جنگ صفین؛ بین سپاه امام علی(ع) – که بیشتر از عراقیان بودند – و سپاه معاویه – که بیشتر از شامیان بودند – درگرفت. سپاه عراق ضربه‌های مهلکی بر سپاه شام وارد کرد و تا پیروزی نهایی فاصله‌ای نداشت، اما معاویه با حیله‌گری و با پیشنهاد عمرو بن عاص، قرآن‌ها را بر نیزه کرد و خواهان حکمیت قرآن شد. برخی از سپاهیان امام علی(ع) با جهالت و برخی دیگر با خیانت، متمایل به پذیرش خواسته معاویه شدند و امام را مجبور کردند تا دست از جنگ بکشد و به حکمیت تن دهد. آنان تهدید نمودند در غیر این صورت، امام(ع) را خواهند کشت و یا به معاویه تحویل خواهند داد!
به دنبال آن بود که اختیار انتخاب داور و حَکَم را نیز از امام سلب کردند که نتیجه‌اش آن شد که داور شام با ترفندی اعلام کند که امام علی(ع) از خلافت خلع شده و معاویه به این مقام برگزیده شده است!
البته، امام علی(ع) این نتیجه را نپذیرفت؛ زیرا طرفین متعهد شده بودند که بر اساس قرآن داوری کنند، و این نتیجه برگرفته از قرآن نبود.
 

جنگ صفین، از مهم‌ترین نبرد‌های امام علی(ع) بود. سپاه عراق که پیرو حضرتشان بودند، ضربه‌های مهلکی بر سپاه شام به سرکردگی معاویه زده و تا پیروزی نهایی فاصله‌ای نداشتند، اما معاویه که خود را در انتهای راه می‌دید، پیشنهاد عمرو بن عاص را پذیرفت و دستور داد قرآن‌ها را بر سر نیزه کنند.[۱]
گذاشتن قرآن بر نیزه، نشان آن بود که بیایید تا قرآن میان ما حَکَم باشد؛ یعنی جنگ بس است و قرآن، حق و باطل میان ما را مشخص خواهد کرد.

خیانت در سپاه امام علی(ع) و قبول حکمیت
حیله معاویه هنگامی بود که مالک اشتر پیروزی‌هایی را به دست آورد و نزدیک بود نتیجه نبرد را به نفع سپاه عراق پایان دهد. اما امام على(ع) که از هر طرف، تحت فشار شدید طرفداران حکمیت بود، یزید بن هانى را به دنبال مالک فرستاد و پیام داد: «نزدم بیا». مالک گفت: برگرد و به امام بگو: اکنون وقتش نیست که مرا از سنگرم برگردانی. عجله نفرما؛ زیرا من امیدوارم که خدا به زودی ما را سازد! یزید نزد امام برگشت … طرفداران حکمیت به امام گفتند: به او فرمانی صریح و محکم بده تا نزدت باز گردد، و گرنه به خدا سوگند تو را عزل می‌کنیم! امام مجدداً یزید را نزد مالک فرستاد و او دستور امام را رساند. مالک پرسید: آیا به سبب بالا بردن قرآن‌ها چنین کرده‌اند؟! گفت: آرى! مالک گفت: به خدا سوگند! آن دم که قرآن‌ها را بالا آوردند؛ هرگز نمی‌پنداشتم که بر اثر آن، اختلاف نظر و پراکندگى روى دهد. آیا مددى را که خداوند به ما رسانده می‌بینى؟ آیا سزا است که این فرصت دست‌نیافتنی را رها کنیم و برگردیم؟! پیک امام گفت: آیا خواهی پذیرفت که تو در خط مقدم پیروز شوى، اما در عقبه، خیانت‌کاران امیر مؤمنان را در خیمه‌اش تنها گذاشته و او را به دشمن تسلیم کنند؟! مالک گفت: سبحان الله، به خدا چنین نمی‌خواهم. ابن هانی گفت: آن خائنان به امام گفتند: به دنبال مالک بفرست تا نزدت بیاید و گرنه، همان‌گونه که عثمان را کشتیم، تو را نیز کشته و  یا به دشمن تسلیم می‌کنیم. به دنبال آن بود که مالک دست از نبرد کشید و به عقب برگشت.
[۲]

