اساسا از اصالتى برخوردار نیست.[۹]

ممکن است گفته شود که جامعه مىتواند در «قرارداد اجتماعى» بر رعایت آن امور تضمین کافى ایجاد کند و یا اراده خود را نسبت به حاکمان تغییر داده و یا با اعلام عدم رضایت نسبت به رفتارهاى غیراخلاقى، مشروعیت حکومت را سلب کند و دیگرى را جایگزین نماید و یا حاکمان را وادار به رعایت آن اصول کند.

پاسخ. در این صورت رعایت اصول اخلاقى، تابع خواست، قرار و رضایت اجتماعى خواهد شد و اصالتا نقشى در مشروعیت و عدم مشروعیت ندارد. بنابراین اگر جامعه به ظلم حاکمان تن در دهد، مشروعیت حاکم همچنان باقى خواهد بود!

دوّم. در هر جامعه، اقلیتى مخالف وجود دارد. بر اساس انگارههاى بالا، باید دید تکلیف اقلیتى که حکومت را نمىخواهند و در «قرارداد اجتماعى» شرکت نکرده، یا حکومت متکى بر اراده آنان نیست، یا رضایت به حکومت موجود و حاکمان آن ندادهاند و یا صلاحیت شرکت در آن را ندارند (مانند افرادى که سن آنان قانونى نشده، دیوانگان و …) چه مىشود؟!

به عبارت دیگر اگر مشروعیت صرفا تابع قرارداد، اراده عمومى و یا رضایت شهروندان است، دیگر نمىتواند حکومت بر گروهى را که از این جرگه  خارجاند، توجیه کند و آنان را ملزم به پیروى از حکومت گرداند. افزون بر آن، چه بسا مخالفان، اقلیت نیز نباشند و شامل نیمى از جامعه شوند.

بنابراین اگر نیمى از جامعه به حکومت کسى رضایت داد و نیم دیگر رضایت نداد، بر اساس این نگرش، حکومت بر نیم دیگر، فاقد ملاک مشروعیت است. از طرف دیگر در جامعه واحد، دو حکومت هم عرض و یا اعمال حکومت بر بخشى و رهاسازى بخش دیگر، ممکن نیست.

بنابراین به طور منطقى باید منشأ دیگرى براى مشروعیت حکومت در نظر گرفت که بتواند حکومت بر همگان را مشروع سازد؛ و گرنه هیچ حکومتى در سطح جهان، وجود نخواهد داشت که با تکیه بر نظریات «مردمگرا» داراى توجیه اعمال حکومت بر همه شهروندان باشد.

سوّم. در بسیارى از موارد، بافت اجتماعى تغییر مىکند؛ مثلاً با بلوغ قانونى افراد صغیر، نیروهاى جدیدى صلاحیت شرکت در «قرارداد اجتماعى» را پیدا مىکنند و کسان دیگرى که داراى صلاحیت بودند، از دنیا مىروند. این امکان وجود دارد که نیروهاى جدید، نگرش، اراده و گرایشى مخالف با عناصر گذشته داشته باشند.

همچنین عناصر پیشین نیز ممکن است، تغییر رأى دهند. بر اساس انگاره مردمگرا، على القاعده باید به محض تغییر دیدگاه جامعه و یا تحول بافت اجتماعى، حکومت و حاکمان «مشروعیت» خود را از دست بدهند. در این صورت با تغییراتى ـ مانند تبدیل مخالفان و ناراضیان از ۴۹ درصد به ۵۱ درصد ـ باید بلافاصله به تغییر حکومت یا حاکم دست زد و قرارداد، اراده و رضایت پیشین، نمىتواند در وضع تغییر یافته موجود مؤثر باشد. بنابراین ادامه و پایایى حکومت، هر چند براى چند سال معین، نیازمند ملاک و معیارى فراتر از این معیار است.

دو. نظریههاى کارکردگرا

انگارههاى کارکردگرایانه(Functionalistic Theories) دیدگاههایى است که نقش و کارکرد حکومت را ملاک مشروعیت مىداند. عمدهترین این دیدگاهها عبارت است از:

الف. نظریه عدالت و ارزشهاى اخلاقى (Moral Values )

در این دیدگاه اجراى عدالت، منشأ الزام سیاسى است؛ بنابراین هر حکومتى که در جهت اجراى عدالت تلاش کند، مشروع است و حکومتها و حاکمانى که در جهت خلاف عدالت گام برمىدارند، فاقد مشروعیت سیاسىاند. در اینجا «عدالت» به مثابه یکى از مهمترین و اساسىترین ارزشهاى اخلاقى و به عنوان ملکه نفسانى در حاکم مراد نیست؛ بلکه اجراى عدالت، در رفتار سیاسى حکومت و حاکمان مورد نظر است.

بنابراین طبق این دیدگاه، چنانچه شخصى خارج از دایره اعمال قدرت سیاسى، فردى ظالم به حساب آید؛ ولى در رفتار سیاسى عدالتورزى کند؛ حکومتش مشروع است و مشروعیت تابع «عدالت شخصى» حاکمان نیست.

