خبر رسید که کاوه گردانی را آماده کرده تا به قلب دشمن بزند؛ گرچه موفّقیتشان میتوانست وضعیّت عملیّات را تغییر دهد. امّا کار بیسار خطرناکی بود. نمیتوانستم شاهد رفتن او در دل آتش باشم. به عنوان فرماندهی عملیّات خواستمش تا به قرارگاه بیاید.
گفتم: «شنیدم میخواهی دست به چنین کار خطرناکی بزنی؟» گفت: «بله،» گفتم: «خوب این را من باید تصویب بکنم و من هم نمیتوانم شاهد باشم که شما با این همه شایستگی ریسک بکنید و بخواهیم بیخودی شما را از دست بدهیم.» بسیار پافشاری میکرد تا بتواند متقاعدم کند که به او اجازه بدهم این کار را بکند. دیدم خیلی مقاومت میکند. من هم جسارت کردم، گفتم: «آقای کاوه حواست باشد که اینجا من فرمانده هستم و تا این را تصویب نکردهام شما نباید انجامش بدهی.
کاوه با همهی شایستگی و تجربه باید حفظ بشود.» این اوّلین باری بود که دستور اینطوری به کاوه میدادم. خوب میدان جنگ بود و جای تعارف نبود. تا این را گفتم دیدم بلافاصله با آن تشرّعی که به دین داشت و به اعتقادش داشت، چنان متواضعانه با من برخورد کرد که من شرمنده شدم. البته بعدها از او معذرت خواستم که: «ببخشید اینطوری با حالت تحکّم دستور دادم. چون دیدم زیر بار نمیرفتی، من هم مجبور شدم، چون من مایل نبودم که ببینم یک عملیاتی که ریسک است، بهای زیادی در قبالش بپردازیم.»
رسم خوبان ۲۸ – رعایت مقرّرات و ضوابط، ص ۵۰ و ۵۱٫ / کاوه معجزه انقلاب، صص ۸۰ – ۷۹٫
پاسخ دهید