سؤال: چرا امام(ع) حکمیت را پذیرفت؟ آیا حکمت و سیاست اقتضا نمی‌کرد که امام(ع) در مقابل فشار بخشى از سپاه خود مقاومت کند و به حکمیت تن ندهد؟!
پاسخ: آرى، مقتضاى حکمت و سیاست، نپذیرفتن حکمیت بود، ولی امام(ع) بر اساس اسناد متقن تاریخى، به اختیار خود، حکمیت را نپذیرفت، بلکه آن‌را بر وى تحمیل کردند و مقاومت او در برابر این پیشنهاد جاهلانه، نه تنها سودى در بر نداشت، بلکه ضررهای بسیاری را فراهم می‌آورد.
[۳]
در نهایت،‌ امام علی(ع) و 
معاویه، معاهده‌ای میان خود نوشتند که در تاریخ به صورت مفصل نقل شده است.[۴] و متعهد شدند «آنچه دو حَکَم در قرآن یافتند، بدان پایبند باشند و آنچه در کتاب خداوند نبود از سنّت عادلی که همه بر آن اتفاق دارند، پیروی نمایند».[۵]
سؤال دیگری در این‌جا مطرح می‌شود که؛ چرا سپاه امام علی(ع) به ایشان وفادار نماندند، اما در مقابل، سپاه شام تا آخرین لحظه به معاویه وفادار بودند؟
در پاسخ می‌توان گفت؛ عوامل مختلفی در این موضوع نقش داشتند؛ مانند آن‌که سپاهیان هر دو طرف از قبیله‌هایی تشکیل شده بود که تقریباً اختیار کامل آنها در دست رئیس قبیله بود. سپاه معاویه بیشتر بَرده پول و مقام بودند؛ لذا دقت چندانی در شناخت حق و باطل نداشتند؛ اما گروهی از سپاه امام علی(ع)‌ دنیاطلبانی بودند که در این سپاه به خواسته خویش دست نمی‌یافتند، ولی معاویه به آنان وعده داد تا این نیازشان را برطرف کند. بخش وسیع دیگری از سپاه عراق، به دین معتقده بوده و در پی منافع دنیوی نبودند، ولی آشنایی عمیقی نسبت به دین نداشتند؛ لذا برای آنان جنگیدن در مقابل گروه به ظاهر مسلمانی که آنها را دعوت به قرآن می‌کردند، بسیار دشوار بود. این فهم نادرست از دین، آنان را واداشت تا رهنمودهای امام را نپذیرفته، حتی ایشان را تهدید به قتل کنند.

انتخاب ابوموسی اشعری
همان‌گونه که بیان شد، اصل پذیرش حکمیت از سوی امام علی(ع) تحت اجبار گروه وسیعی از سپاهیانش بود، اما کار به این‌جا نیز خاتمه نیافت. امام در ابتدا خواست ابن عباس
[۶] و یا مالک اشتر[۷] را به حکمیت برگزیند که هر دو مورد، مخالفت آنها را به همراه داشت و آنان خواهان این بودند که خود، حَکَم را انتخاب کنند و شخص مورد نظر آنها ابوموسی اشعری بود. امام خطاب به آنان چنین گفت: «شما در آغاز این کار، از من سرپیچی کردید؛ پس اکنون دیگر گوش فرا دهید. رأى من آن نیست که ابوموسى را برگزینم». آنان گفتند: ما تنها به ابوموسی اشعری راضی می‌شویم. امام(ع) گفت: «وای بر شما! ‌او انسان قابل اعتمادی نیست؛ مردم را از من دور می‌کرد و کارها علیه من انجام داده است».[۸]
اما در نهایت با اصرار آنها، ابوموسی به حکمیت انتخاب شد، در حالی‌که از مخالفان امام بود و همین انتخاب، پیروزی طرف مقابل را هموارتر کرد. امام در بیان این حادثه چنین فرمودند: «من دیروز فرمانده و امیر شما بودم، ولى امروز فرمانم می‌دهند، دیروز باز دارنده بودم که امروز مرا باز می‌دارند».
[۹]
انتخاب ابوموسی، ناشی از چند عامل بود که یکی از آنها وجهه اجتماعی او نزد اهل کوفه بود؛ زیرا او مدت زیادی فرمانروای این شهر بود. عامل دیگر، اصرار اهل یمن بود که حکم باید یَمَنی باشد.
[۱۰]
ابوموسی برای مذاکره با عمرو بن عاص رهسپار شد و در این مسیر با افرادی؛ مانند ابن عباس
[۱۱] و شریح بن هانی[۱۲] گفت‌وگوهایی داشت و آنها توصیه‌هایی به او کردند.

