بیهقی و ذهبی گویند:

عمر که دید درد رسول شدید شده است، می‌خواست درد حضرت را تخفیف دهد؛ زیرا می‌دانست که خداوند تبارک و تعالی دین ما را کامل کرده است و اگر آن نوشته وحی بود، حتماً‍ً پیغمبر صلّی الله علیه و آله می‌نوشت و به سبب ستیزه و جاروجنجال آنان، به نوشته خود اخلال وارد نمی‌کرد. چون خداوند متعال می‌گوید: «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِک؛»[۱]

همچنان‌که تبلیغ غیر آن را به سبب مخالفت مخالفان و دشمنی معاندان رها نکرد بنا به حکایت سفیان بن عیینه، از عالمان قبل از خود، می‌خواست خلافت ابوبکر را بنویسد. سپس آن را به اعتماد آنچه از تقدیر خداوند متعال دانست، رها کرد.

همچنان‌که در ابتدای بیماری خود بدان همت ورزید، هنگامی‌که گفت: «وا رأساه»! سپس برایش بدا حاصل شد که ننویسد. آن‌گاه گفت: خداوند و مؤمنان جز ابوبکر نمی‌پذیرند. سپس امّت خود را با جانشینی ابوبکر در نماز به خلافت وی توجّه داد،‌ یعنی وقتی که خود از حضور در نماز عاجز و ناتوان شد!

بیهقی ادامه داده و می‌گوید:

اگر منظور از نوشته، رفع اختلاف در دین بود، عمر بن خطاب می‌دانست که خداوند متعال دین خود را با این سخن کامل کرده است که فرمود: «الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ»؛[۲] و نیز دانست که هیچ واقعه‌ای تا قیامت روی نخواهد داد مگر این‌که بیان آن به نص یا دلالت در کتاب خداوند متعال و سنّت رسول او وجود دارد.

اگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌خواست به رغم شدّت درد و ناتوانی خود در مرض موت بر آن تأکید کند، موجب مشقت و زحمت او بود. از این‌رو عمر بن خطاب چنان دید که از باب تخفیف بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله ، به همان اندازه از نص یا دلالت که پیش از این بیان شده بود، بسنده کند و نیز فضیلت اهل علم برای استنباط و الحاق فروع به اصول، بر مبنای دلالت کتاب و سنّت، از بین نرود.

در آنچه پیش از این گفته بود که «اگر حاکم اجتهاد کند و به صواب برسد، او را دو اجر باشد و اگر اجتهاد کند و خطا درآید، یک اجر» دلیلی است بر این‌که پیغمبر صلّی الله علیه و آله بیان برخی از احکام را به اجتهاد علما واگذار کرده است و هر کس از آنان به صواب برسد، به دو اجر موعود خواهد رسید: یکی پاداش اجتهاد و دیگری اصابت به عین مطلوب به موجب دلالت کتاب یا سنّت؛ و آن‌کس که در اجتهاد خود به خطا رود، به موجب اجتهاد به یک اجر خواهد رسید و گناه خطا از او برداشته شده است.

این در خصوص آن دسته از احکام شریعت است که نصی در مورد آن وجود ندارد بلکه به صورت خفی وارد شده است.

امّا مسائل اصول، آشکارا بیان شده است و هرکس باآن مخالفت کند، عذری ندارد؛ زیرا فضیلت علماء به اجتهاد در آن است و الحاق فروع به اصول به موجب دلالت، ‌با طلب تخفیف بر صاحب شریعت؛ این‌که رسول خدا صلّی الله علیه و آله را در آنچه گفت، تکذیب نکرد،‌ به وضوح بر درستی رأی وی دلالت دارد. توفیق از آن خداوند است.

مازری گوید:

برای صحابه جایز باشد که در این نوشته اختلاف کنند اگر چه به صراحت، بدان امر کرده است؛ زیرا گاهی اوقات اوامر همراه قرینه‌ای است که آن را از وجوب می‌اندازد. گویا از او قرینه‌ای نمایان شد که دلالت می‌کرد امر به گونه حتمی نیست، بلکه اختیاری است. از این‌رو اجتهاد آنان مختلف شد و عمر تصمیم به امتناع گرفت؛ زیرا به قرائنی دست یافت که نشان می‌داد رسول خدا صلّی الله علیه و آله این سخن را از روی قصد جازم بیان نکرده است.

