«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

جلوه‌ی حق‌تعالی بر زائرین امام حسین (علیه السلام) در روز عرفه

«إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ * وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ[۲]»؛ خوشا به سعادت‌تان! گوارای شما باد که در ایّام‌الله دهه‌ی ولایت که «نُورٌ عَلَى نُورٍ[۳]» است. عرفه عیدِ عرفان است، عید معرفت است، عید خودیابی است، عید خدایابی است، عید اعتراف است و عید دریافت مغفرت خداوند متعال است. در روز عرفه زائر امام حسین (علیه السلام) بودید که خداوند متعال در روز عرفه دو جلوه دارد؛ یک جلوه برای حاجی‌ها که در بیابان عرفات همگی کَفن‌پوش، کبوتران سفیدپوش، هم‌نوای با امام زمان (ارواحنا فداه) هستند. خداوند متعال در آن روز و در آن صحرا جلوه می‌کند و خودش را به دل‌ها نشان می‌دهد. آفتاب رحمتِ الهی بر جانِ حاجیان می‌تابد. جلوه‌ی دیگر آن برای شما بود که میهمان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بودید. دعوتی‌های حضرت امام حسین (علیه السلام) عزیزکَرده‌ی خدایند. قبل از آن‌که خداوند متعال به میهمان‌های خودش جلوه کند، به میهمانان امام حسین (علیه السلام) جلوه می‌کند. لذا تجلّی خداوند متعال با همین تعبیر آمده است. تجلّی خداوند متعال برای زائران امام حسین (علیه السلام) در کربلا قبل از تجلّی خداوند متعال برای میهمانان خودش در سرزمین عرفات است.

اوّلین امتحان الهی برای حضرت ابراهیم (علیه السلام) گذشتن از مال بود

با گذراندن روز عرفه، زیر خیمه‌ی امام حسین (علیه السلام)، بر سر سُفره‌ی امام حسین (علیه السلام) و در کنار شهیدان کربلا (سلام الله علیهم اجمعین)، روز عید قربان را داشتید. روز عید قربان، عید رسیدن بنده‌ی خداوند متعال به اوجِ عبودیّت است که اوجِ عبودیّت، اوجِ رضا و تسلیم است. خداوند متعال حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در سه کلاس امتحان کردند و ایشان در هر سه امتحان نُمره‌ی اوّل بودند. مُمتاز بودند و خداوند متعال به ایشان مقام امامت دادند. یکی این بود که خداوند متعال حضرت ابراهیم (علیه السلام) را با مال امتحان کرد. ابراهیم خلیل (علیه السلام) دارای امکانات وسیع بود، گوسفندان زیادی داشت، مال زیادی داشت، وُسعت زندگی داشت. وقتی مَلائکه به صورت انسان آمدند، فوراً گوساله‌ای را قربانی کرد و برای آن‌ها بریان کرد. خیلی میهمان‌نَواز بود و دستش نیز باز بود. اما همین حضرت ابراهیم (علیه السلام) وقتی صدایی را شنید که می‌گفتند: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ[۴]»؛ دلشُده شد، دلش آب شد. حضرت ابراهیم (علیه السلام) عاشق خداوند متعال بود. کسی نام دوست او را نمی‌بَرد. این‌قَدر بی‌تاب شد که صدا زد: ای کسی که نام دوست من را بُردی، یک بار دیگر نام دوست من را ببر، ثُلث مالم را به تو می‌دهم. برای بار دوّم طاقت نیاورد و گفت یک‌مرتبه‌ی دیگر هم بخوان: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ»، دو ثُلث مالم را به تو می‌دهم. برای بار سوّم همه‌ی اَموالش و خودش را هدیه کرد تا آوازه‌ی خداوند متعال بلند بشود و نام خداوند در فَضای عالَم امکان طَنین بیندازد. وقتی همه‌چیزش را داد و خودش را هم داد، مشخّص شد که جناب جبرئیل (علیه السلام) است و آمده است تا ایشان را امتحان کند و ببیند که او چه اندازه‌ای حاضر است در راه دوستش هزینه کند. خودتان را امتحان کنید؛ برای تَرویج دینِ خداوند متعال و بلندکردن آوازه‌ی خداوند و کم کردن معصیت خداوند و کم کردن شِرک به خداوند چه‌قَدر حاضر هستید هزینه کنید و چه‌قَدر در راهِ حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) هستید.

