در این متن می خوانید:
    1. سفارت قیس بن مسهر براى بار دوم

با توجه به بررسى هاى فراوان به زندگینامه کامل این شهید راه امام حسین علیه السلام  دست پیدا نشده است. همه کسانى که زندگینامه وى را نوشته اند تنها به بیان این اندازه بسنده کرده اند؛که وى حامل نامه اى از اهل کوفه براى امام حسین بود و همراه مسلم به کوفه بازگشت.

آنگاه در راه کوفه نامه مسلم را نزد امام حسین علیه السلام برد و بار دیگر نامه امام را براى کوفیان آورد که در راه دستگیر و در قادسیه زندانى شد؛ و موضعى سرسختانه از خود نشان داد که نشان شجاعت، دوستى [وى به اهل بیت و بزرگى [مقام ] اوست.

قیس بن مُسَهَّر بن خالد بن جندب … اسدى، از تیره صیدا از قبیله بنى اسد است.

قیس از بزرگان بنى صیدا و مردى شجاع و از دوستداران مخلص اهل بیت علیهم السلام بود.

ابومخنف گوید: پس از مرگ معاویه شیعیان در منزل سلیمان بن صرد خزاعى گرد آمدند؛ و به حسین بن على علیه السلام نامه نوشتند و خواستار بیعت با وى گشتند. نامه را همراه عبدالله بن سبع و عبدالله بن وال نزد حسین علیه السلام فرستادند. پس از دو روز، نامه دیگرى را همراه قیس بن مسهر صیداوى و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى فرستادند و دو روز بعد از آن نامه اى را به وسیله سعید بن عبدالله و هانى بن هانى نزد آن حضرت گسیل داشتند.

حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را فراخواند و او را به کوفه فرستاد و قیس بن مسهر و عبدالرحمن ارحبى را با وى همراه ساخت. چون به تنگه واقع در «بطن خبت» رسیدند- چنان که گفتیم- دو راهنمایشان منحرف شدند و راه را گم کردند و از تشنگى بى رمق بر زمین افتادند. مسلم با نوشتن نامه اى موضوع را به امام علیه السلام گزارش داد. چون قیس نامه را نزد امام حسین علیه السلام آورد حضرت پاسخ نامه مسلم را نوشت و همراه خود قیس به کوفه فرستاد.[۱] گوید: مسلم با مشاهده اجتماع مردم کوفه بر بیعت با حسین علیه السلام، موضوع را براى آن حضرت نوشت و آن نامه را همراه قیس فرستاد؛ و عابس شاکرى و غلامشان شوذب با وى همراه گشتند. اینان در مکه خدمت امام علیه السلام رسیدند و با وى همراه گشتند و به کربلا آمدند.

ابومخنف گوید: امام حسین علیه السلام پس از رسیدن به «حاجر» از «بطن رمه» براى مسلم و شیعیان کوفه نامه اى نوشت و آن را همراه قیس ارسال داشت. حُصَین بن تمیم قیس را دستگیر کرد، و این پس از واقعه قتل مسلم بود. عبید الله سپاه را در منطقه میان قادسیه تا «قطقطانه»[۲]  و «لعلع»[۳] سازمان داده حصین را به فرماندهى آنان گمارده بود؛ و اصل نامه چنین بود:

از حسین بن على به برادران مؤمن و مسلمانش، سلام علیکم. سپاس و ستایش خدایى را که جز او خدایى نیست. نامه مسلم که دربردارنده حسن نظر و اجتماع توده هایتان بر یارى و طلب حق ما بود به من رسید؛ و از خداوند خواستم که در حق ما نیکى کند و به شما نیز براى این کار پاداشى نیکو دهد. من در روز سه شنبه، هشت روز گذشته از ذى الحجه، روز ترویه، از مکه به سوى شما راه افتاده ام. چون پیک من به شما رسید، به کار خویش بپردازید و جدیت کنید و من در همین روزها نزد شما خواهم آمد، ان شاء الله، والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته».

حصین پس از دستگیرى قیس، وى را نزد عبید الله فرستاد. چون ابن زیاد درباره نامه از قیس پرسید، گفت: پاره اش کردم.

گفت: چرا؟

گفت: براى آن که مضمونش را ندانى.

گفت: نامه به چه کسانى نوشته شده بود؟

گفت: به گروهى که نامشان را نمى دانم.