مذاکره دو حَکَم برای انتخاب خلیفه
ابوموسی اشعری به همراه چهارصد نفر از سپاه کوفه به ریاست شریح بن هانی و همراهی 
عبدالله بن عبّاس که برای اقامه جماعت با آنها بود، راهی «دومه الجندل» که محل مذاکرات بود شدند و در طرف مقابل، عمرو عاص نیز با همین تعداد وارد شد.[۱۳]
مذاکرات طولانی و مختلفی میان ابوموسی و عمرو صورت گرفت که در این‌جا به مختصری از آن اشاره می‌کنیم:
عمرو بن عاص گفت: اى ابوموسى! می‌دانى که عثمان به ستم کشته شد؟ گفت: بله. گفت: می‌دانى که معاویه و خاندان معاویه اولیاى او هستند؟ گفت: بله. گفت: خداوند فرموده: «وَ من قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً».
[۱۴] حال اى ابو موسى! چه مانعى دارد معاویه را که ولىّ خون عثمان است به خلافت برگزینی که خاندان وى در میان قریش چنان است که می‌دانى. اگر بیم دارى دیگران بگویند؛ معاویه‌ای را خلیفه کرد که در اسلام سابقه‌اى ندارد؛ می‌توانی این‌گونه دلیل بیاوری که او ولىّ خون خلیفه مظلوم و خونخواه وى بود؛ او سیاست‌مدار و با تدبیر است؛ برادرِ ام‌حبیبه همسر پیامبر و یکی از صحابه پیامبر بود. همچنین توجه داشته باش؛‌ اگر معاویه خلیفه شود تو را چنان معتبر کند که هیچ خلیفه دیگر نکرده باشد.
ابوموسى گفت: اى عمرو! از خداوند بترس؛ آنچه درباره بزرگی خاندان معاویه‏ گفتى، بدان خلافت را برای بزرگی خاندان به شخصی نمی‌دهند؛ زیرا در غیر این صورت، خاندان ابرهه بن صباح باید خلافت را به دست می‌گرفتند! خلافت از آن مردم دیندار و صاحب فضیلت است، اگر می‌خواستم آن‌را به معتبرترین قریشى بدهم به على بن ابی‌طالب می‌دادم. این‌که گفتى “معاویه ولىّ خون عثمان است این خلافت را به او بده”، من کسى نیستم که کار را به معاویه دهم و مهاجران نخستین را واگذارم. این‌که درباره قدرت یافتن من سخن آوردى، به خدا! اگر همه قدرت خویش را به من واگذارد خلافت را به او نمی‌دهم و درباره حکم خدا رشوه نمی‌گیرم.
اگر خواهى نام عمر بن خطاب را زنده کنیم. به خدا! اگر می‌توانستم نام عمر بن خطاب را زنده می‌کردم. (یعنی با عبدالله بن عمر بیعت کنیم و او را به عنوان خلیفه معرفی کنیم).
عمرو بن عاص گفت: اگر می‌خواهى با عبدالله بن عمر بیعت کنى؛ چرا با عبدالله پسر من بیعت نمی‌کنى که فضیلت و صلاح وى را می‌دانى؟ گفت: پسر تو مردى درست است، ولى او را به این فتنه آلوده‌اى.
در نهایت یکی پیشنهاد داد که هم امام علی(ع) و هم معاویه را از خلافت خلع کرده و شورایی در میان مسلمانان تشکیل دهیم تا خلیفه مسلمانان را انتخاب کنند. این پیشنهاد، مورد پذیرش قرار گرفت و قرار شد که به صورت علنی اعلام شود.
[۱۵]

اعلام علنی نتیجه مذاکرات
عمرو عاص مرد زیرکی بود. او در تمام مدت مذاکره، ابوموسی را در نماز و کلام مقدم می‌داشت و به او احترام بسیار می‌کرد و به او چنین می‌گفت: تو همراه و مصاحب پیامبر بودی!
[۱۶] به همین دلیل، هنگامی که عمرو عاص‌ برای اعلان نتیجه، ابوموسی را مقدم کرد، او هرگز در ذهنش تصور نمی‌کرد که شاید حیله‌ای در کار باشد و شد آنچه نباید می‌شد!
«مردم در مسجد جامع جمع شدند و ابوموسى به عمرو گفت: به منبر برو و سخن بگو. عمرو گفت: تو از من برتر و مسن‌ترى و زودتر از من هجرت کرده‌اى، ابوموسى نخست به منبر رفت و پس از حمد و ستایش خداوند گفت:
اى مردم! ما به کارى توجه کردیم که خداوند به وسیله آن میان این امت الفت ایجاد فرماید و کارش را اصلاح کند و هیچ چیزى را بهتر از آن ندیدیم که این هر دو مرد را از حکومت خلع کنیم و کار را به شورایى واگذاریم که مردم براى خود هرکس را شایسته بدانند انتخاب کنند و من؛ على(ع) و معاویه را از خلافت خلع کردم، شما به کار خود روى آورید و هر که را دوست دارید بر خود خلیفه کنید.
ابوموسی از منبر پایین آمد، آن‌گاه عمرو عاص به منبر رفت و خداوند را ستایش کرده و گفت: آنچه این شخص گفت را شنیدید. او سالار خود را از خلافت خلع کرد، همانا من هم سالار او را همان‌گونه که او خلع کرد خلع می‌کنم و سالار خودم معاویه را بر خلافت مستقر و پایدار می‌دارم که او صاحب خون عثمان و خون‌خواه او است و سزاوارترین فرد به مقام او است.
ابوموسى به عمرو گفت: تو را چه شده است؛ خدایت موفق ندارد که مکر کردى؛ مَثَل تو مَثَل سگ است که اگر بر او حمله کنى زبانش را بیرون می‌آورد و اگر او را به حال خود بگذارى باز هم زبانش را بیرون‏ می‌آورد!! عمرو نیز به ابوموسى گفت: مَثَل تو نیز چون خَرى است که کتابى چند بر پشت خود حمل کند!».
[۱۷]