امتحان دوّم خداوند عالَم برای حضرت ابراهیم (علیه السلام) گذشتن از همسر فرزند بود

امتحان دوّم خداوند برای حضرت ابراهیم (علیه السلام) امتحان به حضرت اسماعیل (علیه السلام) بود. حضرت ابراهیم (علیه السلام) تا سنین پیری دارای فرزند نبودند که هم همسرشان عَجوزه شد و دیگر وقت زایمانش گذشته بود و فَرتوت شده بود و هم خودش پیر بود. حضرت «ساره[۵]» (سلام الله علیها) پیشنهاد کرد که حضرت ابراهیم (علیه السلام) با کنیزش ازدواج کند. «هاجر[۶]» (سلام الله علیها) چه هاجری بود! ظاهراً کنیز بود، ولی واقعاً به جایی رسید که امامان ما (سلام الله علیهم اجمعین) و پیامبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) همگی فرزندان حضرت هاجر (سلام الله علیها) هستند. چه برکتی! چه نسل مُبارکی! از جناب هاجر (سلام الله علیها) در دوران پیری، خداوند متعال حضرت اسماعیل (علیه السلام) را عنایت کرد و همین‌ که دارای فرزند شد، مأمور شد تا این چراغ تازه‌ روشن‌شده و این نَهال تازه کاشت‌شده را از خودش دور کند. جناب جبرئیل (علیه السلام) او را بُرد و از هوا سِیر دارد. به هر منطقه‌ی سرسبزی می‌رسید، گُمان می‌کرد که قرار است تا فرزند و عَیالش را در آن‌جا بگذارد؛ ولی جناب جبرئیل (علیه السلام) ایشان را عبور داد و به یک بیابان خُشک و سوزان بُرد و در آن‌جا گفت: «رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ[۷]»؛ پروردگار ما! هنوز ذُریّه‌ای نداشتند و فقط حضرت اسماعیل (علیه السلام) بود، ولی حضرت ابراهیم (علیه السلام) چه می‌بیند! گفت: خدایا! من از ذُریّه‌ی خودم ساکن کردم در یک بیابانی که «غَیْرِ ذِی زَرْعٍ» است، امکان کِشت و زَرع در آن نیست. نه آبی دارد، نه درختی دارد، نه سَکَنه‌ای دارد، نه پَناهگاهی دارد. در چنین جایی من ذُریّه‌ام را ساکن کردم. دَربه‌دَری عَیال جوانم، دَربه‌دَری فرزند نوزادم، دَربه‌دَری ثَمره‌ی وجودم، میوه‌ی دلم، اسماعیلم در این بیابان برای این است: «رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَاهَ[۸]»؛ باز به صورت جَمع آوردند. ایشان حضرت اسماعیل (علیه السلام) را نمی‌بیند، ایشان شما را می‌بیند، ایشان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و اُمّت ایشان را می‌بیند. «رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَاهَ»؛ خدایا! این دَربه‌دَری همسر و فرزند من و بیابان‌نشینی آن‌ها برای این است که درخت نماز بروید و اُمّت نمازگزار به حساب بیاید؛ «رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَاهَ». در همان‌جا هم حضرت هاجر (سلام الله علیها) را و هم فرزندش را گذاشت و مأمور بود که مُعطّل نکند و بازگردد. شما در کجای عالَم چنین ایثار و گذشتی را سُراغ دارید که یک پیرمرد در دوران پیری تنها یک پسر داشته باشد و آن هم چه پسری که در جَمال، در کَمال و در نورانیّت بی‌نظیر بود؛ ولی خداوند متعال حضرت ابراهیم (علیه السلام) را مأمور کرد که باید فرزندت را در این‌جا بگذاری و خودت بازگردی. به اَمر خداوند و بدون چون و چرا کودک و همسر جوانش را در بیابان سوزان گذاشت و بازگشت. حال این زن در این بیابان که بی‌کَس، بی‌غذا، بدون آب، بی‌سرپَناه بود و کودک احساس تشنگی کرد و صدای ناله‌اش بلند شد. مقداری که گذشت، در اثر تشنگی سینه‌ی مادر هم بی‌شیر شد. میان صفا و مَروه می‌رفت و و بازمی‌گشت و کودک در آن وسط قرار داشت. می‌رفت و نگران کودک می‌شد و بازمی‌گشت. ۷ مرتبه این مسیر را رفت و بازگشت؛ اما دید آن‌چه را که در بیابان‌ها به دنبال آن می‌گردد، در زیر پای فرزند خودش قرار گرفت. زَمزم جوشید. خدایا! در این‌جا یک هاجر نبود؛ در این‌جا هشتاد و چند هاجر و بالاتر از هاجر بود. در این‌جا حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بود، در این‌جا حضرت رُباب (سلام الله علیها) بود، در این‌جا علی اصغر تشنه‌لب داشت. در این‌جا همه‌ی این بانوان این شش ماهه را به دست امام حسین (علیه السلام) دادند. این‌جا «غَیْرِ ذِی زَرْعٍ» نبود و فُرات در این‌جا قرار داشت. این‌جا میانِ دو نَهر بود. خدایا! چه کردی؟ در آن‌جا به حضرت اسماعیل (علیه السلام) زَمزم دادی، ولی در این‌جا به امام حسین (علیه السلام) گلوی بُریده‌ی حضرت علی اصغر (علیه السلام) را دادی. این کجا و آن کجا؟ آن امتحان کجا و این امتحان کجا؟ اگر ملّت ما در دوران دفاع مقدّس بیش از ۲۰۰ هزار قربانی به مَسلخ عشق فرستادند، همگی تربیت‌شدگان مسیح امام حسین (علیه السلام) حضرت علی اصغر (علیه السلام) هستند. آن چه امتحانی بود و این چه امتحانی بود!