گفت: حال که مرا آگاه نمى کنى، پس بالاى منبر برو و دروغگوى پسر دروغگو را دشنام ده؛ و مقصودش حسین علیه السلام بود.

قیس منبر رفت و گفت:

اى مردم، حسین بن على بهترین بندگان خدا و پسر فاطمه، دختر رسول خداست؛ و من فرستاده او به سوى شمایم و در حاجر از او جدا شده ام، پس او را اجابت کنید.

آنگاه عبید الله زیاد و پدرش را لعنت کرد و بر امیرالمؤمنین، على علیه السلام درود فرستاد.

ابن زیاد فرمان داد تا او را بالاى کاخ بردند و از آنجا به زیر انداختند که خرد شد و جان سپرد.

طبرى گفته است: چون حسین علیه السلام به «عذیب هجانات» رسید و حرّ از رفتن وى جلوگیرى مى کرد؛ چهارتن به همراه راهنمایشان، طرماح بن عدى طائى،[۴]  در حالى که اسب نافع مرادى را یدک مى کشیدند نزد آن حضرت آمدند. حسین علیه السلام از آنان درباره وضعیت مردم و فرستاده اش پرسید. آنها درباره مردم پاسخش را دادند و عرض کردند:

فرستاده شما که بود؟ فرمود: قیس! در این هنگام مجمع عائذى گفت:

حصین او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد. عبیدالله به او فرمان داد که تو و پدرت را لعنت کند، ولى او بر تو و بر پدرت درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد؛ و مردم را به یارى تو فراخواند و آمدنت را به ما خبر داد. سپس به فرمان ابن زیاد وى را از بام قصر پایین افکندند؛ و او جان سپرد- خداى از او خشنود باد-. در این هنگام چشمان حسین علیه السلام اشک آلود شد و فرمود:

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى  نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ[۵]

(برخى به شهادت رسیدند و برخى در انتظارند) پروردگارا بهشت را جایگاه ما و آنان قرار ده و ما و آنان را در سراى رحمت خویش گرد آور و آرزوى ما را که رسیدن به پاداش ذخیره شده توست برآور.[۶]

بنابر این وى از شهیدان قیام حسینى است که در کوفه به شهادت رسید و در زمره شهیدان کربلا به شمار نمى آید، ولى در پاداش و منزلت آنان شریک است. از این رو در دو زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه بر وى درود فرستاده شده است.[۷]

آنچه در مناقب آمده که قیس حامل نامه امام حسین علیه السلام از کربلا به سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال و دیگران بوده است درست نیست. چرا که وى پیش از ورود امام علیه السلام به کربلا کشته شد. [۸]

آرى، قیس بن مسهر پیک اصلى میان مکه و کوفه و یا به بیان دقیق تر میان امام حسین علیه السلام و مسلم بود. امام علیه السلام در نیمه رمضان او را همراه مسلم فرستاد؛ و بر فرض درستى وقوع رویداد تنگه بطن خبت مسلم نیز او را نزد امام علیه السلام فرستاد؛ و سپس او پاسخ امام را براى مسلم برد. پس از آن «هنگامى که مسلم اتفاق مردم کوفه بر بیعت با حسین علیه السلام را دید، موضوع را براى آن حضرت نوشت و نامه را همراه قیس فرستاد و عابس شاکرى و غلامشان شوذب را با وى همراه ساخت. آنان به مکه آمدند و با امام علیه السلام همراه شدند و با وى آمدند»[۹]  بار دیگر امام علیه السلام در هشتم ذى حجه یا پس از آن، قیس را از بطن رمه گسیل داشت.

 

سفارت قیس بن مسهر براى بار دوم

از گزارش هاى تاریخى چنین بر مى آید که امام حسین علیه السلام قیس بن مسهر صیداوى را دو بار به کوفه فرستاده است. بار نخست وى را همراه مسلم بن عقیل فرستاد؛ پس از ورود به کوفه [۱۰]  مسلم او را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد؛ و امام علیه السلام بار دوم او را به کوفه بازگرداند تا از وضعیت مسلم کسب خبر کند؛ ولى او در راه دستگیر شد؛ و آن ماجراهایى که برایش پیش آمد.