عزم پیغمبر صلّی الله علیه و آله یا به وحی بود یا به اجتهاد و همین‌گونه ترک او، یعنی اگر به وحی بود ترک هم به وحی بود و اگر به اجتهاد بود، ترک هم به اجتهاد بود.

نووی گوید:

علما اتّفاق نظر دارند که سخن عمر که گفت: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ»، از قدرت فهم و دقّت‌نظر او بود؛ زیرا ترسید پیغمبر صلّی الله علیه و آله اموری را بنویسد که بسا از انجام آن عاجز باشند و در نتیجه به موجب ترک منصوص، مستحق عقوبت شوند. او می‌خواست که باب اجتهاد بر روی علما بسته نشود. این‌که رسول خدا صلّی الله علیه و آله عمر را تکذیب نکرد، نشان می‌دهد که نظر او را تصویب کرد. عمر با این سخن خود، «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ»، به این فرموده خداوند متعال اشاره دارد که می‌گوید:

«ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ».[۳]

ما هیچ‌چیزی را در کتاب [لوح محفوظ] فروگذار نکرده‌ایم.

این سخن با گفته عبدالله بن عبّاس تعارض ندارد که می‌گفت: «مصیبت همه مصیبت…» زیرا به‌طور قطع عمر از او افقه بود.

نتوان گفت: عبدالله بن عبّاس به قرآن بسنده نکرد و آن را کافی ندانست در حالی‌که دانشمند قرآن است و از همه مردم به تفسیر آن آگاه‌تر، لیکن بر این افسوس خورد که چیزی از بیان را از دست داد و این‌که نص،‌ سزاوارتر از استنباط است.[۴]

در برابر متون فوق پاسخ می دهیم:

برای اظهار بطلان و فساد آنچه نقل کردیم، هیچ نیازی به بذل جهد و زحمت نباشد؛ زیرا هم سقوط آن از درجه اعتبار نمایان است و هم ضعف و سستی آن برای همگان عیان و نه محتاج بیان است و نه اقامه برهان. در عین حال به برخی شبهات، مغالطه‌ها و اباطیل، به اجمال و اختصار اشاره می‌کنیم؛ زیرا هم به حسن‌نظر خواننده ارجمند اطمینان داریم و هم به سلامت و صحت فکر وی.

الف) اراده تخفیف

این پندار که وقتی عمر دید، درد رسول خدا صلّی الله علیه و آله تشدید شده است،‌ اراده کرد که به او تخفیف دهد و از درد او بکاهد؛ مادر فرزند مرده را به خنده وامی‌دارد! ایا تخفیف بر پیامبر صلّی الله علیه و آله مستلزم آن است که سخنان گزنده گوید و کلمات نیش‌دار بر زبان آورد؟! آیا تخفیف به عصیان اوامر پیغمبر صلّی الله علیه و آله است یا به اطاعت و انجام آنچه او را خشنود می‌کند و مطمئن می‌سازد؟!

آیا این سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله که فرمود: چیزی بنویسم که هرگز پس از آن گمراه نشوید؛ دلالت ندارد که از گمراهی و ضلالت آنان از صراط مستقیم و وقوع در فتنه‌ها و مهالک و ابتلای به ضلالت‌ها، خوف داشت و از آن به شدّت می‌ترسید؟! آیا صرف کمال دین از گمراهی بازمی دارد؟! و از وقوع اختلاف مصون می‌سازد؟!

چه کسی گفته است: پیغمبر صلّی الله علیه و آله می‌خواست تشریع جدید بیاورد و آن را به دین اضافه کند؟! شاید می‌خواست آنان را به عمل به برخی از احکام ابلاغی ملزم کند. یعنی وفای به بیعت روز غدیر خم و تقویت آن با این نوشته تا احدی نتواند ادعا کند: ولایت علی علیه السّلام به موجب وحی الهی نبود بلکه اجتهاد شخصی رسول خدا صلّی الله علیه و آله بود که هم رأی خود را تغییر داد و هم اجتهادش را عوض کرد!!