سخت‌ترین امتحان پروردگار عالَم برای حضرت ابراهیم (علیه السلام)

اما امتحان بالاتر حضرت ابراهیم (علیه السلام) این بود که این فرزند را خداوند متعال بزرگ کرد، نه این‌که حضرت ابراهیم (علیه السلام) او را بزرگ کرد. در بیابان بزرگ کرد، نه در سرپَناه بزرگ کرد. در تنهایی بزرگ کرد، نه در شهر بزرگ کرد. ولی حال که جوان شد، حضرت ابراهیم (علیه السلام) آمد و مشاهده کرد که چه جوان رَعنایی شده است. انسان دوست دارد که این قَد و بالا را تماشا کند. همین‌جا بود که به این پسر گفت: «یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ[۹]»؛ پسرم! نگفتند اسماعیل، زیرا رابطه‌ی پدر و فرزندی است. خیلی تو را دوست دارم، پاره‌ی تن من هستی، گوشه‌ی جگر من هستی، میوه‌ی دلم هستی. همه‌ی هستی‌ام تو هستی. «یَا بُنَیَّ»؛ ای پسرم! ای فرزند دلبندم! «إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»؛ من در خواب می‌بینم که تو را به مَسلخ بُرده‌ام. من که پدر هستم، خودم سر تو را که پسرم هستی، ذَبح می‌کنم. اصلاً این پسر شوکه نشد. نه پدر مُضطرب بود و نه پسر نگران بود. می‌دانید چه گفت؟ گفت: «یَا أَبَتِ[۱۰]»؛ بابای من! «افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ[۱۱]»؛ خداوند متعال در این‌جا یک کلاس و یک تابلویی را به زائرین امام حسین (علیه السلام) و همه‌ی کسانی که از ایران و اَقطار عالَم دلشان در کربلاست و دعای نُدبه‌ی امام حسین (علیه السلام) را در زیر خیمه‌ی امام حسین (علیه السلام) را می‌بینند، این دعای نُدبه در میهمانی امام حسین (علیه السلام) خوانده می‌شود و همه آن را بشنوند. «فَلَمَّا أَسْلَمَا[۱۲]»؛ هم پدر تسلیم بود و هم پسر تسلیم بود. اجباری نداشتند و حضرت ابراهیم (علیه السلام) می‌گویند که در مَنام دیدم، اما پسر نگفت که این خواب است، نگفت مگر من چه کرده‌ام که پدرم سر من را جُدا کند؟ پدر هم هیچ تردیدی نداشت و دست‌های هر دو بالا بود. گفتند: ما عاشق هستیم و تو معشوق هستی. «از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن[۱۳]». این فرمان خداوند متعال و چون و چرا ندارد. این چون و چرا برای غَرب‌گراهاست، برای بی‌دین‌هاست. دینی که خداوند متعال را به حکمت می‌شناسد، دینی که خداوند متعال را به علم معرّفی کرده است، دینی که خداوند متعال را به رحمت معرّفی کرده است…

«در بلا هم می‌چشم لذات او     *****     مات اویم مات اویم مات او[۱۴]»

در کربلا «زُهیر[۱۵]» شاگرد حضرت علی اکبر (علیه السلام) است. به امام حسین (علیه السلام) عرضه داشت: یا اباعبدالله! خجالت من از این است که من را به بازار عشق آورده‌ای و فقط یک جان دارم. از این یک جان خجالت می‌کشم، ای‌کاش هزار جان داشتم و هزار بار برای تو کُشته می‌شدم. کربلایی یعنی این. زائر کربلا آمده است و مُکرّر در مُکرّر در شهرهای مختلف ایران مادران شهدا به صورت مُکرّر به بنده گفته‌اند که سلام ما را به مقام معظم رهبری (مُدّ ظله العالی) برسانید؛ بگویید که جوانم را تقدیم شما کرده‌ام، اما جوان دیگری هم دارم؛ تا آخر جان خودم را هم می‌دهم. این کلاس را کربلا برای ایرانی‌ها تشکیل داد که الحمدلله از ایران شروع شد. حرب‌الله لبنان متولّد شد، بعد هم خودِ همین کشور عراق برای دفاع از حَرم چه تعدادی جوان دادند، چقدر نوجوان دادند، چقدر قربانی دادند. این‌ها همه حاصل این ایّام است. حضرت ابراهیم (علیه السلام) از این امتحان هم سربلند بیرون آمدند. خداوند متعال می‌فرماید: «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۱۶]»؛ خداوند متعال حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در امتحانات سختی آزمایش کرد، ولی در همه‌ی امتحانات حضرت ابراهیم (علیه السلام) نُمره آورد و رُفوزه نشد، تجدید نشد. خداوند متعال فرمود: «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»؛ خوب امتحان دادی و من مقام امامت را به تو دادم.