ب. نظریه تأمین نیازمندىها

بر اساس این انگاره، تلاش در جهت برقرارى رفاه و امنیت و تأمین خوشبختى افراد جامعه، منشأ الزام سیاسى و موجب مشروعیت است.

نقد:

با صرف نظر از مشکل تعریف «عدالت»، اشکال این دو نظریه آن است که فقط جهتگیرى و سمت و سوى دستور حاکمان را توجیه مىکند؛ اما نسبت به دیگر مؤلفههاى نهفته در معمّاى «مشروعیت»، ساکت و تهى است؛ در حالى که صرف عادلانه بودن حکم، یا در جهت تأمین رفاه و خیر عمومى بودن، توجیهکننده حکومت شخصى یا گروه خاصى نیست. به ویژه اگر افراد یا گروههاى متفاوتى به درجه واحدى مجرى عدالت و یا تأمینکننده نیازهاى جامعه باشند حکومت کدامیک از آنها مشروعیت دارد و بر اساس چه ملاکى  اطاعت از یکى لازم و از دیگرى لازم نیست؟ هر ملاکى در این زمینه در نهایت به خروج از مبنا و پناه بردن به یکى از نظریههاى رقیب مىانجامد.

سه. نظریه مشروعیت الهى

در این نگرش منشأ و معیار مشروعیت، اذن و فرمان خدا است. نظریه «مشروعیت الهى» در طول تاریخ، سه گونه مطرح بوده است[۱۰] که به جهت اختصار تنها به طرح دیدگاه «اسلام» در این باره مىپردازیم.

مشروعیت در اسلام :

در بررسى نظریه «مشروعیت در اسلام» ابتدا باید منشأ مشروعیت و منبع شناخت آن را تفکیک کرد. منشأ مشروعیت، همان خاستگاه اصلى مشروعیت است. مراد از منبع مشروعیت در اینجا، ادله و منابع کشف مشروعیت در اسلام، مانند کتاب و سنت است.

در اسلام، منشأ ذاتى مشروعیت تنها خداوند است؛ زیرا آفریدگار جهان و انسان و مالک همه هستى، تنها قدرت مستقل، تأثیر گذار و اداره کننده (مدبر) جهان و پروردگار عالم و آدم است. در اسلام، حکومت و حاکمیت سیاسى نیز ـ که نوعى تصرف در امور مخلوقات است ـ از شؤون ربوبیت شمرده مىشود. آموزه توحید در ربوبیت الهى، چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع، هیچ مبدأ و منشأ دیگرى را در عرض خداوند بر نمىتابد. قرآن مجید در این باره مىفرماید:

۱ – «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ»؛[۱۱] «حاکمیت نیست مگر از آن خدا».

۲ – «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُوتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ»؛[۱۲]

«همانا ولىّ و سرپرست شما خداوند است و فرستاده او و مؤمناناند؛ همان کسانى که نماز به پا مىدارند و در رکوع صدقه مىپردازند».

۳ – «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ»؛[۱۳] «آیا براى خود اولیایى جز خدا گرفتهاند همانا تنها خداوند صاحب ولایت است» .

پس هیچ کس حق حاکمیت و تصرف در شؤون اجتماعى مردم را ندارد؛ مگر آنکه به دلیل معتبر شرعى منصوب یا مأذون بودنش از سوى خداوند، ثابت شده باشد. نصب یا اذن الهى، مىتواند به صورت مستقیم یاغیر مستقیم؛ یعنى، از سوى پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یا اوصیاى او بیان شود. از طرف دیگر، همه مسلمانان، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)را منصوب از سوى خداوند مىدانند. این حقیقت را قرآن مجید در آیات متعدد بیان فرموده است. شمارى از این آیات عبارت است از:

۱ – «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ …»؛[۱۴] «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است».

۲ – «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛[۱۵] «خدا را فرمان برید و از پیامبر و اولىالامر اطاعت کنید».

۳ – «وَ ما کانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤمِنَهٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ …»؛[۱۶] «هیچ زن و مرد مؤمنى را نسزد که وقتى خدا و فرستادهاش حکمى کنند، در کار خویش اختیارى داشته باشد؛ و هر که نافرمانى خداى متعال و فرستادهاش کند، گمراه شده است».

همچنین شیعه امامیه، بر اساس ادله قطعى، ائمه اطهار (علیهالسلام) را امامان منصوب به  نصب خاص، از سوى پروردگار عالم مىداند.[۱۷]

فزون بر این عالمان شیعه، بر اساس ادله عقلى و نقلى، فقیهان عادل و با کفایت را منصوب از سوى شارع و نایب امام عصر (علیهالسلام) در امر حکومت و رهبرى سیاسى واجتماعى امت در عصر غیبت مىدانند. البته این مسئله ـ که از آن به «ولایت فقیه» تعبیر مىشود ـ به عصر غیبت اختصاص ندارد و در عصر حضور و بسط ید معصوم نیز امکان تحقق دارد؛ چنان که مالک اشتر از سوى امیرمؤمنان (علیهالسلام)، به ولایت مصر منصوب گردید.