ب)‌ آیه ابلاغ و آیه اکمال

این هم موجب خنده مادر فرزند مرده است که به آیه‌ی ابلاغ: «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْک مِنْ رَبِک»؛ و آیه‌ی اکمال: «الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ»؛ بر صحت فعل عمر استدلال شود! آن‌جا که از قضیه غدیرخم بحث کردیم، آوردیم که می‌گویند: احکامی وجود دارد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله پس از نزول این آیه ابلاغ کرده است؛ همچون آیه کلاله،‌ آیات ربا و امر به اخراج مشرکان از جزیره‌العرب و موارد دیگری که در جای خود بیان کرده‌اند.

ج) تبلیغ وحی

اصرار در این‌که می‌گویند: اگر آن نامه وحی الهی بود، حتماً رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌نوشت و به جاروجنجال و ستیزه‌ی آنان توجّه نمی‌کرد؛ سخن نادرستی است. خودداری پیامبر صلّی الله علیه و آله از نوشتن این نامه، پس از آن‌که او را به جنون و هذیان متهم کردند، دلالت ندارد که خداوند متعال او را به نوشتن آن فرمان نداده بود؛ زیرا:

۱٫‌ خداوند متعال فرمودک «أَطیعُوا اللهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ»[۵]. این امر مطلق است و به برخی موارد اختصاص ندارد؛ چنان‌که نفرمود: در برخی موارد از او اطاعت کنید و در شماری دیگر عصیان ورزید!

  1. هر آنچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله مسلمانان را فرمان می‌داد، بر مبنای وحی الهی بودم؛ زیرا خداوند فرمود:

«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏؛ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏».[۶]

و از سر هوس سخن نمی‌گوید. این سخن به جز وحی‌ای که می‌شود،‌ نیست.

۳٫‌ شاید امر به کتابت مشروط بود که احدی رسول خدا صلّی الله علیه و آله را به هذیان و جنون متهم نکند؛ زیرا این اتهام ضمانت اجرایی نوشته را از بین می‌برد و کارها را به عقب برمی‌گرداند! اگر نوشته را در چنین وضعیتی می‌نوشت، به جای آن‌که موجب مصونیت از ضلالت باشد، ‌باعث فتنه و اختلاف می‌شد! این احوال در همان مجلس عیان گشت که حاضران اختلاف کردند و به ستیزه برخاستند و با هم درگیر شدند. برخی می‌گفتند: آنچه رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌خواهد، بدهید تا برای شما بنویسد… برخی دیگر می‌گفتند: سخن همان است که عمر گفت!

آیا در این صورت، اگر رسول اکرم صلّی الله علیه و آله به لقای پروردگار رحلت کند، مسلمانان با هم اتّفاق‌نظر خواهند داشت یا کسانی خواهند گفت: سخن همان است که عمر گفت؟! چه کسی تضمین می‌کند که شخص عمر به مضمون این نوشته تسلیم باشد؟! آنان‌که فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله را نادیده می‌گیرند و بلکه معصیت می‌کنند و با فرمان خداوند متعال به مخالفت برمی‌خیزند که فرمود: صدای خود را بالاتر از صدای پیغمبر صلّی الله علیه و آله قرار ندهند و نزد او به نزاع برنخیزند، بلکه نزاع و اختلاف خود را به او ارجاع دهند تا برایشان تبیین کند، در عین حال در برابر چشم و گوش پیغمبر صلّی الله علیه و آله با هم درگیر می‌شدند و به ستیزه برمی‌خیزند، آیا به نظر شما، مرگ حضرت سبب اتّفاق‌نظر و حل منازعات آنان خواهد بود؟! در حالی‌که خداوند متعال فرمود:

«ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ على‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرینَ».[۷]

و محمّد، جز فرستاده‌ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی‌گردید؟ و هرکس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی‌رساند و به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش می‌دهد.

وجود پیغمبر صلّی الله علیه و آله در میان آنان رحمت بود. آیا وجود وی، نقمت و مرگش، رحمت شده است و موجب دفاع تنازع و انتظام امور؟! کسی که چنین عقیده‌ای دارد، نه اهل ایمان تواند بود و نه متصف به اسلام!

