معاویه بیش از هفتاد سال در دنیا زیست و حدود ۴۲ سال بر مردم فرمانروایی کرد. حکومت وى از هنگامى آغاز گشت که در سال هجدهم هجرى از سوى عمر به جاى برادرش یزید بن ابى سفیان، ، به عنوان والى دمشق تعیین گشت؛ و سرانجام در سال شصت هجرى مرد.

مدت هفده سال را در کل دوران خلافت ابوبکر و عمر والى، حدود پنج سال را در دوران امیرالمؤمنین علیه السلام نافرمان و یاغى بود و پس از آن مدت نوزده سال و چند ماه بر همه سرزمین هاى اسلامى پادشاهى کرد. او مى گفت: «من نخستین پادشاهم»[۱] و مى گفت: «به پادشاهى آن جا [شام ] خشنودم».[۲]

اگر از اهمیّت و بزرگى نقش اصلى اى، که رهبرى حزب سلطه در ایجاد انحراف ایفا کرد، چشم بپوشیم، معاویه بن ابى سفیان را مهم ترین و مؤثرترین شخصیت در تاریخ اسلام و حیات مسلمانان خواهیم یافت.

معاویه نخستین کس از طاغوتیانى نبود که بر زندگى و سرنوشت امّت ها حکم مى رانند و دوستى دنیا دلشان را پر کرده است و به گونه اى سیرى ناپذیر در همه لذت هاى  دنیوى پیرو شهوت هاى خویشند و چون اجلشان نزدیک مى شود و تلخى مردن و درد جدایى و پایان مهلت را احساس مى کنند و در آستانه عذاب دایمى قرار مى گیرند، از کرده هایشان پشیمان مى شوند «و چنانچه باز گردانده شوند به آنچه از آن نهى شده اند باز مى گردند و اینان دروغگویند».[۳]

مسعودى گوید: محمد بن اسحاق و دیگر راویان اخبار گفته اند که معاویه در آغاز بیمارى منجر به مرگش به حمام رفت. پس از دیدن جسم نحیفش، بر نیستى و قرار گرفتن در آستانه نابودى اى که همه آفریدگان را دربر مى گیرد گریست و به این شعر مثل زد و گفت:

أرى اللیالى أسرعت فى نقضى

 

أَخَذن بعضى و ترکن بعضى

حنین طولى و حنین عرضى

 

أقعدتنى من بعد طول نهضى

 

 

 

 

شب ها را مى بینم که در نابودى من شتاب کرده؛ بخشى از مرا گرفته و پاره اى را وانهاده است. و اعضا و جوارح ام را در هم پیچیده و خم کرده، و مرا پس از روزگارى دراز ایستایى از پاى درآورد.

چون روزگارش به سر آمد و گاه جدایى فرا رسید و بیماریش شدت گرفت و از بهبودى نومید گشت این شعر را سرود:

فیالیتنى لم أعن فى الملک ساعه

 

وَلم أَکُ فى اللذّاتِ أَعْشى النَواظِرِ

وَ کُنْتُ کَذِى طِنریْن عاشَ ببُلغه

 

مِنَ الدَّهْرِ حَتَّى زار أهل المقابر[۴]

 

 

 

 

اى کاش یک ساعت هم به حکومت توجّه نمى کردم؛ و چشم بسته تن به لذّت ها نمى دادم و مانند آن کسى [على ] مى بودم که دنیا را با دو جامه گذراند و بدان بسنده کرد تا آن که به خفتگان گور پیوست.

معاویه مردى بود تبهکار که خون و آبروى بسیارى از مردمان پارسا و سرشناس را ریخته بود. به همین سبب هنگامى که در اثر بیمارى ناتوان شد؛ و در آستانه مرگ قرارگرفت؛ بیش از هر گناهى از قتل حجر بن عدى کندى و یارانش اندوهگین بود و مى گفت:«واى بر من از تو اى حجر»[۵]  و مى گفت: «من با پسر عدى روزى بلند خواهم داشت.»[۶]

معاویه در پایان عمر احساس مى کرد که مردم از او خسته شده و به تنگ آمده اند. نقل شده است، پیش از بیمارى طى یک سخنرانى گفت: من چونان زراعتى دروشده هستم.