ثمرات حکمیت
حکمیت به پایان رسید؛ شامیان بر بیعت خود با معاویه باقی ماندند. در مقابل؛ امام علی(ع) حکم حکمیت را خلاف قرآن دانست و در نتیجه آن‌را نپذیرفت و فرمود: «همانا رأى بزرگانتان بر این قرار گرفت که دو نفر را براى داورى انتخاب کنند، ما هم از آنها پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند، امّا افسوس که آنها عقل خویش را از دست دادند، حق را ترک کردند در حالی‌که آن‌را به خوبى می‌دیدند، چون ستمگرى با هواپرستى آنها سازگار بود با ستم همراه شدند، ما پیش از داورى ظالمانه‌شان با آنها شرط کردیم که به عدالت داورى کنند و بر اساس حق حکم نمایند، امّا به آن پایبند نماندند».
[۱۸]
در نتیجه؛‌ معاویه از شکست در صفین رها شد؛‌ با فریب‌های دیگر و شهادت امام علی(ع) حکومتی قدرتمند تشکیل داد که تمام سرزمین‌های اسلامی را در بر می‌گرفت و از سایه مرگ در صفین به تخت حکومت بر جهان اسلام رسید. در مقابل؛ سپاه کوفه از پیروزی در صفین به فتنه بزرگ خوارج رسید؛ فتنه‌ای که جنگی دیگر برای امام علی(ع) رقم زد و در نهایت سپاه بزرگ کوفه را به اضمحلال کشاند. قضیه حکمیت برای جاهلان کوفی، نه تنها عبرت نشد، بلکه سرآغاز فتنه‌های بعدی گشت.

 

منبع: اسلام کوئست


[۱]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد‏، الطبقات الکبری‏، ج ۳، ص ۲۳، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، ۱۴۱۸ق.

[۲]. نصر بن مزاحم، وقعه صفین، محقق، مصحح، هارون، عبدالسلام محمد، ص ۴۹۰- ۴۹۱، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.

[۳]. محمدى ری‌شهرى، محمد، دانش نامه امیر المؤمنین(ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ‏، مترجم، مسعودى، عبدالهادى‏، ج ۶، ص ۲۸۱ – ۲۸۲، قم، دارالحدیث، چاپ سوم، ۱۳۸۹ش.

[۴]. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم‏، الامامه و السیاسه، تحقیق، شیری، علی، ج ۱، ص ۱۵۱، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ۱۴۱۰ق؛ ابن اعثم کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، تحقیق، شیری، علی، ج ۴، ص ۲۰۱، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۱ق.

[۵]. ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۲۷۶، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷ق.

[۶]. یعقوبی، احمد بن أبی‌یعقوب‏، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۸۹، بیروت، دارصادر، چاپ اول، بی‌تا.

[۷]. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی‏، المنتظم،‏ ج ۵، ص ۱۲۲، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.

[۸]. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق، داغر، اسعد، ج ۲، ص ۳۹۱، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق.

[۹]. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، خطبه، ۲۰۸، ص ۳۲۴، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

[۱۰]. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبدالسلام، ج ۳، ص ۵۴۷، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق.

[۱۱]. مؤلف مجهول، أخبار الدوله العباسیه و فیه أخبار العباس و ولده، تحقیق، دوری، عبدالعزیز، مطلبی، عبدالجبار، ص ۳۶ – ۳۷، بیروت، دارالطلیعه، ۱۳۹۱ش.

[۱۲]. الإمامه و السیاسه، ج‏ ۱، ص ۱۵۳٫

[۱۳]. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون‏)، تحقیق، خلیل شحاده، ج ۲، ص ۶۳۵، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق.

[۱۴]. «… و آن‌کس که مظلوم کشته شده، براى ولیش سلطه [و حق قصاص] قرار دادیم»؛ اسراء، ۳۳٫

[۱۵]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبوالفضل، ج ۵، ص ۶۸ – ۷۰، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق.

[۱۶]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج ۲، ص ۳۵۰، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.

[۱۷]. دینوری احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق، عبدالمنعم عامر، ص ۲۰۰- ۲۰۱، قم، منشورات الرضی، ۱۳۶۸ش.

[۱۸]. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷، ص ۱۸۵٫