  1. از باب جدل فرض کنیم که این نوشته، اجتهاد شخصی رسول خدا صلّی الله علیه و آله بود، پس چرا این مردم بر تخطئه اجتهاد حضرت و تصویب اجتهاد عمر اصرار دارند؟! در حالی‌که در سایر موارد تصریح می‌کنند: اجتهاد پیغمبر صلّی الله علیه و آله صواب است و هر اجتهادی برخلاف او، خطا! اگر کار چنان بود که باب طبع و پسند آنان است، پس چرا خداوند متعال، عمر را به رسالت مبعوث نکرد تا پیغمبر این امّت باشد؟! آیا خداوند به عقیده معتزله عمل کرد و مفضول یعنی رسول خدا صلّی الله علیه و آله را بر فاضل یعنی عمر بن خطاب مقدم داشت و برتری داد؟! آیا چنین سخنی سفاهت، بداندیشی و وسوسه خبیث شیطانی نیست؟!

د) خلافت ابوبکر

آن که اندکی عقل و انصاف دارد، نمی‌تواند شگفتی خود را از سخن منسوب به برخی اهل علم، پنهان دارد که می‌گویند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌خواست خلافت ابوبکر را بنویسد…

پیش از این آوردیم که این سخن از اساس باطل است؛ زیرا نه آنچه در غدیرخم انجام داد سفاهت بود و نه اقوالی که در آن بر امامت علی علیه السّلام تأکید می‌کرد، بی‌معنا! و نه سخن عمر که گفت: پیغمبر صلّی الله علیه و آله هذیان می‌گوید، درست، و نه از وقتی خداوند او را به رسالت مبعوث کرد، هذیان گفت و نه از انذار خویشاوندان نزدیک خود که علی علیه السّلام را برادر، وصی و خلیفه پس از خود قرار داد!

همچنان‌که خداوند سبحان، نه وقتی بر او فرمود:

«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ».[۸]

ولی شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده‌اند: همان کسانی که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند.

درد را بر او غالب کرد و نه آن زمان که بر او نازل فرمود:

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ».[۹]

ای پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنی پیامش را نرسانده‌ای و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه می‌دارد. آری،‌خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند.

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ»[۱۰]

این چه پیغمبری است که در اعمال خویش تردید دارد و از گفته‌هایش برمی‌گردد؟! می‌خواهد نوشته‌ای بنویسد که به موجب آن میان اصحابش نزاع دراندازد؛ امّا ناگهان چنان می‌بیند که درست‌تر آن باشد که از این نوشته دست بردارد که خداوند و مؤمنان جز ابوبکر را نمی پذیرند؟! آیا این موضوع را از ابتدا نمی‌دانست؟! بهتر نبود اندکی قبل، قدری می‌اندیشید؟! بی‌تردید انتساب چنین موضوعی به خدا و رسول، خروج از دین و آیین است.

همین اندازه کافی است و عاقلان خردمند را بس!

هـ) عمر و سنّت

پندار بیهقی که خداوند متعال دین خود را کامل کرد و هیچ حادثه‌ای تا قیامت به وقوع نخواهد پیوست مگر آن‌که بیان آن به نص یا دلالت در کتاب خداوند متعال و سنّت رسول او وجود دارد؛ به موجب سخن شخص عمر تکذیب می‌شود که گفت: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ» عمر در این سخن ‌سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله را بعید دانست و از درجه اعتبار انداخت!

و) کتابت فقه

سخن عمر که گفت: «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ!» دلالت دارد که می‌دانست: هدف پیغمبر صلّی الله علیه و آله از آنچه می‌خواهد بنویسد، حفظ دین از ضلالت در تعالیم شریعتی است که خداوند متعال آن را کامل کرده است،‌ نه افزودن حکمی جدید به آن تا گفته شود: احکام در کتاب و سنّت موجود است یا فقط در کتاب و می‌توان از نص یا دلالت آن استفاده کرد… هیچ لازم نباشد که حافظ شی‌ای جزئی از آن باشد بلکه تواند خارج از آن باشد و حافظ آن!