ابن جوزى در تذکره گوید: «آنگاه مسلم بن عقیل را فراخواند و همراه قیس بن مسهر صیداوى گسیل داشت …»[۱۱] همچنین در آن کتاب آمده است: «حسین علیه السلام قیس بن مسهر صیداوى را به سوى مسلم بن عقیل فرستاد تا پیش از پیوستن به او، درباره وضعیتش کسب خبر کند؛ ولى ابن زیاد او را دستگیر کرد و گفت: در میان مردم بایست و دروغگوى پسر دروغگو را دشنام ده- منظورش امام حسین علیه السلام بود-!

قیس بر منبر ایستاد و گفت: اى مردم، من در منطقه حاجز حسین علیه السلام را ترک گفته ام؛ و پیک او هستم که مرا نزد شما فرستاده است تا یاریش کنید؛ لعنت خدا بر ابن زیاد، دروغگوى پسر دروغگو.آنگاه وى را از کاخ به زیر انداختند؛ که جان سپرد».[۱۲]

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله «تلاش های امام حسین علیه السلام در مکه»

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[۱] در بخش  هاى پیشین این کتاب، اصل وقوع این رویداد و جزئیاتش را مورد مناقشه قرار دادیم. به نظرمى  رسد که نویسنده ابصار العین با وجود باور به درستى اصل واقعه؛ این را که مسلم از امام خواست که معافش دارد و یا این که امام مسلم را به ترس متهم ساخته است باور ندارد.

[۲] به ضم قاف و سکون طاء، جایى است بالاتر از قادسیه در راه کسى که از کوفه به شام مى  رود. (ابصار العین، ص ۱۱۴). جایى است نزدیک کوفه از سوى خشکى در طف که زندان نعمان بن منذر در آن واقع بود. (معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۷۴).

[۳] به فتح لام و سکون عین، کوهى است در بالاى کوفه (ابصار العین، ص ۱۱۴)؛ و ر. ک معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۸٫

[۴] شیخ طوسى در رجال خویش او را از یاران على علیه السلام شمرده و گفته است: فرستاده آن حضرت نزدمعاویه … و از یاران حسین علیه السلام. طرماح با حسین علیه السلام همراه بود تا آن که میان کشتگان افتاد و در حالى که رمقى در بدن داشت، خویشاوندانش او را بردند و مداوا کردند و بهبود یافت. اما شوشترى خلاف این را عقیده دارد و مى  گوید: بلکه امام در راه به او برخورد و اجازه داد که نزد خانواده  اش برود و بازگردد؛ ولى او در راه بازگشت، خبر کشته شدن امام علیه السلام را شنید. (قاموس الرجال، ج ۵، ص ۶۰، به نقل از طبرى، ج ۵، ص ۴۴۰). نمازى مى  گوید: وى از یاران امیرالمؤمنین، على علیه السلام و حسین علیه السلام و بسیار بزرگ و نجیب بود. او فرستاده امیر مؤمنان على علیه السلام نزد معاویه بود؛ و چنان با زیبایى و ظرافت و فصاحت و بلاغت سخن گفت که دنیا در چشمش تیره و تار شد. در ناسخ از شهادت وى در کربلا یاد شده است؛ و از کلام مامقانى چنین بر مى  آید که او زخمى شد و در میان کشتگان افتاد. سپس خویشاوندانش وى را برداشتند و بردند و مداوا کردند؛ تا بهبود یافت و سالم شد. (مستدرکات علم الرجال، ج ۴، ص ۲۹۴؛ و ر. ک. معجم رجال الحدیث، ج ۹، ص ۲۶۱).

[۵] احزاب (۳۳)، آیه ۲۳٫

[۶] ابصار العین، ص ۱۱۲- ۱۱۴٫

[۷] ر. ک. تنقیح المقال، ج ۲، ص ۳۴٫

[۸] ر. ک. قاموس الرجال، ج ۸، ص ۵۵۰؛ بحار، ج ۴۴، ص ۳۸۱- ۳۸۲٫

[۹] تاریخ طبرى، ج ۳، ص ۲۷۷؛ ابصار العین، ص ۱۱۲٫

[۱۰] ر. ک. مروج الذهب، ج ۲، ص ۸۶؛ وقعه الطف، ص ۹۹٫

[۱۱] تذکره الخواص، ص ۲۲۰٫

[۱۲] همان مأخذ، ص ۲۲۱٫