روزگار فرمانروایى من بر شما چنان به درازا کشیده است که من و شما خسته شده ایم و هر دو آرزوى جدایى را داریم. وى همچنین اندکى پیش از مرگش فهمیده بود که چون رفتن او به سراى مکافات و سرنوشت سیاهش نزدیک است، مردم از او بد مى گویند. در این باره نقل شده است: هنگامى که معاویه زمینگیر شد و مردم در گفت گوهایشان آن را نشان مرگ وى تلقى مى کردند، به نزدیکانش گفت: چشم هایم را سرمه بکشید و سرم را روغن بمالید، چنین کردند و چهره اش را با روغن براق نمودند. سپس برایش بسترى آماده کردند و او نشست و گفت: مرا تکیه دهید و سپس گفت: به مردم اجازه بدهید بیایند و ایستاده بر من سلام کنند؛ و هیچ کس حق نشستن ندارد. مردم مى آمدند و سلام مى کردند و چون او را سرمه کشیده و روغن مالیده مى دیدند، با خود مى گفتند: مردم فکر مى کنند که او مردنى است در حالى که از همه سالم تر است. هنگامى که مردم از پیش او رفتند گفت:

و تجلدى للشامتین أریهم

 

أنى لریب الدهر لا أتضعضع

وَ إِذ المنیه أنشبت اظفارها

 

ألفیت کل تمیمه لا تنفع

 

 

 

 

شکیبایى من در برابر ملامت گران از آن روست؛ تا به ایشان نشان دهم که از مصایب و گرفتارى روزگار متزلزل نمى شوم. و آن گاه که مرگ چنگال خود را در کالبد کسى فرو برد؛ خواهى دید که هیچ افسونى سود نخواهد داشت.

گویند او به بیمارى سل دچار بود و در همان روز مرد.[۷]

معاویه در نیمه ماه رجب هلاک شد. اول رجب و هشت روز مانده از رجب نیز گفته  شده است.[۸]

معاویه در واپسین روزهاى زندگى مى گفت: اگر تمایل من به یزید نبود، راه هدایت خویش را در مى یافتم و مقصد را مى شناختم.

این عبارت از گفته هاى معاویه است و مورّخى که بخواهد حقایق امور را در خارج از نوشته ها بجوید، از تأمل در مفهوم این عبارت نمى تواند که بى اعتنا بگذرد. زیرا از نوع عبارت هایى است، که در دوران ضعف و سستى روحى- که طى آن افکار نهفته در اعماق دل و ضمیر انسان کشف مى گردد- جسته و گریخته بر زبان طاغوت ها جارى مى شود.

ببینیم که رشد مورد نظر معاویه در این سخن کدام است؟

آیا او اهل ایمان و حرکت بر صراط مستقیم و باز گرداندن حقوق مردم و بازگشت و توبه به درگاه خداوند متعال است؟!

بدون شک مفهوم رشد مورد نظر معاویه این نیست. زیرا وجود یزید و تمایل و تعلق خاطر شدید معاویه نسبت به وى هیچ گاه مانع دستیابى به این رشد نبوده است، بلکه باید عکس قضیه درست باشد. به این معنا که رشد معاویه، اگر اهل آن بوده باشد، به احتمال بسیار زیاد سبب رشد و هدایت یزید نیز مى شده است.

برخى بر این پندارند که معاویه یقین داشت یزید شایسته در دست گرفتن زمام امور حکومت نیست و پافشارى او بر جانشینى وى، اصرار بر یک گناه بزرگ و یقینى بود؛ چنان که در جمله اى که به او نسبت مى دهند، این موضوع را براى یزید نیز به روشنى بیان کرده و گفته است: «خداوند را با چیزى بزرگ تر از این که تو جانشینم باشى دیدار نمى کنم».[۹]

معاویه با جنایت تبدیل خلافت به نظام ضد مردمى سلطنتى گناهى بزرگ مرتکب شد!

لیکن چنین پدرى کجا شایسته آن است که عدم شایستگى پسرش را گناه ببیند؟! آیا خود او به خواست و اختیار امّت حکم رانده است تا این که تبدیل حکومت به پادشاهى را نزد خداوند گناهى بزرگ ببیند؟ همان پدرى که خلافت و اختیار امّت را به مسخره مى گیرد و مى گوید: «به پادشاهى آن خشنودیم»، «من نخستین پادشاهم».