اختیاردارِ عالَم امکان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) هستند

اما امامت حضرت ابراهیم (علیه السلام) مقدّمه‌ی امامت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، مولی الموحّدین، قائد الغُرّ المُحجلین بود. این ایّام، ایّام دهه‌ی ولایت است. در تقویم کشور ایران از عید قربان تا عید غدیر به عنوان دهه‌ی ولایت ثبت شده است. ولایت سه مرحله دارد. یک: مرحله‌ی ولایت است. دو: مرحله‌ی اطاعت است. سه: مرحله‌ی سَرسپُردگی و حاکمیّت امام بر وجود فَرد و خانواده و جامعه است. امام نمایند‌ه‌ی خداوند متعال است، امام مَجرای فیضِ خداوند متعال است. امامت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به معنای اسم اعظم خداوند متعال است، به معنای مظهریّت تمام صفات جَمال و جَلال الهی است. علی (علیه السلام) و یازده امام از فرزندان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که همگی محصول غدیر هستند و در روز غدیر خداوند متعال فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی[۱۷]»؛ آمده‌ایم تا از امام حسین (علیه السلام) عیدی بگیریم. مرحوم آقای «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) که ان‌شاءالله اگر به نجف مُشرّف شدید، بر سر قبر ایشان در وادی‌السلام بروید. چشم برزخی ایشان باز بود. خداوند متعال باطن عالَم را به ایشان نشان داد. گفت: وقتی خداوند پَرده را برداشت و باطن کائنات را به من نشان داد، دیدم که تمام عوالِم را به من نشان داد که در کَف دست حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) گذاشته است. حضرت امام حسین (علیه السلام) هرچه داشت، به خداوند متعال داد. خداوند متعال هم هرچه داشت، به امام حسین (علیه السلام) داد. امام حسین (علیه السلام) همه‌کاره‌ی خداوند در دنیا و در آخرت است. ولی گفتند که دیدم حضرت امام حسین (علیه السلام) که اختیاردار عالَم امکان هستند، پیشکارشان حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) است. خداوند به هرکسی هرچه بدهد، به دست امام حسین (علیه السلام) می‌دهد. اگر امام حسین (علیه السلام) به هرکسی هرچه بخواهند بدهند، به دست حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) می‌دهند. او عَلمدار است، او مُشکل‌گُشاست، او باب‌الحوائج است، او کسی را نااُمید برنمی‌گرداند. امروز هم روز جمعه است. گرچه این دهه، دهه‌ی شادی است، دهه‌ی تعاون است، دهه‌ی انسجام است، دهه‌ی تدارک قُشون برای امام زمان (ارواحنا فداه) است. در روز غدیر با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت شد، ولی دو ماه طول نکشید که بیعت‌ها را شکستند؛ اما مردم ایران در تمام امتحانات امام زمان (ارواحنا فداه) را ندیدند، ولی با نایب امام زمان‌شان بیعت کردند و بیعت نشکستند. در برابر گرانی، در برابر سختی و در برابر فتنه همچنان ایستادید و شهید دادید. دیروز جمعی از برادران و پدران شهدا دور من را گرفته بودند و می‌گفتند که ما برادر شهید هستیم، ولی سلام ما را به مقام معظم رهبری (مُدّ ظله العالی) برسانید و بگویید که ما خودمان هم آماده‌ی شهادت هستیم.

روضه و توسّل به حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)

«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ…»