نه پیغمبر صلّی الله علیه و آله درصدد نوشتن سنّت بود و نه چیزی موجب سختی و مشقت بر حضرت؛ تا بگویند:

اگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله می‌خواست به رغم شدّت درد و ناتوانی خود در مرض موت بر آن تأکید کند، موجب مشقت و زحمت او بود. از این‌رو عمر بن خطاب چنان دید که از باب تخفیف بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله، به همان اندازه از نص یا دلالت که پیش از این بیان شده بود، بسنده کند.

این سخن آنان دلالت دارد که می‌خواهند به اشاره بگویند: پیغمبر صلّی الله علیه و آله قصد داشت همه فقه را در آن نوشته بیاورد،‌ در حالی‌که بیماری او بسی شدید بود!

موضوع این‌گونه نیست بلکه می‌خواست بر حافظ کتاب و سنّت و مانع از گمراهی و ضلالت، تأکید کند و چه بسا این موضوع از سه کلمه هم تجاوز نکند. برای نمونه،‌ بنویسد: «علی امامکم (او و ولیکم) بعدی: پس از من، علی امام (یا ولی) شماست.»

بدین ترتیب نادرستی این سخن اهل سنّت روشن می‌شود که عمر قصد داشت فضیلت عمل و اجتهاد در استنباط و الحاق فروع به اصول را حفظ کند! باید دانست: اجتهاد مجتهدانی که ممکن است اشتباه کنند یا به صواب دست یابند، نه از اهداف نهایی شریعت مقدّس اسلام است و نه مورد اهتمام پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله . هدف پیغمبر صلّی الله علیه و آله و همه همّ حضرت، آن بود که احکام شریعت و حقایق دین را به دور از اجمال و ابهام و در منتهای وضوح و بدون نیاز به اجتهاد و مجتهدان، به مردم برساند. وقتی مردم به اجتهاد و مجتهدان محتاج شدند که از فرمان خداوند و رسول سرپیچی کردند و امام حافظ دین و مبیّن احکام را از انجام مأموریت الهی خود بازداشتند و با او بیعت شکستند و پیغمبر صلّی الله علیه و آله را از تأکید دوباره درباره او منع کردند… سپس او را از منصب امامت دور ساختند و به جنگ او برخاستند و هم او و هم شیعیان و معتقدان به امامت او را در فشار و شکنجه قرار دادند.

ز) قرینه ترخیص

ادعای مازری که: امر رسول خدا صلّی الله علیه و آله برای آوردن استخوان و دوات با قرینه‌ای همراه بود که موجب نقل آن از وجوب به ترخیص می‌شد؛ چنین مورد مناقشه تواند بود:

۱٫‌ فرض کنیم ادعای مازری درست باشد، لیکن قرینه موجود بر عدم وجوب باعث نخواهد شد که اجرای خواست رسول خدا صلّی الله علیه و آله را از رجحان بیندازد. دست کم رجحان به قوت خود باقی است.

  1. وجود قرینه بر عدم وجوب، بدان معنا نباشد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله را به خشم آورند یا او را حتّی به تعریض یا اشاره، به هذیان و جنون متهم کنند!
  2. اگر قرینه‌ای بر ترخیص وجود داشت، نمی‌بایست حاضران به ستیزه و نزاع برخیزند و عدّه‌ای بگویند: آنچه پیغمبر صلّی الله علیه و آله می‌خواهد، نزدیک دارید و گروهی دیگر بگویند: سخن همان است که عمر گفت! بلکه سزاوار بود که همگان این قرینه را به درستی فهم کنند یا عمر و یارانش برای ساکت کردن مخالفان به این قرینه احتجاج کنند!
  3. اگر قرینه‌ای وجود داشت، غضب و خشم پیغمبر صلّی الله علیه و آله از آنان بی‌معنا بود تا آن‌جا که خطاب به آنان فرمود: «شما را احلامی نباشد!» یا معنا نداشت که به آنان بگوید: «از کنار من برخیزید!» و یا چنان‌که شماری از متون تصریح دارد از آنان به خشم آید!
  4. مجالی برای تردید در عزم پیامبر صلّی الله علیه و آله نباشد تا گفته آید یا به وحی است یا به اجتهاد؛ چنان که ترک وی نیز چنان باشد! به موجب نص صریح قرآن،‌ سخنان و مواضع پیغمبر صلّی الله علیه و آله همه بر پایه وحی الهی است که فرمود:

«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی؛ إِنْ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی.»[۱۱]

و از سر هوس سخن نمی‌گوید. این سخن به جز وحی‌ای که می شود، نیست.