بارى رشد مورد نظر معاویه این است: فراهم آوردن همه عوامل دوام و بقاى حکومت اموى و استمرار پیامدهاى گمراهى آن بر زمین!

توضیح مطلب این که، معاویه با پختگى کامل، تجربه طولانى و زیرکى بى مانندش مى دانست که استمرار موفقیت تلاش هاى جریان نفاق که موجب پیدایش حکومت جاهلى اموى در پوشش اسلام شد، چنین اقتضا مى کرد که پس از او نیز حکمرانى زیرک بر سر کار آید که به ایمان و حکمت و بردبارى تظاهر کند و مرتکب حماقت هایى که موجب رسوایى روش پنهان شدن در لباس دین مى شود نگردد؛ و نیرنگ تا به آن جا استمرار یابد که از دین جز نامى و از قرآن جز ظاهرى و از شریعت جز آنچه با آیین اموى سازگار است باقى نماند … این است رشد مورد نظر معاویه!

معاویه مى دانست که این شرایط در یزید یافت نمى شود، بلکه او چنان بى بند و بار و نادان و رسواست که براى انهدام آنچه جریان نفاق در طول پنجاه سال پس از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بنا کرده، کافى است.

اما از آن جا که هم خود و هم یزید را، به عنوان امتداد وجودى و نَسبى اش، دوست مى داشت، بر جانشینى وى پاى فشرد؛ و این است معناى تعارض مورد نظر معاویه در جمله: اگر تمایل من به یزید نبود راه هدایت خویش را در مى یافتم.

به نظر مى رسد معاویه پنداشت که چنانچه جزئیات همه امور را به یزید وصیت کند و اشخاصى کاردان اطرافش باشند تا او را از ارتکاب حماقتى بزرگ و جبران ناپذیر، باز دارند، نقاط ضعف شخصیت وى قابل اصلاح است.

از این رو مهم ترین وصیت معاویه به پسرش، یزید، همان سفارشى است که چگونگى رفتار با سران مخالفان را برایش ترسیم کرده و مى گوید: اهل حجاز را مورد عنایت قرارده که اینان اصل تواند، هر کس از آنان نزد تو آمد گرامى اش بدار و به غایبانشان رسیدگى کن. به اهل عراق نیز توجّه داشته باش؛ و اگر از تو خواستند که هر روز کارگزارشان را عزل کنى، چنین کن، زیرا عزل یک عامل در نزد من محبوب تر از آن است که صد هزار شمشیر بر روى تو کشیده شود. به اهل شام هم نظر مرحمت داشته باش، اینان باید همدم و دمساز تو باشند و اگر از دشمنان گزندى رسد از آنان یارى بجوى و چون بر دشمن پیروز شدى، اهل شام را به سرزمینشان بازگردان؛ چرا که اینان اگر در سرزمین دیگرى اقامت گزینند، خلق و خویى دیگر مى پذیرند.

من تنها از سه تن قریشى بر تو بیمناکم: حسین بن على، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر. عبدالله بن عمر مردى است که سرش به کار دین گرم است و از تو چیزى نمى خواهد. اما حسین بن على مردى است سبک [و ناچیز] (!) و من امیدوارم که خداوند با آنچه پدرش را کشت و برادرش را شکست داد تو را نیز از گزند او کفایت کند. او پیوندى نزدیک و حقى بزرگ دارد و خویشاوند پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است. گمان ندارم که عراقیان او را رها نکنند تا به قیامش وا دارند. اگر بر او دست یافتى از او درگذر، زیرا اگر من باشم از او درمى گذرم. اما پسر زبیر نیرنگ باز و کینه توز است هرگاه در برابر تو ایستاد بر او حمله کن، مگر این که خواستار صلح با تو باشد، که اگر خواست بپذیرد، و تا آن جا که مى توانى خون مردم خویش را حفظ کن.[۱۰]