مردمِ عاشق امام حسین (علیه السلام)! دلتان این‌جاست، ولی من به همه‌ی شما زائرینی که جای شما خالی است، قول می‌دهم که در خیمه‌های امام حسین (علیه السلام) نشسته‌اید.‌ نگهبان خیمه‌ها حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) بودند. همه رفتند و خیمه‌ها از مَرد خالی شده بود. آخرین کَس آن‌ها حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) بود. آمد به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عرضه داشت: آقا جان! به من هم اجازه‌ی میدان رفتن بدهید. هیچ‌گاه به ایشان برادر نگفته بود. مادرشان نیز به فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گفت: من به جای مادرتان نیامده‌ام، بلکه من به عنوان کَنیز آمده‌ام تا برای شما خدمت کنم. و هم عبّاس همیشه دست بر سینه بود و می‌گفت: «سیدی، مولای!». در این‌جا هم آمد و گفت: سیدی! مولای! به من اجازه بدهید تا من هم به میدان بروم. حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) فرمودند: «کُنْتَ الْعَلامَهَ مِنْ عَسْکَری[۱۸]»؛ خیلی التماس دعا دارم. نمی‌دانید کسانی که الان در کربلا نیستند و شما را می‌بینند، چه دلی دارند. می‌گویند: خوشا به حال کربلائی‌ها. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: عبّاس جان! تو عَلم من هستی. اگر تو بیفتی، عَلم افتاده است. عرضه داشت: حسین جان! «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی[۱۹]»؛ سینه‌ام تنگی می‌کند. دیگر تحمّل ندارم که صدای العَطش سکینه (سلام الله علیها) را بشونم. نمی‌توانم حضرت علی اصغر (علیه السلام) را بی‌شیر ببینم. اجازه بده تا بروم. حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) فرمودند: عبّاس جان! ابتدا برو و مقداری آب برای کودکان بیاور. «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ[۲۰]»؛ همه‌ی این‌ها تشنه هستند، تو را برای جنگ نمی‌فرستم؛ بلکه برای آب مأموریت می‌دهم. حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) آمد و با چهار هزار تیرانداز مواجه شد. تیرباران می‌شد، ولی همه را دَرید و خودش را به شریعه رساند. دستش را به زیر آب بُرد، لبها خشکیده بود و چگر تب‌دیده بود. اما خواست آب را به لب نزدیک کند، «ذکر عطش الحسین[۲۱]»؛ امروز در ایران و همه‌جا روز ایثار است. باید به دادِ گرفتاران رسید. آموزگار شما، باب‌الحوائج شما حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) است. یادی از لب‌های امام حسین (علیه السلام) کرد. پیش خود گفت: عبّاس می‌خواهی چه کنی؟ می‌خواهی آب بخوری در حالی‌که امام حسین (علیه السلام) تشنه است. مَشک را پُر کرد و با لب تشنه از شریعه بازگشت. از میان نَخل‌ها عبور می‌کند و آرزویش این است که این مَشک را سالم به خیمه‌ها برساند. کَمین کردند، دست راست او را قطع کردند. مَشک را با دست چپ گرفت، دست چپ را نیز قطع کردند. احتمالاً به کفّ‌العبّاس رفته‌اید و در آن‌جا محلّ افتادن دست‌های حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) را دیده‌اید. مَشک را به دندان گرفت. اما بمیرم! نامَرد مَشک را نشان گرفت. آب ریخت. دیگر نه دست دارد که به شریعه بیاید و نه آب دارد تا به خیمه بیاید. خدایا! به سرگردانی حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)، خدایا! به نااُمیدی حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)، همه‌ی مردم ما در این ایّام غدیر اُمید ظهور دارند. ما هم به زیارت امام حسین (علیه السلام) آمده‌ایم و در این صبح جمعه آرزوی دیدار امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را داریم. ان‌شاءالله برگردید و بگویید که امام زمان‌ (ارواحنا فداه) را دیده‌اید. اهل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) از خیمه بیرون آمده بودند، چون حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) تأخیر کرده بود و مُدام به یکدیگر می‌گفتند: ای‌کاش نگفته بودیم که تشنه هستیم. نکند که عمو نیاید! همه چشم به راه بودند. یک‌مرتبه دیدند که امام حسین (علیه السلام) در حال آمدن است، ولی با چه حالتی! امام حسین (علیه السلام) که دیگر قَدشان خم شده است. نازدانه جلو آمد و گفت: «اَبَتاه!»؛ بابا! عمو رفته است، ولی نیامده است. «هَل لَکَ عِلم بِعَمِّی العَباس[۲۲]»؛ بابا! هیچ خبری از عمویم ندارم. خدایا! امام حسین (علیه السلام) چه بگوید؟ بعضی‌ها نقل کرده‌اند که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به فرزندشان چیزی نگفتند. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را کنار کشیدند و فرمودند: خواهرم! برو لباس کودکان را عوض کن. برو گوشواره‌ها را از گوش دختران بیرون بیاور. دیگر آماده‌ی اسیری بشوید.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

قدر بدانید. معلوم نیست که سال دیگر هم چنین توفیقی داشته باشیم.

ان‌شاءالله برای همه‌ی مُستضعفان، برای همه‌ی جبهه‌ی مقاومت، برای همه‌ی ملّت ایران دعا کنید.

ان‌شاءالله سایه‌ی رهبرمان تا ظهور امام زمان (ارواحنا فداه) با اقتدار باقی باشد و همه‌ی گِره‌ها باز بشود.

ان‌شاءالله جوان‌ها به سامان برسند.

ان‌شاءالله با دعای شما همه‌ی مریض‌ها شفا پیدا کنند و همه‌ی گُشمده‌ها به خانه‌های خود بازگردند.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه مائده، آیات ۵۵ و ۵۶٫

[۳] سوره مبارکه نور، آیه ۳۵٫

«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَ لَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».

[۴] شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۴۸۲، انتشارات جامعه مدرسین، قم، ۱۴۱۳ق. / علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج ۶۱، ص ۴۷، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان، ۱۴۰۴ ق. / عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشی، ص ۴۱، چاپخانه علمیه، تهران، ۱۳۸۰ق.

«سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ سَبَقَتْ رَحْمَتُکَ غَضَبَکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ وَ بِحَمْدِکَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی‏ إِنَّهُ لَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْت‏».

[۵] ساره نخستین همسر ابراهیم (علیه السلام) و مادر اسحاق (علیه السلام). بنابر آنچه در دو سوره از قرآن کریم آمده، فرشتگان در ۹۰ سالگی به او بشارت تولد فرزندی دادند که اسحاق نام گرفت. ساره، از آنجا که فرشتگان با او سخن گفته‌اند، مانند حضرت مریم و حضرت فاطمه (سلام الله علیها)، محدَّثه خوانده می‌شود. ساره سال‌ها پیش از تولد اسحاق، کنیز خود هاجر را به ابراهیم بخشید تا از او فرزنددار شود. شیخ صدوق، روایاتی نقل کرده است که به حسادت ساره پس از تولد اسماعیل اشاره دارد. با این حال برخی محققان معاصر در دلالت و سند احادیث مذکور تشکیک کرده‌اند. ساره، همسر ابراهیم (علیه السلام)، در سن ۱۲۷ سالگی در منطقه حبرون درگذشت. پس از وفات ساره، ابراهیم مکانی از حبرون را از ساکنان آن خرید و ساره را در آنجا دفن کرد. بعدها ابراهیم، اسحاق و یعقوب در این مکان دفن شدند. مکان مذکور، با عنوان حرم ابراهیمی شناخته می‌شود و در شهر الخلیل در جنوب قدس قرار دارد.

