به پیشنهاد یکی از دوستان، تصمیم گرفتیم اعلامیّه‌های امام را لای سه جزء قرآن در مسجد بگذاریم. مجالس ختم در مسجد «آیتی» برگزار می‌شد. آن روز پسر آقای «آیتی» مخفیانه کلید سالن بالای مسجد را از جیب پسرش برداشت و با هم به در مسجد رسیدیم. آقای «شهاب» همان جا قرار گذاشت که اعلامیّه‌ها را درون قرآن‌ها بگذارد و در را از بیرون قفل کنیم.

با رفتن آقای «شهاب»، در را قفل کردیم و مشغول نگهبانی بودیم که یکباره صدای قرآن از مسجد بلند شد. فهمیدیم که خانواده‌ی متوفّی در مسجد حضور دارند و در حال آماده کردن مقدّمات مراسم هستند. ما که دستپاچه شده بودیم، به بهانه‌ی شرکت در مراسم زودتر از سایرین وارد مسجد شدیم. بی سر و صدا به طبقه‌ی بالای مسجد رفتیم و قفل را باز کردیم. با دیدن چهره‌ی آرام آقای «شهاب» در حال نماز، مطمئن شدیم که کارش را به خوبی انجام داده است. در آن مراسم قیافه‌ی عزاداران موقع باز کردن قرآن از همه دیدنی‌تر بود.


منبع: کتاب «رسم خوبان۳ – شور شیدایی»؛ شهید حجت الاسلام محمد شهاب، ص ۱۴٫