این وصیت- با ستایشى که از ابن عمر و اسائه ادبى که نسبت به امام علیه السلام در آن اراده شده است- به طور کامل با اصول کلى روش معاویه، به ویژه در نوع رفتار با امام حسین علیه السلام هماهنگ است. زیرا او به خوبى مى دانست که کشتن امام حسین در یک رویارویى آشکار، وبه ویژه با روشى که امام برگزیند و روند رویدادهایش را ترسیم کند، جادوى جادوگر را به خودش بر مى گرداند و اسلام و امویت را از یکدیگر جدا خواهد ساخت و چارچوب دینى اى را که حکومت اموى بدان چسبیده است مى شکند و به امّت روحیه انقلابى و فداکارى تازه و به دور از هر گونه شائبه و ضعف روحى مى بخشد؛ و بدین وسیله قیام ها یکى پس از دیگرى علیه حکومت اموى برپا مى شود و در آن شرایط شمارش معکوس عمر این حکومت آغاز مى گردد تا به پایان حتمى خود برسد؛ و خبر آن در سرگذشت و داستان تمدن هاى منقرض شده درج گردد، «و در سنّت خداوند هرگز تبدیل راه نیابد.»

از این جاست که پژوهشگر ژرف اندیش مطمئن مى شود که معاویه ناچار باید یزید را به متارکه با امام حسین علیه السلام سفارش کند و از او بخواهد تا کارى نکند که امام علیه السلام را به قیام و انقلاب وادار سازد؛ و اگر بر او دست یافت از او درگذرد. این کار معاویه نه به دلیل محبت به امام که به انگیزه پایدار ماندن حکومت و بیم از نتایج رویارویى علنى با امام است.

منابع تاریخى این روایت را به گونه هاى دیگرى نیز نقل کرده اند.[۱۱] مثل این که گفته اند که معاویه از چهارتن بر یزید بیمناک بود و آن شخص چهارم عبدالرحمن بن ابوبکر بود.

این در حالى است که وى پیش از معاویه درگذشته بود؛ و همین امر برخى محققان [۱۲]  را واداشته است تا به این دلیل و نیز دلایل دیگر، از جمله این که معقول نیست معاویه پسرش، یزید، را سفارش کند که اگر بر حسین پیروز شد از او درگذرد، این وصیت نامه را نپذیرند و آن را دروغ انگارند.

زیرا «معاویه از کسانى نبود که احترام قرابت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را رعایت و پسرش را به مراعات آل محمد وصیت کند. هرگز! او در دوران جاهلیت با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم جنگید تا آنکه در روز فتح مکّه با ناخشنودى اسلام آورد. سپس با داماد و جانشین و پسر عموى او، على علیه السلام، جنگید و بر منصب خلافت مسلمانان حمله برد و آن را به زور به چنگ آورد و پسر دختر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، حسن علیه السلام، را مسموم ساخت. آیا با این همه مى توان باور کرد که او چنین وصیتى کرده باشد؟!»[۱۳]

این که چرا این نویسنده چنین وصیّتى را بعید مى شمرد دو دلیل مى تواند داشته باشد:

۱- به هم آمیختن آثار و نتایج رویارویى پنهان و آشکار میان یزید و امام علیه السلام.

۲- انحصار رویارویى به پنهانى بودن و آن هم با تدبیر و طراحى امویان و در شرایط زمانى که آنان خود تعیین مى کنند.

آرى در رویارویى پنهانى براى معاویه یا یزید امکان داشت که براى کشتن امام علیه السلام، از وسایل و راه هاى گوناگون مثل زهر و ترور و امثال آن استفاده کنند. آن گاه براى تبرئه خود از این جنایت با ادعاهاى دروغین بر آن سرپوش بنهند و مردم را بفریبند؛ و کشتن آن حضرت با این شیوه، آن پیامدهاى خطرناک رویارویى آشکار و بى پرده را هم به بار نمى آورد.

اما کار، تنها به رویارویى پنهانى محدود نبود، بلکه احتمال بروز رویارویى آشکارى که شرایط زمانى و مکانى اش را امام علیه السلام خود برگزیند و فضاى تبلیغاتى آن را خود بسازد- نه آن طور که معاویه و یزید مى خواهند- نیز وجود داشت، تا در نتیجه آن همه پیامدها و نتایجش به سود امام علیه السلام و زیان حکومت اموى بینجامد، همان گونه که در عمل، در واقعه عاشوراى سال ۶۱ هجرى نیز چنین شد؛ و کارى که معاویه در طول دوران رویارویى با امام علیه السلام از آن بیم داشت و پرهیز مى کرد روى داد.