چنانکه در منابع تاریخی آمده، فرشتگان الهی در ۹۰ سالگی ساره، به او بشارت تولد فرزندی دادند. او از سر ناباوری خندید و گفت که چطور ممکن است زنی سالخورده حامله شود؟ او پس از مدتی باردار شد. اسحاق، فرزند او و ابراهیم است. در دو سوره از قرآن کریم، به بشارت فرشتگان و واکنش ساره به فرزنددار شدن خود اشاره شده است. ساره پیش از بشارت به بارداری، از آنجا که نازا بود، کنیز خود، هاجر را به همسرش ابراهیم می‌بخشد تا از او صاحب فرزند شود و پس از آن،‌ اسماعیل، فرزند ابراهیم و هاجر متولد می‌شود. بر اساس روایتی منسوب به امام علی (علیه السلام)، ساره از آنجا که فرشتگان با وی سخن گفته‌اند و به او بشارت تولد اسحاق داده‌اند، محدَّثه خوانده می‌شود. بر اساس روایت مذکور، حضرت مریم، حضرت زهرا و همچنین مادر حضرت موسی (علیه السلام) هم محدثه هستند. شیعیان معتقدند ملائکه فقط با انبیا و رسولان سخن نگفته‌اند؛ بلکه با ائمه، حضرت فاطمه و کسانی دیگر نیز سخن گفته‌اند. آیاتی از قرآن کریم، از جمله آیات ۴۲ و ۴۵ سوره آل عمران، درباره سخن گفتن ملائکه با حضرت مریم، مؤید این باور دانسته شده است.

در روایاتی که توسط شیخ صدوق و علی بن ابراهیم قمی نقل شده، به حسادت و کج‌خلقی ساره پس از تولد اسماعیل، و صبر ابراهیم (علیه السلام) در این باره اشاره شده است. با این حال، برخی محققان معاصر، این روایات را از جهت سند و دلالت ضعیف دانسته‌اند. بنابر آنچه در تورات آمده است، ساره از ابراهیم خواست که هاجر و اسماعیل را از خانه‌اش بیرون کند، اما ابراهیم از این خواسته ساره ناخشنود شد. گرچه سرانجام پس از آنکه خداوند از او خواست آن کار را انجام دهد، به خواست ساره عمل کرد. با این حال، در برخی دیگر از روایات، سرپرستی و تربیت فرزندان شیعیان و کودکان مؤمنان در عالم برزخ، به ساره و ابراهیم واگذار می‌شود تا آنها را تربیت کنند و سپس به پدر و مادران‌شان تحویل دهند.

[۶] هاجَر همسر ابراهیم (علیه السلام) و مادر اسماعیل. هاجر کنیز پادشاه مصر بود که به ساره، همسر ابراهیم، هدیه داده شد و ساره او را به ابراهیم فروخت و پس از مدتی اسماعیل را به دنیا آورد. پس از تولد اسماعیل، در پی ناراحتی ساره از فرزنددار شدن هاجر و فرزنددار نشدن خود، ابراهیم به دستور خدا هاجر و فرزندش را از شام به مکه که در آن روز بیابانی خشک بود و هیچ کس در آن ساکن نبود منتقل کرد. بنا به نقل تورات، برخلاف منابع اسلامی، هجرت هاجر، پس از تولد اسحاق و بدون همراهی ابراهیم بوده است. مزار هاجر در محل حجر اسماعیل قرار دارد.

بنا بر نقلی، هاجر دختر پادشاه مصر بوده که پس از شورش گروهی از مردم عین‌الشمس بر پادشاه مصر، به بردگی گرفته شده و به پادشاه جدید مصر فروخته شده است. در روایتی تاریخی، پیامبر اسلام، حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم)، از اصحابش خواسته بود تا با مردم مصر به نرمی رفتار کنند؛ چرا که هاجر از آنان بوده است. ابراهیم از ساره فرزنددار نمی‌شد، از این رو ساره، هاجر را به او فروخت تا شاید ابراهیم از او صاحب فرزند شود. مدتی بعد که هاجر اسماعیل را به دنیا آورد، سبب ناراحتی ساره شد؛ چرا که خود فرزندی نداشت. پس از تولد اسماعیل و ناراحتی ساره از فرزنددار شدن هاجر، خداوند به ابراهیم دستور داد تا اسماعیل و مادرش را از شام به سرزمین مکه منتقل کند. ابراهیم آن دو را به مکه که در آن روز بیابانی خشک و بدون سکنه بود، منتقل کرد و در محلی که بعدها خانه خدا در آنجا بازسازی شد، در نزدیکی چاه زمزم فعلی گذاشت. نام هاجر در قرآن نیامده اما در سوره ابراهیم به ماجرای نقل مکان او از شام به مکه اشاره شده است.