اگر هم از باب جدل، این تردید درست باشد، خداوند متعال در هر حال همه را به اطاعت از پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمان داده و موارد اجتهادی او را استثنا نکرده است:

«أَطیعوا اللهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ»[۱۲]

ح) ناتوانی در اجرا

ادعای نووی که گفت: ممکن بود پیغمبر صلّی الله علیه و آله چیزی بنویسد که از اجرای آن عاجز باشند و در نتیجه سزاوار عقوبت شوند؛ و از این‌رو عمر به قوت فهم و دقّت‌نظر خویش مانع این کار شد؛ هم فساد آن بسی واضح است و هم استناد آن بسی قبیح! زیرا:

۱٫‌ این سخن دلالت دارد که رأی و نظر عمر بن خطاب در ارزیابی امور از رسول خدا صلّی الله علیه و آله درست‌تر بود و عمر به موجب فکر درخشان و نظر دقیق خویش، نکته‌ای را دریافت که رسول خدا صلّی الله علیه و آله از درک آن ناتوان بود! پس چگونه جایز بود که نبوّت از فردی که دارای نظر صائب، فهم قوی و نظر دقیق است به کسی واگذار شود که یا هیچ یک از این اوصاف را ندارد یا در همه، ضعیف است؟!

  1. خداوند در وصف پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود:

«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ».[۱۳]

قطعاً، برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به [هدایت] شما حریض و نسبت به مؤمنان، دل‌سوز مهربان است.

آیا توان گمان برد که اموری بنویسد که مؤمنان و مسلمانان از انجام آن عاجز باشند؟! آیا گمان می‌رود که فرد عاقل، دیگران را به امری مکلف سازد که از انجام آن عاجزند؟! ایا عقل تکلیف خارج از توان را می‌پذیرد؟!

  1. اگر به فرض بپذیریم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنان را به امری مکلّف ساخت که از انجام آن عاجز بودند، آیا جایز باشد که خداوند آنان را به موجب این تخلف مجازات کند؟! آیا عاجز مستحق عقاب است؟!

ط) تصویب عمر

این سخن آنان، از همه تلخ‌تر است که می‌گویند: این‌که پیامبر صلّی الله علیه و آله عمر را در این سخن تکذیب نکرد، متضمن اشاره به تصویب او است!

آیا این مردم از رسول خدا صلّی الله علیه و آله انتظار دارند که دشنام را با دشنام پاسخ دهد؟! پیغمبر صلّی الله علیه و آله چه تواند در پاسخ فردی گوید که با کمال بی‌ادبی می‌گوید:

تو مجنون هستی؟! عایشه در مورد رسول خدا صلّی الله علیه و آله گوید:

او را مشرکان،‌ ساحر، کاهن و مجنون نامیدند امّا حضرت به آنان پاسخ نداد.

آیا سکوت پیغمبر صلّی الله علیه و آله در قبایل مشرکان، به معنای تصویب رأی و نظر آنان است؟! یا به آن اشاره دارد؟! مگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله به حاضران نگفت: شما را احلامی نباشد؟! آیا آنان را از محضر خود بیرون نکرد؟! آیا از سخن آنان به خشم نیامد؟! آیا این همه، تخطئه عمر و هم آنان نباشد؟!

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج۱۱، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.


[۱]ـ مائده : ۶۷٫

[۲]ـ مائده: ۳٫

[۳]ـ انعام: ۳۸٫

[۴]ـ سبل الهدی و الرشاد، ۱۲/۲۴۸ـ ۲۴۹؛ فتح الباری، ۸/۱۰۲٫

[۵]ـ نساء : ۵۹٫

[۶]ـ نجم: ۳ـ۴٫

[۷]ـ آل‌عمران: ۱۴۴٫

[۸]ـ مائده: ۵۵٫

[۹]ـ مائده: ۶۷٫

[۱۰]ـ مائده: ۳٫

[۱۱]ـ نجم: ۳ـ۴٫

[۱۲]ـ نساء :۵۹٫

[۱۳]ـ توبه: ۱۲۸٫