معاویه به یقین مى دانست که در چارچوب یک رویارویى آشکار- به ویژه رویارویى اى که شرایط زمانى، مکانى، نظامى و تبلیغى آن به وسیله امام علیه السلام طراحى شده باشد- بخشودن امام علیه السلام یک کار تبلیغى و به نفع نظام اموى است. از این رو، این وصیت در این چارچوب منطقى است و با زیرکى و شیوه تفکر معاویه سازگار است و بعید شمردن آن درست نیست.

این نویسنده در پایان مى گوید: چنانچه آن وصیت موهوم درست مى بود، همه تلاش یزید پس از مرگ پدرش باید در این خلاصه مى شد که از امام حسین علیه السلام بیعت بگیرد و از کارگزار خود بر مدینه بجدّ بخواهد که امام حسین علیه السلام را به زور وادار به بیعت کند.[۱۴] روشن است که میان وجود وصیت و اجراى آن به وسیله یزید، تلازمى وجود ندارد.

ممکن است معاویه یزید را به کارهایى وصیت کند، ولى او آن ها را نپذیرد و اجرا نکند.معاویه در دوران زندگى اش یزید را به کارهاى بسیارى سفارش کرد که او فرمان نبرد.مانند تظاهر نکردن به بى بند و بارى؛ و تفاوت میان این دو شخصیت بسیار روشن است!

گاه گفته مى شود که وصیت در غیاب یزید بود؛ و معاویه آن را به ضحاک بن قیس فهرى و مسلم بن عقبه مرّى سپرد تا به او برسانند؛ و احتمال مى رود که به او نرسیده باشد!

این امرى است بسیار بعید و هیچ کدام از روایت هاى تاریخى به چنین احتمالى اشاره ندارد. علاوه بر این، بسیار بعید مى نماید که معاویه پس از گرفتن تصمیم به جانشینى یزید با او صحبت نکرده و سفارش هاى لازم را در مورد مسائل مهمى که در دوران حکومتش با آن ها روبه رو خواهد شد، با وى در میان نگذاشته باشد؛ و بدون شک، این مهم ترین موضوع بوده است.

آرى، در پایان بحث مى توان گفت که معاویه با پاى فشردن بر نصب یزید پس از خود و گرفتن بیعت ولایتعهدى براى وى در عمل، قتل امام حسین علیه السلام پس از خود را تأیید کرده است. زیرا او دست کم از دو راه مى دانست که یزید این جنایت زشت را مرتکب خواهد شد؛ و آن دو راه این هاست:

یکم- امّت اسلامى شنیده بود که حسین علیه السلام به همراه ارجمندان از اهل بیت و یارانش در جایى به نام کربلا کشته خواهد شد. همچنین شنیده بودند که قاتل او یزید است؛ و هرگاه عمر سعد وارد مسجد کوفه مى شد مردم به او اشاره مى کردند و مى گفتند: این قاتل حسین است، تا آن جا که وى شکایت موضوع را به خود امام حسین علیه السلام برد. همه این ها نتیجه اخبارى بود که از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم، امیرالمؤمنین علیه السلام و حسن و حسین علیهما السلام و گروهى از صحابه نقل شده بود و در میان مردم دهان به دهان مى گشت.

آیا عقل مى پذیرد معاویه اى که همه اخبار نقل شده از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام درباره آشوب ها، به ویژه آنچه را که به آینده بنى امیه و شمار حاکمان و مدت حکمرانى شان و امثال آن مربوط مى شد پى جویى مى کرد، چنین چیزى را نشنیده باشد؟

دوم- معاویه به خودش مى بالید که مردم و به ویژه قریش را از همه بهتر مى شناسد، آیا مى توان تصور کرد که پسرش، یزید، را با این میزان نزدیکى، از جنبه هاى روحى، انگیزه هاى حاکم بر او و تمایلات سرکش وى و چگونگى دیدگاه او در کارها و روش حل مشکلات؛ و بلکه کینه و دشمنى وى، به ویژه، نسبت به امام حسین علیه السلام نشناسد. آیا معاویه همان کسى نیست که در نامه اى به امام حسین علیه السلام مى گوید: اما اى برادرزاده، پنداشته ام که اندیشه اى بد در سر دارى؛ خدا کند که این در روزگار من باشد تا قدر تو را بشناسم و از آن درگذرم. اما به خدا سوگند، بیم آن دارم، گرفتار کسى شوى که به اندازه سرسوزنى مراعاتت را نکند …[۱۵] آیا مرادش یزید نبود؟

از این رو، نخستین نتیجه عملى پافشارى معاویه بر جانشینى یزید، قتل امام حسین علیه السلام با علم به این موضوع از سوى او بود؛ و این امر با تلاش هاى بازدارنده و نیز تشویق هایى که از یزید مى خواست تا با امام مدارا کند و اگر بر او پیروز شد از وى درگذرد، منافات ندارد. دستاورد پافشارى معاویه بر جانشینى یزید این بود که او که بنیان حکومت اموى را بنا نهاد، نخستین کسى بود که با تعیین یزید به جانشینى خود، کلنگ نابودى آن را نیز زد.