انتخاب ولایت فقیه :

در کنار این نگرش ـ که نظریه «نصب» خوانده مىشود و نزد علماى امامیه مشهور بوده است ـ اخیرا دیدگاه جدیدى از سوى برخى ارائه شده است. بر اساس این انگاره، «ولى فقیه» از سوى شارع منصوب نیست؛ بلکه شارع مردم را موظّف ساخته است که فقیه عادل با کفایت را به رهبرى انتخاب کنند. او پس از انتخاب مردم، «ولایت» خواهد یافت و مجاز خواهد شد در شؤون اجتماعى تصرف کند و رهبرى را به دست گیرد.

بررسى تطبیقى یا ارزش داورى درباره این دیدگاهها، مجالى ویژه مىطلبد؛ ولى آنچه توجه بدان ضرورت دارد، این است که آیا بر اساس این دو دیدگاه، پاسخ پرسش اساسى این بحث متفاوت خواهد بود؟ اگر متفاوت است، تفاوت در چیست؟

گروهى نظریه اول را «مشروعیت الهى» و دیدگاه دوم را نظریه «انتخاب» یا «مشروعیت الهى ـ مردمى» نامیدهاند. البته باید توجه داشت که مبناى اساسى هر دو دیدگاه، همان نظریه «مشروعیت الهى» است؛ زیرا هر دو دیدگاه، منشأ ذاتى مشروعیت را خدا مىدانند و در عرض مشروعیت الهى، هیچ مبدأ دیگرى را نمىپذیرند.

بنابراین، افزودن قید «مردمى»، نوعى مجاز و مسامحهگویى و در طول مشروعیت الهى به شمار مىرود. به عبارت دیگر در این گمانه خاستگاه مردمى ولایت، نوعى شرط وضعى و اعتبارى است که شارع مقدس در جعل ولایت براى فقیه یا تأیید و تنفیذ ولایت، قرار داده است. بنابراین:

۱ – اگر نظریه «انتخاب» اساسا حکومت را امرى زمینى و از پایین به بالا بینگارد؛ به کلى از نگرش اسلامى دور شده است.

۲ – اگر به دو مبدأ نخستین «آسمانى و زمینى» بگرود؛ در دام ثنویت در مبدأ مشروعیت فرو افتاده است.

۳ – اگر مشروعیت مردمى را در طول مشروعیت الهى بداند، دیگر نظریهاى در مقابل نظریه مشروعیت الهى نخواهد بود؛ بلکه قسمى از اقسام آن است. چنین انگارهاى، با نظریه نصب نیز قابل سازگارى است.

به عبارت دیگر، نظریه «نصب و جعل ولایت الهى» را به دو صورت قابل تصور مىسازد:

یک. نصب مطلق؛ بر اساس آن، شارع انتخاب و عدم انتخاب مردم را در جعل ولایت براى فقیه دخالت نداده و در هر صورت براى فقیه صالح و با کفایت، ولایت قائل است. تصرفات اجتماعى وى را مجاز و اطاعت از او در امور اجتماعى را واجب مىداند.

دو. نصب مقید؛ یعنى، شارع پس از انتخاب مردم براى ولى فقیه، جعل ولایت مىکند، نه قبل از آن.

 

پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون حکومت دینی/ مؤلف:حمیدرضا شاکرین

دفتر نشر معارف


[۱] – لاریجانى، محمد جواد، دیندارى و مدرنیسم، ص ۵۸٫

[۲] – اندرو وینست، نظریههاى دولت، ترجمه حسین بشریه، ص ۶۷ و ۶۸٫

[۳] – بنیادهاى علم سیاست، ص ۱۰۵٫

[۴]Robert A.Dahl, Modern Political Analysis srhid. p:60

[5] – بنیادهاى علم سیاست، ص ۱۰۶٫

[۶] – براى آگاهى بیشتر ر.ک: بشریه، حسین، جامعهشناسى سیاسى، ص ۱۷ و ۲۳٫

[۷] – ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ص ۲۷۴ ـ ۲۷۳٫

[۸] – بنیادهاى علم سیاست، ص ۱۰۷٫

[۹] – براى آگاهى بیشتر ر.ک: بنیادهاى علم سیاست، فصل ۶؛ نظریههاى خاستگاه دولت ؛ و نیز فلسفه سیاست، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى.

[۱۰] – ر.ک: مصباح یزدى، محمدتقى، فلسفه سیاست، ص ۱۷۷٫

[۱۱] – انعام ۶، آیه ۵۷٫

[۱۲] – مائده ۵، آیه ۵۵٫

[۱۳] – شورى ۴۲، آیه ۹٫

[۱۴] – احزاب ۳۳، آیه ۶٫

[۱۵] – نساء ۴، آیه ۵۹٫

[۱۶] – احزاب ۳۳، آیه ۳۶٫

[۱۷] – براى آگاهى بیشتر ر.ک: آیت الله مکارم شیرازى، پیام قرآن تفسیر موضوعى قرآن، ج  ۹؛ (امامت در قرآن).