بر پایه روایتی که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده، زمانی که ابراهیم، هاجر و اسماعیل را در سرزمین مکه گذاشت و برگشت، اسماعیل تشنه شد و هاجر برای یافتن آب، هفت بار فاصله میان دو کوه صفا و مروه را رفت و برگشت، ولی آب پیدا نکرد. هاجر، وقتی نزدیک اسماعیل آمد، دید او از تشنگی پا بر زمین کشیده و آب از زیر پایش شروع به جوشیدن کرده است که به چاه زمزم معروف است. این واقعه سبب وجوب سعی بین صفا و مروه به‌عنوان یکی از اعمال حج دانسته شده است. بنا بر منابع اسلامی، هجرت هاجر پیش از تولد اسحاق و به دلیل ناراحتی ساره از فرزنددار شدن هاجر بوده است؛ درحالی‌که بنا به گزارش تورات، هاجر پس از تولد اسحاق نقل‌مکان کرده است در تورات، دلیل دستور خدا به ابراهیم برای انتقال هاجر و اسماعیل از شام به مکه، چنین توصیف شده که ساره دید اسماعیل، اسحاق را آزار می‌دهد، به ابراهیم گفت فرزند این کنیز (هاجر) با وجود فرزند من، اسحاق، نمی‌تواند وارث تو باشد؛ او و فرزندش را از خانه بیرون کن. همچنین بنا به گزارش تورات و برخلاف روایات اسلامی ابراهیم در این هجرت، هاجر و اسماعیل را همراهی نکرده است. هاجر بنا به نقلی در ۹۰ سالگی وفات نمود. مطابق با حدیثی از امام صادق (علیه السلام)، اسماعیل، هاجر را در محل حجر اسماعیل دفن نمود و قبرش را مرتفع قرار داد و بر روی آن دیواری بنا نمود تا مردم روی آن راه نروند. بنا به برخی روایات، به احترام قبر وی است که مسلمانان هنگام طواف کعبه دور حجر می‌گردند و نباید داخل آن شوند تا پا روی قبر هاجر نگذارند.

[۷] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۳۷٫

«رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَاهَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ».

[۸] همان.

[۹] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۲٫

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ».

[۱۰] همان.

[۱۱] همان.

[۱۲] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۳٫

«فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ».

[۱۳] همام تبریزی، غزلیات، شماره ۱۶۲.

[۱۴] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش ۶۴.

[۱۵] زُهَیر بن قَین بَجَلی از شهدای کربلا و از بزرگان قبیله بجیله؛ او عثمانی مذهب بود ولی پس از ملاقات با امام حسین (علیه السلام) چند روز قبل از واقعه کربلا، به او پیوست و در روز عاشورا به شهادت رسید. وی از مردان شریف و شجاع شهر کوفه و قوم خود شمرده می‌شد و به واسطه حضور در جنگ‌ها و فتوحات بسیار، جایگاه رفیعی به دست آورده بود. در برخی از منابع از قین -پدر زهیر- به عنوان یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نام برده شده است. زهیر از هواداران عثمان به شمار می‌رفت. در سال ۶۰ قمری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیله‌اش هنگام بازگشت از حج به کوفه، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین (علیه السلام) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. بنابر نقل دینوری، این ملاقات در منزلگاه زَرُود انجام گرفته است.

امام حسین (علیه السلام) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارش ها آمده است که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه هایشان راز دست‌ها انداختند و همه بی حرکت شدند گوییا پرنده ای بر سر آنها نشسته است. زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد؛ اما به توصیه همسرش- دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو به محضر امام حسین (علیه السلام) حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه که گزارش دقیقی هم از جزییاتش در تاریخ نیست ، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین (علیه السلام) منتقل کنند. زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت: «نزد خانواده‌ات برگرد، زیرا نمی‌خواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد. زهیر بعد از وداع با همسرش، به همراهانش گفت: «هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید، و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست. زهیر خاطره‌ای برای آنان نقل کرد و گفت: زمانی که به جنگ بَلِنجِر رفته بودیم، به پیروزی و غنایم فراوانی دست یافتیم و بسیار خوشحال شدیم. سلمان فارسی -در برخی منابع به جای سلمان فارسی، سلمان باهلی گفته شده است.- که همراه ما بود گفت: «آنگاه که سید جوانان آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کردید، از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان باشید. برخی منابع آورده‌اند سلمان بن مضارب، پسر عموی زهیر نیز با وی همراه شد و به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوست.