بنابر این حق دارد که بگوید: اگر علاقه به یزید نبود، راه هدایت خویش را در مى یافتم و مقصد خویش را مى شناختم!

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله داستان آغاز انقلاب

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[۱] البدایه والنهایه، ج ۸، ص ۱۴۴٫

[۲] محاسن الوسائل فى معرفه الاوائل …؟

[۳] انعام (۶)، آیه ۲۸٫

[۴] الفتنه الکبرى، ج ۲، ص ۲۴۴٫

[۵] الفتنه الکبرى، ج ۲، ص ۲۴۴٫

[۶] الکامل فى التاریخ، ج ۴، ص ۵٫

[۷] تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۲۴۰- ۲۴۱٫

[۸] الکامل فى التاریخ، ج ۴، ص ۶٫

[۹] حیاه الامام الحسین علیه السلام، ج ۲، ص ۱۹۷٫

[۱۰] تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۲۳۸- ۲۳۹٫ شیخ صدوق نیز در کتاب امالى (ص ۱۲۹، مجلس سى ام، حدیث شماره ۱) همین وصیت نامه را، با تفاوت، از امام صادق از باقر از سجاد علیهم السلام نقل کرده است. در آن جا آمده است: «چون معاویه در آستانه مرگ قرار گرفت، پسرش، یزید ملعون را فراخواند و او را در حضور خویش نشاند و گفت: …» و این کاشف از آن است که یزید وصیت نامه را به طور حضورى از پدرش دریافت داشته است.

و در آن آمده است: «… اما عبدالله عمر باتوست پس همراهش باش و او را وامگذار …» این در واقع کاشف از ارتباط پسر عمر با جریان نفاق و تأیید حکومت اموى است، هر چند که خود حکومت، وى را یکى از دشمنانى که از آن ها بیم داشت وانمود مى کرد. عبدالله عمر نیرویى اموى بود که به دروغ در صف مخالفان درآمد؛ و کسى که در گفت و گوهاى وى با امام حسین علیه السلام تأمل بورزد این حقیقت را به روشنى درمى یابد.

و در آن آمده است: «اما حسین بن على منزلت او را از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى دانى، او از گوشت و خون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است و دانستى که ناگزیر، عراقیان او را به سوى خود خواهند کشید و آن گاه او را رها و تباه خواهند ساخت. چنانچه بر او دست یافتى حق و منزلت او را نسبت به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بشناس و او را بر کارش مؤاخذه مکن و با وجود این ما با او آمیخته ایم و پیوند داریم مبادا به او بدى برسانى و یا از تو ناخوشایندى ببیند …». این کاشف از آن است که موضع معاویه پرهیز از رویارویى آشکار با امام است و این که چنانچه این رویارویى آشکار روى دهد، مورد عفو قرار گیرد- و ما دلیل این موضعگیرى را در متن بیان کردیم … این چیزى است که منابع هر دو فرقه تشیع و تسنن آن را ذکر کرده اند و این احتمال که وصیت را به دروغ به معاویه نسبت داده باشند، بسیار ضعیف مى سازد.

 

[۱۱] تاریخ الطبرى، ج ۴، ص ۲۳۸؛ الکامل فى التاریخ، ج ۴، ص ۶٫

[۱۲] ر. ک. حیاه الامام الحسین علیه السلام، ج ۲، ص ۲۳۶- ۲۳۸٫

[۱۳] همان، ص ۲۳۹٫

[۱۴] حیاه الامام الحسین علیه السلام، ج ۲، ص ۲۳۹، به نقل از بحث استاد عبدالهادى مختار، در مجله الغرى، سال هشتم، شماره هاى ۹ و ۱۰٫

[۱۵] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱۸، ص ۳۲۷٫