عصر روز تاسوعا، هنگامی که لشکریان عمر بن سعد به سوی خیمه‌های امام حسین (علیه السلام) هجوم آوردند و قصد آغاز جنگ داشتند، امام (علیه السلام) از برادرش عباس (علیه السلام) خواست که نزد آنان رفته و ببیند هدف‌شان چیست و چه می‌خواهند. عباس (علیه السلام) با حدود بیست نفر از یاران امام (علیه السلام)، از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر، نزد سپاهیان دشمن آمد و از مقصودشان پرسید. گفتند: به ما فرمان داده شده است در صورتی که تسلیم حکم ابن زیاد نشوید، با شما پیکار کنیم. عباس (علیه السلام) گفت: فرصت دهید، تا مقصود و پیام شما را به اطلاع ابا عبدالله (علیه السلام) برسانم.آنان پذیرفته و منتظر جواب ماندند. حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین از فرصت استفاده کرده و به نصیحت سپاهیان عمر سعد پرداختند. حبیب بن مظاهر آنان را از کشتن عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و یاران آنها نهی کرد.

عزره بن قیس- از افراد عبیدالله بن زیاد- خطاب به حبیب گفت: تا می‌توانی خودستایی کن! زهیر بن قین در پاسخش گفت: «ای عزره خداوند او را پاکیزه و هدایت کرده است؛ از خدا بترس و بدان که من خیرخواه توام. تو را به خدا مبادا از کسانی باشی که گمراهان را بر کشتن جان‌های پاک یاری می‌دهند.» عزره گفت:‌ای زهیر، تو که شیعه این خاندان نبودی و طرفدارعثمان بودی! زهیر گفت: «آیا اینکه اکنون در کنار حسینم، برایت کافی نیست که بدانی من پیرو این خاندانم؟! به خدا سوگند من هرگز به حسین بن علی (علیه السلام) نامه‌ای ننوشتم و فرستاده‌ای نزدش نفرستادم و هرگز به او وعده یاری ندادم، لیکن مسیر راه، من و او را با هم یک جا گردآورد، چون او را دیدم و یاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و منزلت حسین نزد او افتادم و دانستم که سوی دشمن خویش و حزب شما می‌رود آن گاه مصلحت چنین دیدم که یاری‌اش دهم و در حزب او باشم و جان خویش را برای آنچه که شما از حق خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ضایع کردید فدایش گردانم.»

شب عاشورا، پس از آنکه، امام (علیه السلام) بیعت خود را از اصحاب و اهل بیتش برداشته و به آنان اجازه رفتن و نجات جان خویشتن داد؛ اصحاب آن حضرت (علیه السلام) هر کدام به نوعی وفاداری و پایداری خود را اعلام داشتند؛ پس از سخنان اهل بیت امام (علیه السلام)، مسلم بن عوسجه و پس از او زهیر بن قین برخاسته و گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، باز زنده گردم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خداوند تو و اهل بیتت را از کشته شدن در امان دارد!» امام حسین (علیه السلام) پس از شهادت زهیر فرمود:‌ای زهیر خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و خداوند کشندگان تو را لعنت کند و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده (بنی اسرائیل) به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.» در زیارت شهدا دربارۀ زهیر بن قین آمده: سلام به زهیر فرزند قین بجلی آن که چون امام (علیه السلام) به او اجازه بازگشت داد در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند هرگز فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که درود خدا بر او و آلش باد ترک نخواهم کرد آیا فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حالی که اسیر در دست دشمنان است رها کنم و خود را نجات دهم خداوند آن روز را بر من نیاورد.

[۱۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۲۴٫

«وَ إِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی ۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ».

[۱۷] سوره مبارکه مائده، آیه ۳٫

«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَهُ وَ الْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُتَرَدِّیَهُ وَ النَّطِیحَهُ وَ مَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ۚ ذَٰلِکُمْ فِسْقٌ ۗ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ ۚ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا ۚ فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَهٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ ۙ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».

[۱۸] بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۴۱٫

«یا أَخی کُنْتَ الْعَلامَهَ مِنْ عَسْکَری وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإِذا أَنْتَ غَدَوْتَ یَؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَى الْخَرابِ».

[۱۹] همان.

«لما رأى وحدته ع أتى أخاه و قال یا أخی هل من رخصه؟ فبکى الحسین ع بکاء شدیدا ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی ‏فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ. فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ینفعهم فرجع إلى أخیه فأخبره فسمع الأطفال ینادون العطش العطش فرکب فرسه و أخذ رمحه و القربه و قصد نحو الفرات فأحاط به أربعه آلاف ممن کانوا موکلین بالفرات و رموه بالنبال فکشفهم و قتل منهم على ما روی ثمانین رجلا حتى دخل الماء. فلما أراد أن یشرب غرفه من الماء ذکر عطش الحسین و أهل بیته فرمى الماء و ملأ القربه و حملها على کتفه الأیمن و توجه نحو الخیمه فقطعوا علیه‏ الطریق و أحاطوا به من کل جانب فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على یده الیمنى فقطعها فحمل القربه على کتفه الأیسر فضربه نوفل فقطع یده الیسرى من الزند فحمل القربه بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربه و أریق ماؤها ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخیه الحسین أدرکنی فلما أتاه رآه صریعا فبکى و قال الحسین ع الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی».

[۲۰] همان.

[۲۱] همان.

[۲۲] الکبریت الاحمر، ص ۱۶۲.